منوچهر دينپرست
بحث بر سر تبيين دقيق و صحيح از اسلام حقيقي سالهاست كه مورد توجه انديشمندان قرار گرفته و بسياري نيز در اين موضوع به تحقيقات و ارايه نظريات مختلف پرداخت هاند. اما يكي از مهمترين وجوه اين بحث موضوع رابطه يا تقابل اسلام و غرب است كه بحث اسلام حقيقي و خوانش نوين از پيام الهي موردتوجه قرار گرفته است. لذا براي شناخت و تبيين گستره رابطه اسلام و غرب بايد مباني فكري آن را در مسائل مختلفي مانند: معرفتشناسي، فلسفه، علم و معرفت قدسي، سنت و اديان به صورت يك پروژه فكري واحد مد نظر داشت. چرا كه همه مسائل معرفتي را جزء جزءنميتوان نگريست بلكه آنها در يك ساختار و يك ساحت مد نظر قرار ميگيرد.
وقتي سخني از اسلام حقيقي به ميان ميآيد مقصود لب و لباب دين و آموزههاي قرآني و پيام پيامبر اسلام(ص) است. اما قريب به 200 سال است كه امواج مدرنيته به سرزمينهاي اسلامي رسيده و انديشههاي معطوف به مدرنيته در عرصههاي مختلف انديشه، فرهنگ، اجتماع، سياست و اقتصاد دنياي اسلام نفوذ پيدا كرده است. در تقابل با اين انديشهها، گرايشهاي مختلفي در جهان اسلام پديد آمده كه از آن به بنياد گرايي، تجدد گرايي، سنتگرايي برقراري رابطه اسلام و غرب و گفتوگوي اسلام و مسيحيت ياد مي كنند. دو قرن پيش، اگر كسي ميخواست اسلام را بررسي كند خواه از اهالي مغرب زمين يا از معتقدان چيني آيين كنفوسيوس يا هندويي از سرزمين هند با سنتي واحد مواجه بود. مكاتب عديده كلامي، فقهي، فكري وتفسيري را مطالعه ميكرد. اما در چند دهه اخير توجه روزافزوني را در غرب نسبت به اسلام شاهديم، توجهي كه هر رويداد جهانشمول مرتبط با نام اسلام، از جنگ داخلي لبنان گرفته تا انقلاب اسلامي ايران و تا ظهور حركتهاي اسلامي در ميان مردم فلسطين، سبب تشديد آن شده است. اينك اين توجه نوخاسته از زمان حوادث 11 سپتامبر سال 2001 تا سطوح بيسابقهاي ارتقا يافته است. اگر چه چهرههاي قابل توجهي در در غرب مانند گوته، كربن، شيمل، ماسينيون و گيب كه نگاهي معنوي و با عشق و احترام به اسلام داشتند قابل ستايش است اما اينك ما نيازمند بازانديشي مجدد و ارايه نگاهي نوين بر بستر فهم دقيق از اسلام و پيام الهي آن هستيم. در گفتوگوي ذيل كه با دكتر عبدالله ناصري، استاد تاريخ اسلام دانشگاه الزهرا، صورت گرفته، سعي شده برخي زواياي درك حقيقي از اسلام را مورد بررسي قرار دهيم. به تازگي دكتر ناصري كتاب «اسلام؛ ميان حقيقت و تجلي تاريخي» اثر عبدالمجيد شرفي (انديشمند مسلمان تونسي) را ترجمه و توسط انتشارات كوير منتشر كرده است. دكتر ناصري با انتشار اين اثر چهره جديدي به جامعه ايراني معرفي كرده كه ميتوان در اين اثر راه همسانسازي دين با دنياي مدرن را ملاحظه كرد. چرا كه مولف بر اين باور است كه بايد به مسير معرفتي خود نگاهي دوباره كنيم و بدانيم جوهر حقيقي اسلام كه از قرآن درك ميشود با اسلام تاريخي متفاوت است.
