مشاهداتي از عمليات مرصاد
علي شكوهي
سال 67 در چنين روزي عمليات نظامي منافقين در غرب كشور آغاز شد. سازمان مجاهدين خلق نام اين عمليات را «فروغ جاويدان» نهاده بود اما در جمهوري اسلامي عنوان «مرصاد» براي آن تعيين شد زيرا سرنوشت اين عمليات در يك كمينگاه بعد از اسلامآباد غرب رقم خورد يعني جايي كه نخستين مقاومت نظامي در مقابل ستون نظامي منافقين شكل گرفت و در همانجا هم سرنوشت اين عمليات كور نظامي با شكست منافقين تعيين شد.
در اين عمليات من به همراه چند تن از دوستان به عنوان خبرنگار حضور داشتم يعني رفته بوديم تا مشاهدات خودمان را از حاشيه و متن واقعه در رسانههاي آن روز منتشر كنيم. حركت ما به سوي منطقه بلافاصله بعد از اطلاع از شروع عمليات منافقين صورت گرفت و ما بعد از رسيدن به كرمانشاه و دريافت اجازه كتبي براي حضور در مناطق نظامي، به سوي منطقه عملياتي راهي شديم. فكر ميكنم صبح روز 5 مرداد بود كه ما در گردنه چارزبر يعني محل اوليه و اصلي درگيري بوديم.
پيش از رسيدن به كرمانشاه يك پديده جلبتوجه ميكرد و آن موج جمعيت داوطلبي بود كه براي مقابله با منافقين راهي غرب شده و با هر وسيله ممكن خود را به همدان و كرمانشاه رسانيده بودند. اين جمعيت بسيار زياد را كه بدون سازماندهي و به صورت يك موج مردمي به مقابله با منافقين برخاسته بودند، در مساجد و مدارس سكني داده بودند تا به تدريج به شهرهاي خود برگردند چون ديگر نيازي به حضور آنان در منطقه عملياتي نبود. در آن زمان از ميزان حضور داوطلبانه در جنگ كاسته شده بود و شايد يكي از دلايل مسوولان براي تن دادن به قطعنامه 598 همين بود اما بعد از قبول قطعنامه و حمله مجدد عراق و منافقين به جنوب و غرب كشور، شاهد حضور داوطلبانه وسيع مردم شديم كه حيرتآور بود. در واقع مردم ما براي تداوم جنگي كه پيروزي در آن در دسترس نبود، چندان تمايل نشان نميدادند اما وقتي حمله دوباره عراق و منافقين را بعد از قبول قطعنامه ديدند، به شكل يك قيام مردمي وارد صحنه شدند و خلأ كمبود نيروي انساني در جبهه را جبران كردند و همين شد كه عراق و منافقين شكست خوردند و سرانجام صدام هم تن به آتشبس داد و كار جنگ تمام شد. در واقع پايان جنگ را همين مقطعي بايد دانست كه عراق مجددا شكست نظامي خورد و تن به قطعنامه 598 داد نه 27 تيرماه 67 كه ايران اين قطعنامه را پذيرفت.
ما زماني به تنگه چارزبر رسيديم كه منافقين شكست را پذيرفتند و به سوي اسلامآباد غرب عقب نشسته بودند. تنگه چارزبر و دشت ميان دو كوه در كنار جاده اصلي پر بود از تانكها و نفربرها و ماشينهاي نظامي منافقين كه در نتيجه حملات هليكوپترهاي نظامي ايران آتش گرفته و سوخته بودند. جنازه منافقين هم در كنار جاده و در دشت اطراف پراكنده بود و مسوولان در حال سامان دادن به اوضاع بودند. راه بايد باز ميشد و جنازهها به تدريج جمعآوري ميشد و براي جلوگيري از بروز بيماري كل منطقه بايد با روشهايي ضدعفوني ميشد. براي امثال ما ديدن اين صحنه خيلي تلخ بود. جنازه كساني را در مقابل خود ميديديم كه روزي با شعار مبارزه ضدامپرياليستي و ضداسراييلي به سازمان مجاهدين خلق پيوسته بودند اما رهبري سازمان به تدريج آنان را در مقابل انقلاب قرار داده بود و حتي به خيانت در جنگ كشاند و به عراق برد تا در جنگ به نفع دولت عراق وارد عمل شوند. شايد تعداد زيادي از دوستان قبل از انقلاب ما و كساني كه در زندان شاه با هم بوديم يا در مدرسه و دانشگاه با هم درس ميخوانديم، اكنون در ميان اين كشتهها بودند و به همين دليل ديدن اين صحنهها براي ما تلخ و ناگوار بود و اشك ما را درآورده بود. البته مواظب بوديم كه اين گريه را كساني نبينند تا برداشت غلطي از آن نكنند اما در آن ميان تا حدي فهميدم كه چرا امام علي با طلحه و زبير جنگيد اما بر جنازه آنان هم گريست.
بعد از تهيه گزارش و عكس و گفتوگو با برخي از مسوولان و رزمندگان و ضبط مشاهدات آن در شروع درگيري در منطقه عملياتي مرصاد به سوي اسلامآباد غرب رفتيم و ما را در فرمانداري تازهآزادشده اين شهر مستقر كردند. شب قبل در سطح تمامي اين شهر درگيري جريان داشت و متاسفانه تلفات زيادي از رزمندگان هم در اين شهر و در اين شب ايجاد شده بود. در واقع منافقين چون ايراني و فارسزبان بودند كار بر نيروهاي سپاه و ارتش دشوار شده بود و به همين دليل در بسياري از خيابانها و معابر شهر چه بسا دو طرف درگيري از كنار هم رد ميشدند اما تشخيص نيروهاي منافقين كه لباسي شبيه بسيجيهاي آن روزهاي ما به تن داشتند، ممكن نبود. در مقابل منافقين با بستن يك پارچه سفيد بر بازوي خويش، قادر به تشخيص نيروهاي خودشان بودند و همين امر بر تلفات ما افزوده بود و مدتي طول كشيد تا حيله جنگي منافقين كشف شود. ما در حالي در فرمانداري شهر مستقر شديم كه شب دوم آغاز شده بود و هنوز در شهر درگيري پراكنده جريان داشت. به خاطر دارم كه در آن محل افراد ديگر از سياسيون هم حضور داشتند كه حجتالاسلام والمسلمين هادي غفاري و نيز حسين كمالي كه بعدها وزير كار دولت هاشمي شد، از جمله اين سياسيون بودند.
فرداي آن روز ما هم وارد شهر شديم تا گزارش و خبر و عكس تهيه كنيم. صحنه تلخي كه آن روز ديديم، جنايتي بود كه منافقين در بيمارستان اين شهر مرتكب شده بودند. منافقين قبل از عقبنشيني از شهر سراغ بيمارستان رفته و همه مجروحان جنگي و تعدادي از مردم عادي را به حياط بيمارستان آورده و به شهادت رسانيده بودند. اين واقعه در همان زمان در رسانهها منعكس شد كه يك جنايت جنگي بود.
فردا هم در اين باره خواهم نوشت.