به نداي درونت اعتماد نكن!
محسن آزموده
عموم ما بهطور روزمره آگاهانه يا ناآگاهانه دست به داوري اخلاقي ميزنيم و گفتار و رفتار آدمهاي ديگر را قضاوت ميكنيم و به آنها نمره مثبت يا منفي ميدهيم. البته تقريبا اكثرمان هم به نحو شهودي ميدانيم كه اين كار از نظر اخلاقي درست نيست و ممكن است اين قضاوت اخلاقي بر مبناي دادههاي غلطي باشد. اما كمتر بهطور دقيق و به قول معروف فلسفي به اين انديشيدهايم كه چرا ممكن است، آن درك و دريافت اوليه مان كه به قضاوت اخلاقي منجر شده، غلط باشد. فيلسوفان اخلاق براي آن درك و دريافت اخلاقي اوليه از اصطلاح تخصصي «شهود» استفاده ميكنند و بحثهاي مفصل و متنوعي در اين زمينه دارند كه معناي اين شهود چيست و آيا اين شهود ميتواند مبنايي براي قضاوتهاي اخلاقي ما باشد يا خير؟ و اگر آري چطور و اگر خير چرا؟ و... به قول قدما قس عليهذا!
قطعا پرداختن به تمام آن مباحث در اين يادداشت كوتاه نه ممكن است و نه مطلوب. اما به تعبير بزرگان به قدر تشنگي ميتوان از اين دريا چشيد. به اين منظور البته لازم است اشارهاي كلي به معناي شهود از نظر اين دسته از فيلسوفان بكنيم. شهود در اين معناي تخصصي ربطي به معناي تخصصي آن در فلسفه اسلامي به معناي علم حضوري (حضور عين معلوم نزد عالم) ندارد، همچنان كه به معناي كشف و شهود عرفاني نيز كه خود شكلي از همان علم حضوري است، نيست. شهود در اين جا خيلي ساده به همان معنايي است كه در آغاز يادداشت به آن اشاره كرديم: نوعي داوري اخلاقي سرراست و ساده كه اولا خودجوش و بدون استدلال و انديشه است و ثانيا جزيي و خاص است. با تسامح شبيه همان ندايي كه گاه ميگوييم از درون قلب ميآيد. براي مثال وقتي سياستمداري مثل ترامپ به اقليتهاي قومي و مذهبي توهين ميكند، همگان به نحو شهودي (يعني خودجوش و بدون اينكه خيلي تامل كنند) كار او را غيراخلاقي و غلط داوري ميكنند يا يك آتشنشان وظيفه شناس و متعهد، در مواجهه با آتشي خانمانسوز به نحو شهودي به وظيفهاش عمل ميكند و مثلا استدلال و دو دو تا چهار تا نميكند كه حالا آيا بايد به آتش زد يا خير. او بهطور شهودي ميداند كه كارش درست است، حتي اگر به قيمت جان عزيزش تمام شود. مردم هم وقتي اين فداكاري و ايثار و از خودگذشتگي را ميبينند، بدون اينكه بخواهند استدلال كنند، به نحو شهودي او را انساني اخلاق مدار، متعهد، وظيفه شناس و ايثارگر تلقي ميكنند كه دست به عملي ارزشمند و ماندگار زده است. در دو مثال مذكور، ما بدون اينكه استدلال كنيم، يعني طلب دليل كنيم، دست به قضاوت اخلاقي زديم و كار آن سياستمدار را زشت و بد و غيراخلاقي و كار اين آتشنشان فداكار را زيبا و خوب و اخلاقي ارزيابي كرديم. در اين دو مثال البته اگر به نحو پسيني بنشينيم و استدلالورزي كنيم، به نتيجه متفاوتي نميرسيم، يعني ممكن است بسياري از تحليلگران و پژوهشگران وقت صرف كنند و به استدلالورزي بپردازند و با دلايل متقن و قابل قبولي نشان بدهند كه چرا ادبيات ترامپ حتي در چارچوب سياست ورزي نيز زشت و زننده است و از سوي ديگر چرا و به چه دلايلي اقدام آتشنشانهاي ايراني با وجود اينكه اين بزرگواران جان عزيزشان را از دست دادند، ستودني و از منظر همه ارزشهاي انساني قابل احترام است.
اما متاسفانه هميشه چنين نيست، يعني به داوري و قضاوت اخلاقي شهودي در همه موارد نميتوان چنين اتكا كرد و اين گذشته از دلايلي چون كمبود اطلاعات و ناآگاهي افراد، به دلايل فنيتري كه به خود شهود مربوط ميشود، ارتباط دارد. براي مثال دو نفر را در نظر بگيريد كه در مواجهه با يك كردار يا گفتار به نحو شهودي دو قضاوت كاملا متفاوت دارند. نمونههايي از اين دست زياد است، مثل نحوه قضاوت ما درباره نحوه اجراي اكثر مجازاتهاي حقوقي مثل تنبيه بدني يا مجازات در ملأ عام. در چنين مواردي پاسخ شهودي به اين پرسش اخلاقي كه آيا اين نحوه مجازات درست است يا غلط، كار سادهاي نيست. در چنين مواردي بيترديد نيازمند استدلالورزي هستيم، اما اين استدلالورزي چنان كه دكتر قاسم فنايي ميگويد، از جنس تبديل مجهول به معلوم نيست؛ به عبارت ديگر اين استاد فلسفه در گفتاري درباره نقش شهود در فلسفه اخلاق كه اساس اين يادداشت بر آن مبتني شده، توضيح ميدهد كه استدلالورزي اخلاقي حركت از مغفول به معلوم است، يعني ما وقتي استدلالورزي اخلاقي ميكنيم، در واقع شهودهاي اخلاقي مان را وارسي ميكنيم، تعارض ميان آنها را بررسي ميكنيم، در اين باره بحث ميكنيم كه اين شهودها تا چه حد از احساسات و عواطف و هيجانات ما از سويي و اميال غيرعقلاني ما از سوي ديگر ناشي ميشود و تا چه ميزان به واقع شهودهايي اخلاقي هستند. همچنين در اين باره بحث ميكنيم كه شهود ما تا كجا بر دادههايي غلط يا ناكافي بنا شده است. استدلالورزي همچنين كوششي است براي ايجاد سازگاري و تلاطم ميان شهودهاي اخلاقي متعارض دو يا چند فرد متفاوت. در همه موارد البته باز در توجيه نهايي به شهودهاي اخلاقي مان متكي هستيم، اما تفاوت اينجاست كه ما در وهله نخست شهودي خام داشتهايم و به نحو اوليه و با دريافت اوليهمان- في بادي النظر- قضاوت كردهايم، اما در اين جا تلاش كردهايم به شهودهايمان صراحت ببخشيم و ارزش و اعتبار آنها را به نحو روشن و دقيق مشخص كنيم. نتيجه آنكه هميشه و همه جا نميتوان به شهودهاي اوليه اتكا كرد و به نداي درون اعتماد! از همين جا شايد به نتيجه مهمتري نيز بتوان رسيد و آنكه اين لازم است در داوريهاي اخلاقي سراغ متخصصان اخلاق برويم، چرا كه همه ما هميشه وقت و تواناييهاي لازم براي فرآيند مذكور را نداريم. البته اين خود بحث مستقل و مفصلي است كه به تعبير يكي ديگر از استادان فلسفه اخلاق شايد لازم باشد براي توجيه آن از اصول ديگري بهره گرفت.