يكي از مهمترين بحثهاي جدي كه طي سالهاي اخير در جوامع علمي و آكادميك بسيار مورد توجه قرار گرفته بحث سازگاري دين و مدرنيته است. اگرچه من قصد ندارم وارد اين مبحث شوم اما بايد اذعان داشت كه انديشمندان مختلفي از سراسر جهان به خصوص در حوزه جهان اسلام به اين موضوع پرداختهاند. طي سالهاي اخير انديشمنداني از ايران، مالزي، مصر، تركيه و حتي انديشمندان مسلمان ساكن اروپا و امريكا هم وارد اين بحث شدهاند. يكي از كساني كه سعي كرده خوانشي نوين از دين اسلام عرضه كند دكتر عبدالمجيد شرفي است. شما به تازگي كتاب «الاسلام بين الرساله و التاريخ» ايشان را ترجمه كردهايد. البته با عنوان فارسي «اسلام ميان حقيقت و تجلي تاريخي» منتشر شده است. در ابتداي صحبت قدري درمورد دكتر شرفي توضيح دهيد كه خوانندگان ما با ايشان و اينكه چرا اثري از وي بايد ترجمه شود آشنا شوند؟
دكتر عبدالمجيد شرفي يكي از نوانديشان و نومعتزليان مسلماني است كه به رغم ترجمه دو كتاب از او - پيش از اسلام ميان حقيقت و تجلي تاريخ - در ايران ناشناخته است. نوانديشان ايراني و نخبگان سرزمين ما كه اين رگه از تاريخ انديشه معاصر را دنبال ميكنند بيشتر با مرحوم محمد عابد الجابري، مرحوم محمد اركون، مرحوم نصرحامد ابوزيد و حسن حنفي آشنا شدهاند و حتي كساني مانند عبدالله عربوي مغربي، عبدو فيلالي انصاري (كه اين دو از جغرافياي كشور مغرب عربي يا به غلط مصطلح مراكش هستند) كه در جرگه همين نومعتزليان قرار ميگيرند و تكنوشتههايي از آنها ترجمه شده يا محمد سعيد عشماوي قاضي و حقوقدان نوانديش مصري كه البته مثل و به اندازه نوانديشان مذكور با رويكرد به روشهاي جديد پژوهش در علوم انساني سروكار ندارد، همه اينها براي ما كم شناخته شدهاند.
در مورد عبدالمجيد شرفي چون از موضع الهيات و معارف اسلامي برخاسته و مثلا مانند نصر حامد كه متمركز بود فقط در علوم قرآني، يا جابري كه بيشتر در فلسفه اسلامي متمركز است، به نظر بنده شرفي يك جامعنگري بيشتري در انديشه ديني دارد (البته اشاره كنم به نظر من در ميان اين خانواده نوانديش مغربي، محمد اركون از همه يلتر و پيلتر است و اميدوارم روزي همه كارهاي مهم او به فارسي برگردان شود) و در ميان آثار شرفي اين كتاب از همه مهمتر و اثرگذارتر است و در واقع مانيفست فكري اوست. به علاوه شرفي پس از مخالفتهاي شديدي كه در مصر و حوزه الازهر يا همان موطن خودش - تونس - با او شد و سردمدار اين مخالفتها استادش دكتر محمد طالبي بود به همراه چند نفر از نوانديشان جهان عرب و شمال آفريقا مثل مرحوم نصرحامد ابوزيد، عزيز عظمه، جرج طرابيشي، سيد محمود ممني، محمد حداد و ديگران «اتحاديه عقلگرايان عرب» يا رابطه العقلانيين العرب را در پاريس تاسيس كردند تا با يك رويكرد ضد اخباري و ضد اشعري به بازخواني انديشه و متون اسلامي بپردازند و نخستين تلاش آنها مجموعه چند جلدي «الاسلام واحدا و متعددا» بود، كه شش جلد آن توسط بنده و همكارم خانم دكتر سميه سادات طباطبايي در قالب يك مجلد به نام «اسلام؛ وحدت مباني، كثرت ظهور» ترجمه و چاپ شده است و يك جلد آن هم به نام «اسلام متصوفان» جداگانه توسط خانم دكتر كبري روشنفكر. اعضاي اين اتحاديه پژوهشهاي اساسي در حوزه بازخواني علوم و معارف ديني و همراستايي اسلام مدرنيته دارند و ترجمه بسياري از آنها براي