پشت عادتهاي ما پيامهاي بيشماري پنهان است
بادهايي كه خبر از تغيير فصل ميدهند
محمد ذاكري
گاهي اوقات پيرامون هر فردي، اتفاقاتي ميافتد كه اگرچه در ظاهر ارتباطي به هم ندارند، اما در پشت پرده بيروني، پيامهاي مشترك يا مشابهي را به ذهن مخابره ميكنند.
در حالت عادي از كنارشان بدون نتيجهگيري خاصي ميگذريم اما وقتي چند موردشان را در كنارهم قرار ميدهيم يا خود به خود در ذهن كاوشگر ما در كنارهم ظاهر ميشوند آن وقت منظور مشترك خود را ميرسانند. سه پرده از اين قضايا را برايتان نقل ميكنم.
از بحثهاي سركلاس
يك: چندي پيش در يكي از كلاس هايم كه به مسائل و چالشهاي مديريت دولتي ايران ميپرداخت به نظام هماهنگ پرداخت و همسانسازي مبناي پرداخت حقوق كاركنان دولت اشاره شد. اكثريت دانشجويان آن كلاس كاركنان سازمانهاي مختلف دولتي بودند و بالطبع سر درد دلشان باز شد. يكي از آنها هم كارمند يكي از وزارتخانههايي بود كه راست يا دروغ، به پرداخت حقوق و مزاياي بالاتر به كاركنانشان شهرهاند. گفتوگوي دانشجويان با هم كمي جديتر شد و محتواي آن به اين سمت رفت كه آن فرد و همكارانش در آن وزارتخانه متمول در طي سالهاي طولاني حق كاركنان ديگر دستگاهها را به انضمام يك ليوان آب خوردهاند و به وقتش بايد حسابش را پس بدهند. البته اين بحثها در فضاي دانشگاه طبيعي است و زياد پيش ميآيد اما در اين ميان بعضيها طوري صحبت ميكردند كه اگر دستشان ميرسيد بدشان نميآمد حقوق از دست رفته اين سالها را از همان همكلاسي شان به نمايندگي بازستانند.
غايبين خدمت سربازي
دو: چند هفته پيش كه برنامه مناظره شبكه يك به مساله دريافت جريمه از غايبين خدمت سربازي (قريب به مضمون) در بودجه دولت اختصاص يافته بود فرداي پخش برنامه خبري از آن در يكي از خبرگزاريها ميخواندم و در ادامه هم نظرات كاربران كه كم هم نبود جلبتوجه ميكرد. نظرات كاربران اگرچه در لفظ بسيار گوناگون بود اما در معنا و فحوا در دو سه گروه جاي ميگرفت. جالبترين آنها نظر گروهي از كاربران بود كه عموما خود خدمت سربازي را گذرانده بودند و هيچ گونه مماشات و تخفيف را براي مشمولان اين قانون جايز نميدانستند.
اين گروه معتقد بودند كسي كه 10 سال خدمت نرفته و براي خودش عشق و حال كرده چه معني دارد كه حالا هم بيايد و پول بدهد و راحت شود. پس كي بايد بابت اين تخلف جواب پس بدهد.
در اين ميان برخي از اين كاربران مجازات حبس و شلاق و خدمت دوبرابر در مناطق عملياتي و سخت را نيز تجويز ميكردند و به ويژه فوتباليستهاي متخلف و آقازادهها و بچه پولدارها بيش از ديگران نواخته ميشدند. اين گونه بحثها هم در بين كاربران و مخاطبان سايتهاي خبري، طبيعي است و زياد پيش ميآيد.
ماجراي پاساژ علاءالدين
سه: اقدام شهرداري براي تخريب طبقه هفتم و يكي از زيرزمينهاي پاساژ علاء الدين كه در گزارش تصويري بخشهاي خبري سيما منعكس شده بود هم در نوع خودش جالب بود. كارگران تخريبگر با هيجان و حميت و تكبيرگويان كلنگ را بر در و كركره و ويترين مغازهها فرود ميآوردند چنان كه گويي به فتح يكي از مظاهر ظلم و تباهي و فساد نايل شدهاند. مقام مسوول حاضر در صحنه هم بادي در غبغب انداخته و با افتخار از اجراي حكم تخريب صحبت ميكرد.
من در اين خصوص نه اطلاعات كافي دارم و نه در مقام قضاوت درباره حقانيت اين حكم و طرفين آن هستم و نه به آنچه كه بر سر مالك و مستاجران اين مغازهها خواهد آمد كار دارم. منظور من آن همه شور و جديت در اجراي حكم است. در كشور ما اجراي حكم و اعمال قانون هم زياد پيش ميآيد و تقريبا طبيعي است. اگرچه همه ما به پديدههايي مانند تبعيض، بيتوجهي به كرامت انساني، نابرابري در برابر قانون و قوانين يكشبه و خلقالساعه كه گروهي را خوشبخت و گروهي ديگر را گرفتار ميكند عادت داريم و برايمان طبيعي است، اما موارد فوق و هزاران مورد مشابه پيامهاي ديگري همراه خود دارند.
نميدانم آنچه در ذهن من و شما ميگذرد و اين پديدهها را به هم ربط ميدهد چقدر شباهت و تفاوت دارد ولي در كل«بادها خبر از تغيير فصل ميدهند.»