اهميت پيوند يافتن رسانههاي ديجيتال به شاعرانگي ايرانيان
تو به گلبن وصل كن اين خار را
سيد محمد بهشتي
كم نيستند كساني چون من كه وقتي به بلندي ميروند اشتياقي توام با ترس را تجربه ميكنند؛ اشتياق اشراف بر همهجا و همهكس، در عين ترس از آن نيروي مرموزي كه ما را به هواي ديدن مناظر بديع به لبههاي پرتگاه ميكشاند و لذت «ديدن» را به «پرتاب شدن» تبديل ميكند. كساني كه ترس از ارتفاع دارند، طبعا نه هيچگاه مناظر دوردست را ميبينند و نه هيچگاه سقوط ميكنند. براي من و بسياري از همنسلان من، رسانههاي ديجيتال همچون تلگرام، فيسبوك، اينستاگرام و توييتر و... در حكم چيزهايي است كه بنا به علايق موضوعي ما، ما را محاصره ميكند و بالا ميبرد؛ هر قدر بالاتر ميرويم، در عين احساس احاطه، از زمين واقعيت دورتر ميشويم و اين ترسي در ما پديد ميآورد، اما در كمال تعجب پرشمار كساني را نيز ميبينيم كه ايبسا در نهايت التذاذ در حال سقوطند!
پنداري جهان ديجيتال، جهان واقعي را به سمت «وانمود» پيش ميبرد؛ البته سرمان را به آسمان ميسايد ولي ديگر پاهايمان بر زمين واقعيت استوار نيست و از اينرو سقوط حتمي است. رسانه ديجيتال توهم «دانستن» ايجاد ميكند در حالي كه به جاي «داناتر شدن» در انبوهي از اطلاعات غرق شدهايم؛ تصور در «جايي» بودن درست ميكند، در حالي كه در آنجا نيستيم و اصلا آنجا «ناكجايي» است كه آن را جايي «جا زدهاند»؛ توهم «كسي» بودن، در حالي كه اين شخصيت امري وجودي نيست و در حقيقت «ناكسي» را بهجاي «كسي» نشاندهاند. در دنياي ديجيتال همهچيز بيش از پيش در معرض تصنع است؛ بودن، تعامل، ساختن، سكونت كردن و حتي وجوديترين امور نظير محبت. براي همين كساني كه مثل من محتاطترند پرهيز را ترجيح ميدهند، اما چاره چيست؛ آيا به جز سقوط يا پرهيز، راه سومي وجود دارد؛ آيا راهي هست كه هزينه اشراف يافتن بر امور، كنده شدن از واقعيت نباشد. بلي؛ راهي هست و از قضا آن راهي است كه فرهنگ ما راهنماي آن است و آن «شاعرانگي» است. امروز عموما قدر شعر نزد ما تخفيف يافته و آن را در معني كلامي موزون و مخيل كه سروكاري با واقعيت ندارد به كار ميبريم، درحالي كه اگر به معناي شعر رجوع كنيم، يعني همان معنايي كه با «اشعار» و «شعور» تجانس دارد، آنگاه درخواهيم يافت كه به قول محمد عوفي، شعر «شريفترين نوع علم» و شاعري راهي براي «محيط شدن ادراك ما به امور» است. به اين معني، شعر با واقعيت فاصله دارد ولي «جدا شده» از واقعيت نيست، بلكه ترفيع و بركشيدن واقعيات است. به سخن ديگر شعر ما را به قيمت جدا شدن از زمين به آسمان نميبرد، بلكه بلندقامتمان ميكند، لذا در اشراف شاعرانه سقوط جايي ندارد. بيعلت نيست كه حكما و فرزانگان ما عموما شاعر نيز بودهاند و عميقترين تاملات و درونيترين تالماتي كه زبان روزمره، از بيان آن قاصر بود را با استمداد از شعر بيان ميكردند، اما اين شيوه بيان منحصر به حكما نبود و عموم مردم، فارغ از ميزان سوادشان در بسياري از موقعيتها از اين ميراث غني بهره ميبردند و