گفتاري از آيت الله محسن قمي درباره وحدت حوزه و دانشگاه در جمع معاونان فرهنگي دانشگاهها
وحدت حوزه و دانشگاه فقط فرهنگي نيست
همانگونه كه مقام معظم رهبري در سخنراني 14 خرداد فرمودند برخي از فرمايشهاي حضرت امام خميني(ره) جزء محكمات سيره ايشان محسوب ميشود و بدون هيچ ترديدي از مولفههاي خط امام هستند. يكي از اين مولفهها و محكمات خط امام مساله وحدت حوزه و دانشگاه است. مراجعه اجمالي به كتاب صحيفه نور نشان ميدهد در جلد اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم و هفتم كه بخش عمدهاي از آن مربوط به قبل از پيروي انقلاب اسلامي است امام خميني بر وحدت اين دو مغز متفكر جامعه تاكيد كردهاند.
1322 يعني بيست سال قبل از آغاز نهضت 15 خرداد در اولين پيام مكتوب سياسي خود اهميت اين دو قشر را مورد توجه قرار دادهاند. در آذرماه 1341 بااشاره به اينكه به رغم گذشت يكصد سال از دانشگاه در ايران اما هنوز هم براي عمل لوزتين سلطان بايد از خارج طبيب بياورند. سپس در سال 1343 در ديدار با دانشجويان دانشگاه تهران و طلاب قم دانشگاهيان را به وحدت مذهبي دعوت كرد و از آنان خواست در دانشگاه پرچم اسلام را بالا ببرند، تبليغات مذهبي كنند، مسجد بسازند، نماز جماعت بخوانند و تظاهر به نماز خواندن بكنند و تاكيد كرد اگر علاقه به استقلال ايران دارند وحدت مذهبي را ايجاد كنند.
امام خميني(ره) پس از تبعيد به نجف نيز در ديدار با دانشجويان دانشگاه بصره درباره توطئه جدايي حوزه و دانشگاه هشدار داده و آنان را به وحدت و همگرايي براي اهداف مشترك فرا خواند و در سال 1344 نيز با ارسال پيام شايعه وقت ندادن به دانشجويان اروپايي را تكذيب و آن را توطئه احتمالي دستگاه حاكمه دانست و سپس در ديدار با دبير امور بينالملل كنفدراسيون جهاني دانشجويان آمادگي روحانيون را براي همكاري با دانشگاهيان در امر مبارزه اعلام كرد.
امام خميني در سال 1346 در پيامي به دهمين جلسه سالانه اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا از وحدت ميان طلاب و دانشجويان اعلام مسرت كرده و آن را گام نخست در راه آزادي ملتها برشمرد.
به طور خلاصه امام خميني از 20 سال قبل از شروع نهضت مرتبا در ديدار با روحانيون و دانشجويان بر ضرورت وحدت اين دو قشر تاكيد كردند و پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز فرمودند من بزرگترين پيروزي را آشتي بين دانشگاه و مدارس علمي (حوزههاي علمي) ميدانم. اگر ما هيچ پيروزي پيدا نكرده بوديم الا همين معنا [همين كافي بود] و بالاخره در وصيتنامه سياسي الهي خود براي آخرين بار دانشگاهيان را به محكمتر كردن پيوند و دوستي با روحانيون فرا خواندند. ابراز مسرت امام خميني از پيوند حوزه و دانشگاه در دو مرحله (قبل و پس از پيروزي انقلاب اسلامي) بيانگر آن است كه امام(ره) اولين مرحله وحدت حوزه و دانشگاه را وحدت سياسي و فرهنگي ميدانستند زيرا در آن شرايط قطعا اسلامي شدن علوم و نيز اسلامي شدن دانشگاهها تحقق نيافته بود اما از نظر امام(ره) گامهاي اوليه وحدت حوزه و دانشگاه برداشته شده بود.
مقام معظم رهبري نيز وحدت حوزه و دانشگاه را وحدت در اهداف كلي و كامل ساختن اين ملت و اين كشور و حركت با يكديگر و عبور در دو خط موازي بدون اصطكاك، برشمردهاند.
