جواني كاواك و خلجان ژورناليستِ معاصر در
«چند تكه لغزان...»
شيرين كاظميان
كارشناس تئاتر
سياست و هنر هيچگاه جدا و سواي يكديگر نزيستهاند، حتي آن اثري كه گمان ميبرد خالي از سويههاي اجتماعي و سياسي است، همواره ارجاعي پنهان به مفاهيم و مضامين سياسي را درون خود دارد. هرچند رفتن به سراغ سوژههايي از اين دست همواره اين خطر را دارد كه فيلم يا تئاتر را در حد بيانيه و مقالهاي سياسي تنزل دهد و از جلوههاي هنري آن بكاهد. سواي همه محدوديتها و موانعي كه در پرداختن به سوژهاي سياسي يا اجتماعي وجود دارد، قدم نهادن در اين وادي اشراف همزمان بر دو حوزه را ميطلبد. نخست چارچوب و الگوي هنري كه مولف آن را برگزيده و سپس آگاهي از واقعياتي كه دستمايه اثر ميشود و اغلب زير غبار تاريخ و گذر زمان مدفون شدهاند. اگر بپذيريم هنر چيزي جز فرمي نيست كه به شايستگي محتوايش را در آغوش گرفته است، اثر هنري در بيانِ واقعيتي اجتماعي نبايد چنان در سطح حركت كند و آنطور مفهوم خود را دمدستي و سهل نمايش دهد كه هنر قرباني نهايياش باشد. از اينها گذشته در نمايشنامه و پرداخت يك اثر رئاليستي بر صحنه، همانا كار دشوارتر است، به عبارتي دوري از كليشه و نوگرايي در بستري چنين، خلاقيت و ابداع بسياري ميطلبد.
با اين مقدمه «چند تكه لغزان بر لبه سران يك وضعيت پيچان» با رويكردي تئاتري دست بر بررسي و نمايش چند دوره مهم و اساسي تاريخي ايران ميبرد. چهار جوان روزنامهنگار، در دفتري آشفته و واژگونشده، گرد هم ميچرخند و نمايش با توقيف روزنامه آنان آغاز ميشود، چرايي و چگونگي اين اتفاق درام اين روايت كوتاه را شكل ميدهد. هرچند طراحي صحنه دالي بر تاكيد شمايلگونه يك دفتر روزنامه ندارد و همهچيز با سادگي بيدليلي بر صحنه هدايت شدهاند اما مضاميني چون دغدغه مالي، مهاجرت و بحرانهاي عاطفي ديگر شاخههاي اين وضعيت ساده، اما لغزان و سران و پيچان است. سيمين كه دبير صفحه آخر اين موقعيت دراماتيك يا همان روزنامه توقيف شده است، سوداي مهاجرت دارد. مهاجرت يا ولع سهمگيني كه خاموش ساختن آن در روان يك دختر جوان كه حال روزنامهنگار هم هست، آسان نيست. او پدر تودهاياش را پنج سال پيش رها كرده و هر از گاهي خاطرهوار از او و عقايدش سخن ميگويد، از پدري كه به مرور تغيير كرده و رفيق نزديكش را نيز در درگيري خياباني از دست داده است. ترك وطن و روياي امريكايي يك دم آرامش نميگذارد، پس در ستيز است كه رهايي يابد. نسيم وجه ديگر اين نمايش است كه طلاق گرفته و همهچيز را در ترازوي منطق و فلسفه بالا پايين، كمرنگ و بيخاصيت ميكند. گاه او هم از شيدايي ميگويد كه دوست نزديكش بوده و ميان آشوبهاي خياباني و گريختن به آن سوي مرزها او را از دست داده. در مسير همين بحرانها در دفتر روزنامه ميفهمد كه همان دوستش از افسردگي و ملال در خانهاي كوچك در برلين خودش را كشته است. شخصيت ديگر اين روايت، سيروس پسري بيدست و پا، آشفته و عاشق پيشه است، در ملال رابطهاي فروافتاده كه تنها ميخواهد آن را به دندان بگيرد و از دست ندهد، تلفنهايي پياپي دارد و چيزهايي ميشنود كه هم تحقيرش ميكند، هم دورش ميسازد از ماجراي توقيف روزنامهاي كه محفلي براي آرامش آنها به نظر ميرسيد اما حالا گويي بر هيچ كدام آنقدر كه بايد اهميتي ندارد. در اين ميان كاملترين شخصيت نمايش، كريم است، دبير سرويس هنر كه عميقتر همهچيز را مينگرد، او چالشهاي دوران مصدق را چون رويايي بازگو ميكند و مدام اشاراتي به هدايت ميرزا، پدر محمد مصدق دارد. كسي كه جزو رجال سياسي مهم معاصر است و كمتر جوان روزنامهنگاري دغدغه واكاوي زندگي او را دارد، به عبارتي كريم هوشيارتر از سه همكارش بوده و از توقيف شدن روزنامهشان براي چاپ مطلبي از سيمين آزرده است. در گامهاي پاياني نمايش كه گره افكنيها روي داده و شخصيتها بر مخاطب روشن شدهاند دست به سرزنش سيمين براي چاپ نوشتهاش ميزند؛ چرا آن يادداشت را نوشتي وقتي ميدانستي توقيفمان ميكنند؟ و سيمين كه حال، تماسهايي از پاريس دارد براي آغاز پناهندگي و گريختن از خفقاني كه مدام تاكيد بر آن دارد، بايد پاسخگو باشد. اين روزها كمتر يا شايد اصلا نمايشي را بر صحنه نميبينيم كه اوضاع فعلي، دغدغههاي اجتماعي و روياهاي شورانگيز نسل جوان و جامعه جوانمان را درخور باشد، از سوي ديگر توقيف روزنامهها و روشنگري در باب تاريخ پرآشوب سياسي معاصرمان هر روز كمتر و كمتر مورد بازخواني و انعكاس هنري قرار ميگيرد. از همين روي «چند تكه لغزان بر لبه سران يك وضعيت پيچان» به نويسندگي و كارگرداني عليرضا اجلي، كه در شمايلي دانشجويي و بدون زرق و برقهاي گيشهاي به روي صحنه آمده، نگاهي نو و ايضا اجتماعي را به همراه دارد.
يكي از نكات آگاهانه اثر كه ابعادي فراتر از متن به آن بخشيده و آن را به تاويلها و تفاسيري گستردهتر رهنمون ميكند، اسلوبي است كه با حالت جدا افتاده يا فلاشبك، شخصيتها ناگهاني از واقعيت زندگي و زمانه امروز به گذشته قدم ميگذارند. اين موضوع كه صرفا با بيان خطي ديالوگ به اجرا درآمده بود و در پرداخت بر صحنه خلاقيت بيشتري را ميطلبيد، سواي گسترش سويههاي دراماتيك نمايش، به لحاظ مفهومي خط اتصالي بين سياست امروز و ديروز ايجاد ميكرد. با نگاهي ديگر بستر ديالوگها خواستار اين بود تا در طراحي دكور آراستهتر و بازي خلاقانهتر، نور و موسيقي كاربرديتر ادا شوند. باري در شرايطي كه كارگردانان پرمدعا به ياري ستارگان موسيقي پاپ و فوتبال مخاطباني پرشمار مييابند، آثاري همچون «چند تكه لغزان بر لبه سران يك وضعيت پيچان» كه در سكوت روي صحنه ميآيند با وجود اين كاستيها بيشتر قابل تامل است.