بهتناسب موقع، مصرع و بيتي از شعرا نقل ميكردند. اين موضوع تا امروز هم تداوم يافته است، هنوز هم وقتي واقعهاي ما را به غايت غمگين يا شاد ميكند، بيتي را زمزمه ميكنيم و لذا در بزنگاههاي شادي يا اندوه عمومي، رسانههاي ديجيتال پر ميشود از ابراز شادي يا تاسف شعرگونه ايرانيان. اين نحو بيان احساسات و افكار در ميان همه مردم جهان شايع نيست، ايرانياناند كه بنا به نسبت درونيشان با شعر، احساس ميكنند فقط شاعري به كمك بيان «حق مطلب» ميآيد. البته استفاده ما از شعر در فضاي ديجيتال به معني آن نيست كه اين رسانهها ظرف مساعدي براي شعر و شاعري است، بلكه نشان ميدهد كه ما چقدر محتاج شاعري هستيم! هرقدر رسانههاي ديجيتال در پي برداشتن فاصلهها و «مطلع» كردن آسان و سريع ما است، ما درونا مطلع شدن را كافي نميدانيم و مايليم هم خود به «ملاقات» كنه و باطن موضوعات رويم و هم تاملاتمان را به كمك اين رسانهها به ديگران منتقل كنيم. در عمر كوتاه و راه طولانياي كه جهان ديجيتال پيموده، همهچيز هست الا شاعرانگي و اينك ما نياز داريم كه خود اين رسانهها را موضوع شاعرانگي قرار دهيم و هم خود و هم ديگران را بهرهمند كنيم. اين موضوع وقتي قريب به ذهن ميشود كه شاعري را محدود به ساحت سخن نپنداريم و بپذيريم كه ايرانيان پيش از اين نيز بسياري از كاربرديترين امور را به مدد شعر رفعت بخشيدهاند؛ اگر حمام در جهان واقعي، بنايي براي شستوشوي تن است، ما حمامهايي چون گنجعليخان ساختيم كه شعر حمام است يعني در آن روح نيز مصفا ميشود؛ اگر واقعيت پل، احداث باريكهراهي براي عبور از موانع طبيعي است، ما پلهايي چون پل خواجو ساختيم كه گذار را به وقوفي دلنشين تبديل ميكند. از اين نظر هيچ حيطهاي از دانش و فن نبود كه از تصرف جوهري و شاعرانه ما محروم بماند؛ حتي بسياري از آوردههاي ديگر فرهنگها تا زمانيكه همچون سرشاخههاي تازه به اصول كهن و عميق فرهنگ خودمان پيوند نميخورد مقبول نميافتاد و محصول اين پيوند لاجرم كيفيتي شاعرانهتر يافته بود. شاعري ايرانيان طي روزگاران همچون اكسيري همهچيز را اعتلا ميداد، تا جاييكه ميتوان گفت در نمايشنامه جهاني تمدن، شاعري مهمترين نقشي بوده كه ايرانيان بر عهده داشتند. امروز نيز اين جاي خالي در دنياي ديجيتال را ما بايد بنا به تقدير تاريخيمان پر كنيم. فرهنگ ايراني ميتواند در اين جهان خشك و خشن باغي مصفا بسازد، باغي خرم و پر عطر و رنگ. در طول دو سده اخير كه شاهد تحولات عظيم در عرصه تكنولوژي بودهايم، در ميان انواع فناوريهاي جديد، كمتر فناورياي را ميتوان يافت كه مثل دنياي ديجيتال قابليت انطباق با ويژگيهاي فرهنگ ايراني را داشته باشد، از اينرو ظهور شاعرانگي به مثابه يكي از بارزترين ويژگيهاي فرهنگي ما در اين حيطه باوركردني است و ميتوان اميد داشت كه ما به جاي آنكه همچون فناوريهاي پيشين مقهور شويم، در اين عرصه فايق آييم. به قول مولانا
يا به گلبن وصل كن اين خار را/ وصل كن با نار نور يار را
تا كه نور او كشد نار ترا/ وصل او گلشن كند خار تو را