آقاي رييسجمهور همچنان پرطرفدار است
اسدالله امرايي
«هيچ چيز احمقانهتر از اين نيست كه هر كس درباره رفتار ديگري به دنبال تعبيرهاي بيارزش بگردد. رفتار ديگري... ديگري. انتقاد معمولا جز پچ پچهاي زننده چيزي نيست، زيرا درباره اموري كه نفع طرف در آن است سكوت ميكند و درباره اموري كه به ضرر اوست داد سخن ميدهد. » رمان آقاي رييسجمهور نوشته ميگل آنخل آستورياس با ترجمه زهرا خانلري (كيا) سالها قبل در انتشارات خوارزمي منتشر شده و رماني پركشش است كه خواننده را رها نميكند. رمان با توصيف گدايان شهر آغاز ميشود. گداياني كه هر كدام گوشهاي از شهر به كاسبي مشغول هستند. شبها براي خوابيدن به رواق كليسا ميآيند. فصل اول داستان با عنوان رواق خانه خداست. گداها لقب دارند، گداخله، گداشله و الي آخر؛ گدا خله به عروسك مقوايي شهرت دارد و نسبت به كلمه «مادر» حساس است و ديگران با تكرار اين اسم موقع خواب هم راحتش نميگذارند. شبي در رواق كليسا، تازه به خواب رفته بود كه سايهاي وارد كليسا ميشود. سايه وقتي از بالاي سر گداخله عبور ميكند با پا ضربهاي به او ميزند و كلمه مادر... را نيز به زبان ميآورد. عروسك مقوايي خيال ميكند گداشله است و به او ميپرد و انگشت در چشم او فرو ميكند و دماغش را گاز ميگيرد و ميزند ناكارش ميكند. عروسك مقوايي از كليسا فرار ميكند و جسد كلنل خوزه پارالس، فرمانده شهرباني پايتخت در رواق كليسا برجا ميماند. كلنل از ياران نزديك رييسجمهور است. قتل او به دست گداي خل و چل و ديوانه قابل پذيرش نيست... حتما توطئهاي در كار است. فرداي آن روز يكي از گدايان در زير شكنجه كشته ميشود، همه گداياني كه شاهد قتل كلنل توسط گداخله بودند اعتراف ميكنند كه قتل توسط ژنرال كانالس و كارواخال وكيل صورت پذيرفته است و به اين ترتيب با ديكتاتوري ديگر از خطه امريكاي لاتين آشنا ميشويم كه نام ندارد؛ ال سينيور پريسدنته يا آقاي رييسجمهور. درست است كه اسم ندارد و موقعيت جغرافيايي كشور نيز جايي نامشخص در امريكاي لاتين است. اما همه شواهد حاكي از اين است كه منظور آستورياس استرادا گابررا، ديكتاتور خشن گواتمالا است. آستورياس قبل از رماننويس بودن، شاعر است. توصيفهاي او تنه به شعر ميزند: « در مناطق استوايي شبهاي آوريل سرد و تاريك و آشفتهمو و غمگينند، گويي بيوهزني هستند كه روزهاي گرم مارس را چون شوهر عزيزي از دست دادهاند.» از آستورياس گردباد و پاپ سبز و چشمان دفنشدگان نيز منتشر شده كه هرسه هم به فارسي ترجمه شده. گردباد را زندهياد عبدالحسين شريفيان ترجمه كرده كه نشر بهنگار منتشر كرد و ترجمهاي از آن هم بعدا با نام باد سهمگين به قلم زندهياد حميد يزدانپناه ترجمه شد و نشر افراز ناشر آن است. پاپ سبز را زهرا خانلري و چشمان دفنشدگان را محمدحسن سجودي ترجمه كرد كه اينروزها حال خوشي ندارد و سروش حبيبي با عنوان چشمان نخفته در گور توسط نشر نو منتشر كرد و در ويراست جديد نام آن را به چشمهاي بازمانده در گور تغيير داد. آستورياس در ۱۹۶۷ جايزه نوبل ادبيات را برد. مردي كه همهچيز همهچيز همهچيز داشت سالها پيش با ترجمه ليلي گلستان در انتشارات دماوند منتشر شده بود و بعدها در نشر مهناز. به تازگي هم ويراست تازهاي از اين اثر در نشر كتاب مهناز به چاپ رسيده است.