فارسيزبانان نخبه كه كمتر عربي ميدانند مفيد و بلكه ضروري است. پس به يك معنا، هدف من از ترجمه اين كتاب آشنايي دانشجويان حوزه تحصيلات تكميلي، اساتيد و محققان با اين فضاي جديد و مدرن فكري جهان اسلام است. خود نويسنده محترم هم در مقدمه چاپ اول كتابش يا مقدمه اختصاصي بر ترجمه فارسي ميگويد كه هدفش بازنگري در فهم تاريخي از متون ديني براي پاسخگويي به مقتضيات عصر مدرن است. شرفي معتقد است تحولات علمي در جهان بشر در قرون اخير (پس از رنسانس) مثل كشف كپرنيك، نظريه تكاملي داروين، تئوري تاثيرگذار فرويد و انقلاب علمي معاصر در حوزه فناوريها و ژنتيك، باعث شده نسل معاصر بلندپروازي كند و مطالبات جديد مقتضاي عصر خود داشته باشد و من (من يعني نويسنده) به عنوان يك مسلمان با قدم گذاشتن در ساحت «اجتهاد و نوآوري» ميخواهم سهمي در هماهنگي ميان دين و مطالبات عصر جديد يا «دين و مدرنيته» داشته باشم.
به نظر ميرسد استفاده از تعبير اسلام در ميانه حقيقت و تاريخ قدري مناقشهبرانگيز و شايد تاملبرانگيز باشد. چرا كه معمولا حقيقتها در طول تاريخ به انحاي مختلف خود را نشان ميدهند چرا شرفي وارد اين حوزه شده و سعي كرده با چنين تعبيري حقيقت واقعي اسلام را آشكار سازد؟
در يك كلام كلي بايد گفت كه از نظر نويسنده، «اسلام حقيقي» و «اسلام تاريخي» دو چيزند؛ اولي منادي برگرفتگي از روح قرآن و وحي و آنچه ميتوان در سيره اصيل نبوي مشاهده كرد و دومي چيزي است كه پس از پيامبر (ص) در درون يك همآميختگي از سنت، خلافت و ميراث مكتوب برجاي مانده از نظريات هماهنگ با سياست خاص، معنا پيدا كرده است. از نظر نويسنده، اولا اسلام نبوي فراتر از يك رفتار ديني است؛ ثانيا اسلام نبوي يك قرائت نيست بلكه خوانشهايي متعدد دارد؛ ثالثا در اسلام نبوي ميان وجدان مسلمان با واقعيت زندگي او هماهنگي است. در مقابل، اسلام تاريخي هم مختصات خود را دارد؛ اولا در اين اسلام جنبههاي اسطورهاي به عنوان معيار در درون «سيره» و «تاريخ» پيوسته تقويت شده است. ثانيا نظريهپردازي ديني با علم كلام شروع شد كه مباحث آن گره خورده با اوضاع سياسي بود.
يعني شما معتقد هستيد كه جوهره يا لب و لباب دين با چهرهاي كه در طول تاريخ آشكار ميشود دو گونه است؟
البته بايد تاكيد كنم كه اساسا جوهر دين با چهرهاي كه از آن ميشناسيم دو تاست. نويسنده از «هنري برگسون» فيلسوف فرانسوي مدد گرفته و از اصطلاح «دين باز» و «دين بسته» استفاده ميكند، يعني ميان دعوت اصلي و انواع دينداري تفاوت قايل ميشود. شيوههاي متعدد دينداري در قالب آيينهاي گوناگون تجلي مييابد و مهمترين وظيفه اين آيينها ايجاد انضباط اجتماعي است و از نظر شرفي، تجليات دينداري بر حقيقت دين چيره ميشود. از سوي ديگر، سلطه بلامنازع فقيهان بر دين (تاكيد ميكنم اين نگره در انديشه و تمدن اهل سنت بيان ميشود) باعث شده تا برداشتي معين بر انسان تحميل شود يعني همان قانونگذاري تاريخي دستگاه فقه. البته نويسنده اشاره ميكند كه اين نگاه سنتي در پي تحولات دنياي معاصر، متحول شد و الان چهار رويكرد وجود دارد: رويكرد سنت گرايان، رويكرد نواصولگرايان، رويكرد اسلامگرايان سلفي و بالاخره رويكرد دكتر محمود محمد طه سوداني كه در راه اين عقيده جانش را از دست داد. براي پرهيز از تطويل مطلب، دوستان را به صفحات 70 به بعد كتاب ارجاع ميدهم.
