جنبش دانشجويي؛ساختار مردانه، مبارزه زنانه
سپيده اكبرپوران/ در خيرخواهي و رهاييبخشي جنبش دانشجويي ترديدي ندارم. اين جنبش اجتماعي از آغاز تكوين (دهه 1330 هش) تاكنون حول مفهوم «تغيير وضع موجود» سامان يافته و در مراحل مختلف تاريخي وفاداري خود را به اين آرمان مركزي نشان داده است؛ سالها مبارزه و تلاش نه فقط براي دانشگاه، بلكه براي كليت جامعه تا آن را گامي به سوي جلو، به سوي عدالت و آزادي سوق دهد. اين خصلت تحولخواهي و بهبودجويي، جنبش دانشجويي را به حركتي پيشرو تبديل ميكند و آن را در لحظهيي بين حال و آينده قرار ميدهد. اما جنبش دانشجويي ـ مانند تمام جنبشهاي رهاييبخشـ هرقدر هم كه پيشرو و تحولخواه باشد، باز هم فرزند زمان خويش است و با وجود تمام تلاشها و مبارزات نميتواند تمام و كمال از قيدهاي اجتماعي و ساختارهاي تاريخي رها شود. از اين منظر دچار موقعيت متناقضي ميشود كه از يك طرف در حال مبارزه با سلطه و استبداد موجود در جامعه است و از طرفي چون برآمده از همين جامعه و تاريخ است همواره ميزاني يا ابعادي از آن سلطه و نابرابري را در درون خود بازتوليد ميكند. يكي از اشكال سلطه كه جنبش دانشجويي از زمينه اجتماعي خود به ارث برده، مردسالاري و تبعيض عليه زنان است. مهم نيست كه مرد باشي يا زن، كافي است چند صباحي از زندگي دانشجويي خود را با فعاليتهاي گروهي سپري كني تا روح مردسالاري حاكم بر روابط را ببيني و سايه سنگين تبعيض و طردشدگي را احساس كني. دخترهايي كه از سد سهميهبندي جنسيتي و انواع مشكلات در جامعه عبور كردهاند، وارد دانشگاه شدهاند و خود را به ميدان جنبش دانشجويي رساندهاند حال در درون خود جنبش با ديوارهاي نامريي مواجه ميشوندكه بين آنها و نقشهاي اصلي و كليدي كشيدهشده است. ديوارهايي كه آنها را به سمت حاشيه سوق ميدهد و دستيابي آنها به مركز ميدان ـ جايي كه قدرت در آن جريان دارد ـ را دشوار ميسازد. زنان همانطور كه در بطن جامعه به شهروندان درجه دو تقليل مييابند، در ساختار جنبش دانشجويي هم فعالان درجه دو ميشوند. نيروها و پديدههاي اجتماعي متعددي در فرايند درجه دوم «شدن» دخيل هستند. بدون شك يكي از اين پديدهها، تصورات قالبي جنسيتي است. برساخت اجتماعي تصوير زن يا همان تصور قالبي كه نسبت به زن وجود دارد، آن را انساني ضعيف، شكننده، ناتوان، غيرقابل اعتماد، غيرخلاق، مطيع و فرمانبردار، فاقد قدرت تحليل، جزيينگر، خالهزنك، به دور از دغدغههاي بزرگ و مهم، فاقد قدرت مديريتي و... تصوير ميكند. در مقابل مجموعهيي از صفات مثبت براي توصيف جنسيت مرد به كار ميرود. اين تصورات قالبي پيش از خود زنان وارد ميدان جنبش دانشجويي شدهاند. قضاوت عمومي قبل از مواجهه با خود واقعي زن، بر اساس همين برچسبهاي منفي شكل گرفته و فرصت بروز و ظهور توانمندي زنان را محدود كرده است. در نتيجه زنان، توسط اعضاي جنبش دانشجويي (اعم از زن و مرد) براي ورود به مركز ميدان و اخذ نقشهاي اصلي نامناسب شناسايي شده و طرد ميشوند. البته تصورات قالبي، هر چند اندك و انحرافي اما بهرهيي از واقعيت بردهاند. تاريخي كه زنان پشت سر گذاشتهاند، به ندرت فرصتي براي كسب تجربه و مهارت در اختيارشان قرار داده است. زنان در مواجهه با كارهاي اجتماعي از تجربه تاريخي ضعيف و توشه بيبضاعت و اندك خود رنج ميبرند. همين كمبود آنها را ـ حتي گاهي داوطلبانه ـ به سمت نقشهاي حاشيهيي سوق ميدهد. البته تمام ضعفها و كمبودها، ريشه در تاريخ ندارد. بخشي از آن به فرآيند جامعهپذيري زنان باز ميگردد. فرآيند جامعهپذيري آنها مبتني بر دروني كردن ارزشهاي اجتماعي است كه برچسبهاي منفي زنانه را در دل خود نهفته دارد. در حقيقت زنان طي فرآيند هويتيابي، هر چه بيشتر خود را در قالب تصورات قالبي موجود بازتعريف ميكنند و تك تك آنها را در خود نهادينه ميسازند. آنها درجه دوم بودن را به عنواني جزئي از هويت خود بازيابي ميكنند و خود را با آن وفق ميدهند. نتيجه پذيرش نقشهاي حاشيهيي توسط زنان و ناتواني آنها در بر هم زدن مرزها و ورود به مركز ميدان است. اكنون ساختار تبعيضآميز جنبش دانشجويي كمي براي ما شفافتر شده است. از طرفي اعضاي جنبش زنان را درجه دو و فاقد توانايي لازم ميپندارند و از طرف ديگر خود زنان به علت نداشتن تجربه تاريخي و هويتيابي بر اساس برچسبهاي منفي موجود، به اين درجه دوم بودن تن در ميدهند و به حاشيه ميدان قناعت ميكنند. بديهي است كه اين دو پديده طي يك دور باطل همديگر را تقويت ميكنند و ساختار مردسالارنه جنبش دانشجويي را استحكام ميبخشند. جنبشي كه قرار است پيشاپيش جامعه حركت كند و براي تحقق عدالت و آزادي در كشور مبارزه كند، خود اسير شكلي از استبداد شده است. همين موضوع رسالت جنبش دانشجويي را سنگينتر ميكند. رها شدن از قيد اين ساختارها در گرو تلاش آگاهانه اعضا براي «تغيير وضع موجود در درون جنبش دانشجويي» است. ما به يك مبارزه زنانه در درون جنبش دانشجويي براي رفع سلسله مراتبها نياز داريم. نيروهاي حامل جنبش بايد مبارزه خود را در دو سطح (بيروني و دروني) پيش ببرند و براي رفع استبدادهاي داخلي گامهاي برنامهريزي شده و آگاهانه بردارند تا بتوانند نمونه كوچكي از جامعه ايدهآل مورد نظر خود را عرضه كنند و اعتماد نيروهاي اجتماعي را به خود جلب كنند. البته در اين ميان رسالت زنان دشوارتر است. آنها بايد يك تنه به نبرد تصورات قالبي بروند، در مقابل فشارهاي اجتماعي بايستند، مهارتها و توانمنديهاي خود را گسترش دهند، از فرصتهاي اندك به وجود آمده براي كسب تجربه استفاده كنند و در نهايت به خود، اعضاي جنبش دانشجويي و كليت جامعه ثابت كنند كه زنان از توانايي لازم براي بر عهده گرفتن نقشهاي اصلي و كليدي برخوردارند.