مثل يك كوه بلند
جواد طوسي
خبر نمايش آخرين فيلم امير نادري «كوه» در نيمه دوم مرداد در گروه «هنر و تجربه»، براي نسلهاي قديميتر ميتواند شور و شوق مضاعف ايجاد كند. از يك منظر، نام امير نادري و ديدن فيلم جديدي از او ناخودآگاه حس نوستالژيك نسل ما را تحريك ميكند. بخشي از گذشته ما در دوران نوجواني و جواني با نام امير نادري و تماشاي آثار مختلفش در زمينه عكاسي و كارگرداني فيلمهاي كوتاه و بلند همراه بوده است. فيلم محبوب ما «قيصر» با عكسهاي جاندار و خوش تركيب او در حافظه تاريخي يك نسل ثبت شد. اين ريسكپذيري فيلمساز جوان و خوش قريحهاي چون مسعود كيميايي در استفاده از چند استعداد جوان ناشناخته در كار عكاسي (امير نادري)، موسيقي متن (دوست و بچهمحلش اسفنديار منفردزاده) و بازيگري (بهمن مفيد) جواب مثبت ميدهد و كيميايي در فيلم بعدياش «رضا موتوري» نيز از نادري دعوت ميكند. براساس ذوق بصري و نگاه خلاقانه نادري، فصل عنوانبندي فيلم و پلاكارد سردر سينماها با تصاوير درشت صورت كبود و زخمي رضا موتوري، طراحي ميشود. از همان عكسهاي خوشاستيل و مثبت و شكار موقعيتهاي نمايشي ميشد حدس زد كه او دغدغه كارگرداني دارد. يادم ميآيد اولين فيلم او به نام «خداحافظ رفيق» را در ماه رمضان به اتفاق چند نفر از دوستان همكلاسيام در سينما ميامي ميدان فوزيه (امام حسين فعلي) ديدم. از دنياي مردانه فيلم در يك جمع سه نفره و رفاقتي كه به نارو و دشمني كشيده ميشود و آن جنس موسيقي كه با سوت نواخته ميشد و صداي غمگين و خشدار فرهاد، خوشم آمد.
از آن به بعد با بچهها اين موسيقي متن را با سوت ميزديم و ترانه «جمعه» را زمزمه ميكرديم. يكي از دوستان دبيرستانيام كه خيلي با او قاطي بودم، جليل بود. تا مدتها هر موقع ميخواستيم به هم تيكه بيندازيم، اين قسمت از ترانه «جمعه» را با حالتي كنايهآميز ميخوانديم: «خنجر از پشت ميزند، اون كه به همراه منه.» دبيرستانمان «شمسالعلما قريب» در خيابان مازندران، نزديك ميدان فوزيه بود. يكي از پاتوغهايمان چهارراه صفا در خيابان شهباز بود. يك روز مطلع شديم كه يك گروه فيلمبرداري در محدوده خيابان صفا و كوچه پسكوچههاي «مفتآباد» (پشت خيابان صفاي شرقي) كار ميكنند. خودمان را به محل فيلمبرداري رسانديم و سعيد راد را ديدم كه در كوچهاي باريك در حال دويدن است و عنايت بخشي و محمد اسكندري و عدهاي از ساكنين محل دنبالش ميكنند و امير نادري هم آن وسط حسابي خودش را به آب و آتش ميزند تا اين صحنه خوب از آب دربيايد. «اوستاكريم سبيل»، تعميركار دوچرخه و موتوسيكلت محله، نيز با نسقگيري از بچههاي علاف محل با ادبيات خودش، نظم پشت صحنه را به عهده داشت: «برو بنده خدا، واينسا!» چند ماه بعد، ناصر يكي از رفقايمان كه فيلم را در اكران عمومي ديده بود، گفت: «فيلمِ همهاش تو هواي ابري و تاريك ميگذره، ولي خيلي با حاله.» «تنگنا» را با چند نفر از جمع دوستان در سينما فيروزه در خيابان خواجه نظامالملك ديديم و من بيش از همه تحت تاثير فضاي تلخ و خشونتآميز فيلم و بازي سعيد راد قرار گرفتم. يادمه دست دوم كفش خاكيهاي علي خوشدست را از ميدان گمرك گير آورديم و رفتيم تو جلدش و تو باشگاه بيليارد مثل اون اودال ميكرديم. صفحه «تنگنا» با صداي فريدون فروغي و «جمعه» با صداي فرهاد را گاه و بيگاه روي گرام «تپاز» رنگ و رو رفته خونهمان گوش ميدادم و دوست داشتم مثل اين جور آدما تو كوچه و خيابون ولو باشم...
كمكم امير نادري برايم جزو آدم حسابيها شد و «سازدهني» و «انتظار»ش را در فستيوال كودكان و نوجوانان ديدم و ديوانه بهت و شيداي آن نوجوان سيهچرده جنوبي فيلم «انتظار» شدم و آن عشق و تمناي آميخته با حسرت، دست از سرم برنداشت. در ميان رفقا، من و جليل با بضاعت و افق نگاهمان دغدغه «عدالت» داشتيم. «تنكسير» امير نادري يكي از آن فيلمهايي بود كه اجراي عدالتخواهانه قهرمانش (زار ممد) حسابي ما را سر ذوق آورد. در «جشن سپاس» همان سال آنقدر خود نادري غيررسمي و بدلباس آمده بود تالار رودكي كه مامور انتظامات دم در راهش نداد! «مرثيه» نوعي عكسبرداري ناتوراليستي عريان بود، با يك شخصيت تنها و تكافتاده مات و مبهوت كه گويي زمانه نميخواهد روي خوش به او نشان دهد.
اما همين امير نادري بيقيد و بند حامي آدمهاي مطرود و گيرافتاده در برزخ، بعد از انقلاب در حال پيپ كشيدن به همراه مسعود كيميايي و محمدعلي سپانلو آمده بودند موزه هنرهاي معاصر فيلم «هفت سامورايي» كوروساوا را ببينند. بعدش هم چهره و اجراي متفاوتي از او را در «دونده» و «آب، باد، خاك» شاهد بوديم كه نشان ميداد از فضاي روشنفكري و روشنفكر شدن بدش نميآيد. دوستانش عليرضا زريندست و پرويز نوري چيزهاي غريبي از اين عاشق و مجنون سينما برايم تعريف كردهاند. دل كندن و مهاجرت يكباره امير نادري و تداوم فيلمسازي غيرمتعارف او در كشورهاي مختلف دنيا تصويري از يك دونده تنها و همچنان مقاوم را در ذهن ما به جا ميگذارد. جاي خالياش را در آستانه نمايش آخرين فيلمش، در ميانمان حس ميكنيم.