يكي از موضوعاتي كه انديشمندان مسلمان بر آن تاكيد ويژه دارند بحث پيام حضرت محمد (ص) است. به نظر شما چرا دكتر شرفي پيام پيامبر اسلام (ص) را در قالب فلسفي و حتي با رويكردهاي مختلف طرح ميكند. به نظر ميرسد فضاي طرح ويژگيهاي پيام پيامبر (ص) بيش از آنكه بر اساس تبيين ديدگاه تاريخي باشد بيشتر يك ضرورت سياسي و اجتماعي ديده ميشود كه قابليت بازخواني براي دورههاي مختلف بشري دارد؟ آيا اساسا شما با طرح چنين ديدگاهي موافقيد و نقد شما به اين ديدگاه چيست؟
در واقع گرانيگاه نظر او همين است و در دعواي اصلي او با «نصگرايان» بر سر همين بحث كه روح قرآن و پيام وحي با رويكرد فلسفي و نگرش عقلي قابل فهم است. محو شدن در لفظ قرآن و ناديده گرفتن شرايط صدور حكم يا نزول آيه همان رويه تاريخي مفسران و فقيهان بوده كه اين هم ناشي از بيتوجهي به روح عقلاني و فلسفي پيام است. ببينيد از اين آيه معروف سوره كهف (آيه 109) چه برداشتي ميتوان كرد از حقيقت پيام وحي. اگر همه درياها مركب و قلم شود براي بيان اين حقيقت، ناتوانند و تمام ميشوند اما پيام وحي و حقيقت آن نه. يعني حقايق الهي را در قالبهاي مادي نميتوان محصور و تفسير كرد. درك اين واقعيت جز به مدد عقل فلسفي ميسر نيست و اگر بپذيريم زبان قرآن، رمز و مجاز و استعاره است و كنايه و مثال، آن وقت اين زبان را جز در قالب فلسفي نميتوان فهم كرد.
سلفيون طي سالهاي اخير بسيار مورد توجه محققان اسلامي قرار گرفته است. آنها سعي كردهاند تا منش و روش اين باور را مورد ارزيابي قرار دهند. دكتر شرفي هم در كتاب خود سلفيون را اسلام نصي معرفي ميكند. اساسا اسلام نصي داراي چه بن مايه فكري است كه شرفي بدان ميپردازد و چرا طي سالهاي اخير سلفيون تا اين اندازه قدرت گرفتهاند و مورد توجه بسياري از نه تنها محققان بلكه سياستمداران قرار گرفتهاند؟
اسلام نصي جز به منظومه فكري و ميراث گذشتگان نميانديشد. بيشترين سهم در تاريخ اسلام را براي تثبيت اسلام نصي كه نقطه مقابل «اسلام تاويلي» يا «اسلام نوگرايي» است، اشاره داشتند و امروز در كليت جهان اسلام همان گفتمان اسلام سياسي است كه اين گفتمان از «مودودي» تا «راشد غنوشي» گسترده است كه البته فرد اخير با مشاهده واقعيتهاي سه دهه اخير تحولخواه شد.
در اين اسلام بنا به نظر مثلا ابواعلي مودودي، قانون خدا كه همان ميراث پيشينيان است، مرز اسلام و كفر است يا از نظر «حسن البنا» با التجاي به ميراث فقهي است كه ميتوان راه سعادت بشر را تضمين كرد. با تشريح بيشتر اين رويكرد توسط «سيد قطب»، پيوستگي فقيه و حاكم تضمينكننده هم امنيت و هم عدالت اجتماعي است.
