محكمات انديشه سياسي امام خميني
علي شكوهي
ديروز نوشتم كه براي شناخت درست و همهجانبه ميراث فكري امام خميني بايد اقدام به تبيين جزييات و مصاديق و مصلحتانديشيهاي روزمره در سايه توجه به محكمات و ثابتات تفكر و انديشه ايشان كرد. حال اين پرسش مهم مطرح ميشود كه در انديشه سياسي امام خميني، كدامين مباني و اصول محكم را ميتوان نشان داد كه بقيه موارد را بشود در ذيل آن قرار داد و با فهم آن تفسير و تبيين كرد؟ در اين مختصر بر آنم كه برخي از اين محكمات انديشه امام خميني را برجسته كنم و به عنوان شاخص ارايه دهم.
اول- اسلام سياسي: مهمترين ركن انديشه سياسي امام خميني را بايد درك اسلام به مثابه يك دين اجتماعي و سياسي دانست به گونهاي كه اگر فقيه يا انديشمندي اسلام را دين فردي و شخصي بداند، از نظر امام خميني درك درستي از اسلام و احكام آن ندارد. به نظر امام خميني بخش عمده اسلام به حوزه مسائل عمومي و اجتماعي مربوط ميشود و جامعيت دين هم ايجاب ميكند كه چنين باشد. در بسياري از آثار و كتابها و سخنرانيهاي ايشان ميتوان اين مفهوم را با صراحت يافت كه دين و حتي فقه، فلسفه زيست اجتماعي انسان را از گهواره تا گور شامل ميشود و نميتوان قرائت فردگرايانه از احكام اسلام را پذيرفت.
دوم- ولايت فقيه: يكي از اختصاصات انديشه سياسي امام خميني، مفهوم ولايت فقيه است. اين انديشه را امام خميني از سال 1340 به بعد به صورت جديتر مطرح كرد ولي ميتوان نشان داد كه ايشان از دوران جواني هم به اين نظريه معتقد بوده و بعدها در اين باره اقدام به تدريس و نظريهپردازي كرده است. در انديشه سياسي امام خميني، ولايت فقيه دستكم بيانگر سه نكته محوري است. اول اينكه اسلام در حوزه مسائل سياسي و اجتماعي و ديگر نظامات اجتماعي احكام فقهي دارد و در اين حوزه ساكت نيست. دوم اينكه بشر نياز به تشكيل حكومت دارد و با هيچ منطقي نميتوان نداشتن حكومت در جوامع انساني را توجيه كرد. سوم اينكه با بودن فقهاي صالح و شايسته، آنان براي تشكيل حكومت تقدم دارند و بايد زعامت اجتماعي و سياسي مردم را به آنان سپرد. در انديشه ولايت فقيه امام خميني ميتوان مباحث ديگري را نيز برشمرد اما اين سه مورد را بايد جوهره تفكر ولايت فقيه دانست كه انكار هر كدام از آنها به انكار اصل ولايت فقيه منجر ميشود.
سوم- استكبارگريزي و ظلمستيزي: بخش محوري انديشه سياسي امام خميني را مبارزه با ظلم و استبداد در داخل كشور و مخالفت با استكبار و استعمار در سطح جهاني تشكيل ميدهد. امام خميني امريكا و اسراييل را دشمن مسلمانان و جمهوري اسلامي ميدانست و مبارزه با امپرياليسم و صهيونيسم را تا زماني كه ماهيت اينگونهاي دارند، واجب ميشمرد. برداشت امام از اسلام با اين مفاهيم پيوندي وثيق دارد و از نظر ايشان جهتگيري مسلمانان و نظام اسلامي بايد در اين مسير باشد. شايد اين امر در نگاه اول آنقدر بديهي باشد كه مقابله با استبداد و استعمار را از محكمات انديشه امام دانستن، زير سوال برود اما تاكيد ما بر اين نكته از اين بابت است كه امام خميني بر مبارزه دايمي با ظلم و ستم و ظالمان و سلطهطلبان جهاني به مثابه يك تكليف شرعي و يك مسووليت اجتماعي و يك رويكرد انقلابي اصرار داشتند و عدول از اين روند را نوعي فاصله گرفتن از انقلاب تلقي ميكردند. به باور ايشان، اگر لحظهاي از اين سياست جدا شويم و نه در حد كنار آمدن با ظلم يا سازش با مستكبران بلكه حتي در حد مبارزه نكردن و فراموشي اين مهم تغيير رويه بدهيم، آن وقت بايد در مسلمان بودن خودمان شك كنيم.
چهارم- وحدت مسلمين: يكي از محوريترين مباني فكري امام خميني را بايد ضرورت «بازگشت به خويشتن» در جهان اسلام و احياي مجد و عظمت گذشته و ناديده گرفتن اختلافات مذهبي و ايجاد وحدت ميان تمامي مسلمين دانست. ايشان تفرقه ميان مسلمانان را حاصل كجفهمي مذهبي و اختلافافكني دشمنان ميدانستند و در راستاي بازتوزيع قدرت و ثروت جهاني، بر اين نظر بودند كه جايگاه مسلمانان در سطح جهاني با اتحاد آنان تغيير خواهد كرد و عزت و قدرت و ثروت مسلمانان به حدي خواهد رسيد كه از سلطه ديگران خارج خواهند شد و خودشان بر سرنوشت خود حكومت خواهند كرد. امام در اين مسير با صدور فتاواي وحدتآفرين، تعيين روز جهاني قدس براي يادآوري دشمن مشترك، طرح نظرات راهگشا درباره برخي از صحابه از جمله حرام اعلام كردن هر گونه سب و لعن و نفرين آنان، گامهاي موثري براي ايجاد وحدت اسلامي برداشتند.
نگاه امام به شأن مردم و اعتقاد ايشان به مردمسالاري و اصل دانستن جمهوريت نظام در كنار اسلاميت آن، از ديگر محكمات انديشه امام خميني است كه در فرصتي ديگر به آن خواهم پرداخت.