نكته شايان توجه آن است كه در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي تعداد دانشجويان كشور كمتر از 200 هزار نفر بود ولي اكنون بالغ بر چهار ميليون و 500 هزار نفر است، همچنين تعداد اعضاي هيات علمي نيز به شدت افزايش يافته و لذا نقش دانشگاه در فرهنگ عمومي جامعه پررنگتر شده است. علاوه بر آن در سطح جهاني نيز جايگاه دانشگاه ارتقا يافته و علاوه بر وظيفه تربيت نخبگان، مسووليت آموزشهاي همگاني و نيز نقشآفريني در عرصههاي عمومي، فرهنگي و اجتماعي و سياسي جامعه نيز از وظايف دانشگاه ميرود.
به هر حال در آغاز انقلاب اسلامي بخش فرهنگي كشور سهم خود را از دانشگاه مطالبه كرد و اين مطالبه با استقبال دانشگاه نيز مواجه شد اما اين ارتباط بخش فرهنگ و دانشگاه عمدتا رابطه مكانيكي از قبيل استقرار نمايندگان روحاني در دانشگاهها و نيز گنجانيده شدن دروس معارف در برنامه آموزشي دانشگاه بود لكن به تدريج نياز به ارتقاي اين ارتباط مكانيكي، روابط ديناميكي در بخش فرهنگ و آموزش عالي احساس شد كه بعضا با مخالفتهايي نيز مواجه شد، برخي امكان علم اسلامي را منكر شده و آن را پارادوكسيكال دانستند و از سوي ديگر برخي بر اين نكته تاكيد كردند كه علم (اگر علم واقعي و كاشف از واقعيت باشد) در همه ابعاد آن اسلامي است و علم اسلامي نيز وجود ندارد و به تدريج گام دوم در وحدت حوزه و دانشگاه يعني اسلامي شدن علوم شكل گرفت.
معناي اين سخن آن است كه پرونده وحدت حوزه و دانشگاه صرفا يك پرونده فرهنگي نيست كه فقط معاونت فرهنگي وزارت علوم به آن همت بگمارد بلكه تمام ساختار وزارت علوم، تحقيقات و فناوري بهويژه بخش آموزشي و پژوهشي آن بايد پيگيري اين مهم را از وظايف خود بداند. شايد اشاره به برخي از تفسيرهاي مربوط به اسلامي كردن علوم در اين مرحله براي روشنتر شدن اين گام دوم در وحدت حوزه و دانشگاه مفيد باشد.
تفسير اول از اسلامي كردن علوم ناظر به مباحث ساختاري دروني و اصول موضوعه و متافيزيك علوم است زيرا همه اصول علوم ازجمله علوم تجربي مبتني بر اصول موضوعه خاص مانند باور به اصل واقعيت و اصل واقعيت هستند و اين اصول مشترك ميان همه علوم است.
تفسير دوم به موضوع علوم ميپردازد زيرا از منظر ديني موضوع همه علوم، خداوند و افعال و صفات و اسماء اوست و موضوع هيچ علمي بيرون از آن نيست. در تفسير سوم از اسلامي شدن علوم روش تحقيق مورد توجه قرار گرفته است. اگر روش را منحصر در تجربه و عقل تجربي بدانيم صرفا نوع خاصي از علم را نتيجه خواهد داد. اما اگر علاوه بر آن روش عقل تجريدي و نيز روش وحياني و نقلي نيز پذيرفته شود تقسيمبندي خاصي را در علوم شاهد خواهيم بود.
قرائت چهارم از اسلامي شدن علوم ناظر به علم نيست بلكه عالم را مورد توجه قرار ميدهد. آنچه در اين ديدگاه مهم است برخورداري دانشمند و عالم از باور و رفتار و گرايش ديني است، يعني نسبت علم و عالم در اين ديدگاه عموم و خصوص منوجه خواهد بود. گاه عالم و علم هر دو اسلامي هستند و گاه عالم متدين نيست اما آگاهي از علم ديني دارد و گاه نيز دانشمند متدين است اما علم او غير ديني است. در اين فرض سوم عقلا امكان متدين باقي ماندن عالم فقط با فرض غفلت از لوازم علم غير ديني امكانپذير خواهد بود زيرا چالش ميان تدين فردي او با محتواي غير ديني و احيانا ضدديني علم او منطقا فقط با فرض غفلت قابل تصور خواهد بود. در تفسير ديگري برخي اسلامي شدن علوم را به نقش تجويزي دين معنا كردهاند زيرا پژوهشگر مواجه با عناوين و موضوعات گوناگوني براي پژوهش خود است و از امكانات استقبالي فراوان برخوردار است لكن دين نسبت به برخي از اين موضوعات نظر مثبت ندارد مانند پژوهش درباره سلاحهاي كشتار دستهجمعي و يا تحقيق در فناوري اطلاعاتي مرتبط با تجسس در زندگي خصوصي افراد و به عبارت روشنتر علم نافع توسط دين تجويز ميشود (نه علم مضر).