آيا اساسا امكان عبور از اسلام سلفي و نصي وجود دارد. راهكار خود شرفي براي چنين وضعيتي چيست؟
قطعا كتاب به اسلام نصي و سلفي نگاه سلبي دارد. راه عبور از اين اسلام در نگاه و دستگاه فكري اهل سنت همان است كه در اين كتاب آمده و من در سوالات ديگر درباره آن سخن گفتم. البته در نگاه تشيع هم همين است. بهترين بيان را امام علي دارد كه ميفرمايد: «اين قرآن جز نوشته بين دو جلد نيست. خود سخن نميگويد، بلكه بايد آن را به سخن واداشت.» راه عبور از اين اسلام نصي همان سفر به عالم تاويل و هرمنوتيك است.
دكتر شرفي براي برون رفت از آنچه بر جهان اسلام رفته و مشكلات و مصيبتهايي كه با آن درگير است دو راهكار ارايه ميدهد كه به صورت مختصر ميتوان گفت يكي بالا بردن سطح درآمد كه يك بستر اقتصادي ميطلبد و ديگري تضارب آراي ميان انديشمندان جهان اسلام است. درباره اين دو راهكار ميتوان گفت كه برخي كشورهاي عربي درآمد خوبي دارند و به لحاظ اقتصادي هم جزو كشورهاي ثروتمند محسوب ميشوند اما نگاه بنيادگرايانه از اسلام چنين در اين كشورها ريشه دوانده نه تنها آنها نتوانستند اسلام رحماني و اخلاقي و حتي به تعبير شرفي اسلامي حقيقي را معرفي كنند بلكه اسلامهراسي را رواج دادهاند. از سوي ديگر تضارب آرا هم بحثي جدي است. متاسفانه انديشمندان مسلمان به واسطه گستردگي جهان اسلام از يكديگر خبر ندارند. محققان ايراني چندان خبر ندارند كه در تونس چه ميگذرد و محققان مالزيايي نيز خبر ندارند كه در تركيه چه اتفاقي در حال وقوع است و انديشمندان آنها به چه ميانديشند. نقد شما به ديدگاه شرفي چيست؟
به نظر من اين دو - يعني تروريسم و رشد ثروت - هيچ رابطه معناداري ندارند. آنچه در جهان اسلام در سالهاي اخير در قالب خشونت ديني- مذهبي و در اوج آن «ترور ديگري» رخ ميدهد علاوه بر فهم سطحي از قرآن و سيره يا همان اسلام نصي و متني كه ظهورش شد اسلام سلفي - سياسي سيد قطبي و ابواعلاء مودوديوار، ريشه در نگاه تاريخي خصمانه به غرب استعمارگر قرون 19 و 20 دارد. البته ظهور صهيونيسم و تداوم حيات آن را هم در همين روند نگاه خصمانه بايد فهم كرد. ضمن آن كه بر ناهمگوني درون جوامع اسلامي - عربي هم بايد تاكيد كرد. اينكه فقط بحث را خلاصه كنيم در حوزه ارتقاي سطح معيشت و تضارب آرا، كافي نيست.
بايد نگاه به انسان به عنوان اشرف مخلوق خدا تغيير كند. ما مسلمانان هم به علت همان برداشت غلطي كه از خاتميت و افضليت اسلام و پيامبر داريم و به علت برداشتهاي صرف نصي، مثل غربيها در دام پرخطر «من و ديگري» افتاديم. ثنويت «دارالاسلامي» و «دارالحربي» بر فكر و رفتار بسياري از مسلمانان نصي سلفي حاكم است. تا نگرش ما به غير مسلمانان، نگاه «تداومي» و «استمراري» نباشد و آن هم از رهگذر تقويت گفتمان برونديني و گفتوگوي بينالادياني ميسر است، همين درگيري و منازعه خواهد بود، ربطي به سطح معيشت ندارد. البته اين را داخل گيومه ميگويم «ترديدي نيست كه فقر مرتع كژيهاست.»
بحث خودآگاهي نوين اسلامي كه از سوي افرادي مانند عبده فيلالي انصاري طرح ميشود و به نوعي شرفي نيز بر آن اشاره دارد به نظر ميرسد چندان تعبير تامل برانگيزي نباشد. چرا كه اين تعبير معتقد است كه جهان اسلام بايد از اوهام و دگماتيسم دوري كند. ما در آموزههاي نه تنها پيامبر بزرگوار اسلام بلكه در آموزههاي ائمه اطهار هم اين تعبير را ميتوانيم مشاهده كنيم. به نظر شما اين تعابير بيشتر قصد دارد خوانشي نوين از ديدگاه انديشمندان جهان اسلام به وضعيت فعلي باشد يا اينكه به گونهاي تذكر و تاكيد بر بازانديشي آموزههاي پيشين اسلامي است؟
ببينيد بحث خودآگاهي نوين اسلامي كه امثال عبدو فيلالي مطرح ميكنند در كتاب «اسلام با دشمن لائيسيته» كه با عنوان اسلام و لائيسيته به فارسي برگردان شده متوجه اين معناست كه در بازسازي تاريخ اسلام، ميتوان سازگاري علم و دين يا دين و مقتضيات زمان را صورت داد. در اين خودآگاهي نوين، اسلام جز از رهگذر يك نظام اجتماعي محقق نميشود و عينيت پيدا نميكند. در باور ديگر يا در بخش ديگري از اين خودآگاهي در جامعه اسلامي اصل اخلاق و آزادي انديشه است و امت اسلامي، «امت باز» است. شبيه نگاه شرفي و برگرفته از همان عبارت «دين باز، دين بسته برگسوني.» البته اين امت باز نمونه در نظر برخي مثل محمد محمود طه، محمد طالبي استاد شرفي يا فضلالرحمان وقتي محقق ميشود كه عدالت اصل باشد. در اين خودآگاهي نوين، نگرشهاي جديد ديني، با اسلام هماهنگتر است تا با مدرنيته. تقريبا شرفي هم با تفاوتهايي همين ديدگاه را دارد. تفاوت مهم ديدگاه او با طيف طرفدار خودآگاهي نوين اسلامي در نحوه پرداختن به متون ديني يا چگونگي بازانديشي متون ديني است.
در خصوص اينكه اين بحث خودآگاهي نوين اسلامي تعبير جديدي است يا نه، من هم با شما همعقيدهام. در آموزههاي اصيل نبوي و علوي اين هست، اما شرفي يا بعضي ديگر مثل اعضاي اتحاديه عقلگرايان عرب، چيز ديگري ميگويند. حرف آنها اين است كه از همان آموزه نبوي يا علوي بايد برداشت صرف عقلي و تاويلگرا داشت.
من و شما يك آموزه نبوي يا علوي از رهگذر سنت يا روايت را اگر در مجرا و آزمايشگاه فني خودش يعني «رجال» و «درايه» درست بود ميپذيريم و نهايتا اگر با قرآن هم تعارض نداشت. اما جريان نومعتزلي جديد مثل شرفي و اركون و ديگران تاكيد بر بازانديشي آموزههاي پيشين دارند، توجه كنيم كه بعضي مثل اركون و جابري و حنفي سعي ميكنند از ميراث خيلي فاصله نگيرند اما شرفي نه يا لااقل نتوانسته بيان صريحي داشته باشد.
برش
آنچه در جهان اسلام در سالهاي اخير در قالب خشونت ديني مذهبي و در اوج آن «ترور ديگري» رخ ميدهد علاوه بر فهم سطحي از قرآن و سيره يا همان اسلام نصي و متني كه ظهورش شد اسلام سلفي - سياسي سيد قطبي و ابواعلاء مودوديوار، ريشه در نگاه تاريخي خصمانه به غرب استعمارگر قرون 19 و 20 دارد. البته ظهور صهيونيسم و تداوم حيات آن را هم در همين روند نگاه خصمانه بايد فهم كرد