نسبت اين تفسيرهاي ششگانه از اسلامي شدن علوم با يكديگر يكسان نيست و برخي همپوشاني ميان آنها نيز قابل درك است اما به هر حال براي تحقق مراحل تكاملي وحدت حوزه و دانشگاه مقوله اسلامي شدن علوم از اهميت جانشينناپذيري برخوردار است و در شرايط معاصر جهان نيز نوعي نقد نسبت به علم دوران و احساس نياز به علم ديگر در حال شكلگيري است. وزارت علوم نيز در برخي همايشهاي برگزار شده در ايران، اندونزي و مالزي نيز حضور داشت و مناسب است همكاريهاي بينالمللي در اين خصوص با جديت پيگيري شود و از ظرفيت حوزه و دانشگاه بهرهمند شويم.
از سوي ديگر در شرايط كنوني گرايش مراكز پژوهش و آموزش عالي به طرح مسائل اخلاقي و معنوي در اين مراكز فرهنگي دين بين رو به افزايش است.
الف: گسترش سوءاستفادههاي فراوان در تكنولوژي و فناوري مانند بهرهگيري از متخصصان فيزيك و شيمي در ساختن سلاحهاي كشتار دستهجمعي يا فعاليت گسترده برخي از آنان در باندهاي مواد مخدر و مشابه آن كه باعث نگراني انديشمندان و دلسوزان جامعه شده و ضرورت طرح مسائل اخلاقي را در اين مراكز گوشزد كرده است.
ب: عدم توانايي پاسخگويي علوم تجربي به پرسشهاي اساسي و مهم در زندگي بشر و احساس نياز به علم و آگاهي ديگري كه بتواند به اين نيازهاي بنيادين انسان پاسخگو باشد. به عبارت ديگر بشر در حل اين مسائل اساسي همواره نيازمند رسالت پيامبران الهي است و رشد و پيشرفت علوم تجربي هرگز باعث خودكفايي بشر در اين حوزهها نخواهد بود و تمام نوابغ و دانشمندان در مكتب وحي از اين لحاظ امي و نيازمند راهنما هستند.
ج: عامل سوم براي گرايش بيشتر مراكز علمي و پژوهشي به اخلاق و معنويت پيدايش نظريات جديد در جامعهشناسي معرفت و فلسفه علم است كه بر نقش بنيادين فرهنگ جامعه در تكون ديدگاهها و نظريات علمي تاكيد داشته و نسبت ميان فرهنگ و علم را نسبتي دروني و ساختاري و عميق معرفي ميكند.
در اين خصوص اشاره به اين نكته نيز خالي از لطف نيست.
امروز گرايش به اسلام در جوامع غربي به ويژه ميان نخبگان و جوانان و زنان بيشتر از ساير اقشار است و به تعبير پروفسور لاماند جهان غرب براي يافتن راه گم كرده خويش نياز به اسلام دارد. پروفسور ياوس (معاون دانشگاه فني در آلمان) تصريح كرده كه من ابتدا با انقلاب اسلامي در ايران با اسلام آشنا شدم و سپس شيعه و نهايتا مقلد امام خميني شدم. همچنين دكتر خوزه مارتينر عضو هيات علمي آكادمي رئال مادريد مينويسد من يك اروپايي هستم پنج بار قرآن را سطر به سطر مطالعه كردهام و در هر سطر آن قانون و ثبات ديده ميشود.
با عنايت به شرايط فوقالذكر و نيز نامه دوم مقام معظم رهبري به جوانان غرب زمين پيشنهاد ميشود كه مجموعه آموزش عالي كشور نيز در زمينههاي مرتبط با اين نامه فعاليتهاي علمي خود را شتاب بخشد و با تدوين پاياننامه و مقاله و برگزاري همايشها و بهرهگيري از ظرفيتهاي بينالمللي و جريانهاي طرفدار صلح و خانواده نيز گروههاي مخالف صهيونيسم و نظام سلطه كنوني زمينه را براي شناخت درست و مستقيم دانشجويان غربي نسبت به اسلام و آرمانهاي انقلاب ايران فراهم آورند.