زندگي در ميدان
محمد زينالي اُناري
بالاخره من هم يك بار داخل استاديوم رفتم و به تماشاي حضوري يك برنامه ورزشي ملي پرداختم. پرداختن يك شهر بيتجربه در عرصههاي جهاني به يك تجربه جهاني، مانند پرتاب ماهواره تازه قابل توجه است. اما اينبار، به جاي تودههاي صنعتي پرنده، مردم از يك شهر ناشناخته به قلب جهان پرتاب ميشوند. تجربههاي محلي، سادهتر از تجربههاي جهاني هستند و شايد دستپاچگيهايي هم رخ بدهد، اما يك تجربه هميشه در هنگام تولد، گريههاي زار همراه دارد، راز اين گريهها را دختراني لمس كردند كه به نردههاي اضافه شده به پياده روي باشگاه
تكيه كرده بودند.
آنها كه وارد مكان رويدادهاي ورزشي شده بودند، مسابقه ورزشياي را ميديدند كه خود يك تجربه هيجان برانگيز و توفنده بود. اگرچه در ورزش هم رقابت، فشار و اعمال قدرت وجود دارد، اما اين نوع تعاملات قدرتي، خشونتها را از جامعه به صورت نمادين در آورده و به آنها تجربه فرافكني ميدهد. خشونت از حالت زوري و بدني به امري ذهني و تصوري در آمده و بيشتر به شكل يك بازي در ميآيد. از اين رو جنگ از نزاعهاي فردي و تنشهاي اجتماعي و حتي بينالمللي به صورت بازي در آمده و امري فانتزيك ميشود. لذا در جامعهاي كه جنگ به صورت كپسولي ذهني در ميدان بازي تجربه ميشود، جنگ از رونق ميافتد، چرا كه خشونت و نزاع در آن كاهش مييابد.
تجربههاي ورزش در شهرهاي امروزي، آن را به يك بازي يا تخيل ذهني براي تخليه هيجان و چه بسا پذيرش همبستگي موجود در ميان بازيكنان تبديل ميشود. طبيعي است كه آرايش بازيكنان به ذهن تماشاگران ميآيد. آنها از نزديك، شاهد حضور قدرتنمايي تيم خودي ميشوند و به اين ترتيب، به تدريج در تماشاي اين بازي ذوب شده و چه بسا در مورد قدرت جمعي خودشان هم چنين قضاوت كنند. لذا در شهري كه در آن ورزش ميخيزد، مردم متحدتر شده و اعضاي شهر را به عنوان تيمي كه زندگي روزمره را بازي ميكند، ميشناسند. آنها با قهرمانان شهود و همدلي ميكنند و چه بسا خود را نيز قهرمان زندگي بپندارند، بستگي به اين دارد كه چقدر در زندگي روزمره و در فراغتهاي ورزشي اشتراك ميجويند.
ميدانهاي ورزشي، عرصههاي بروز خود به عنوان حامي، همدل و پيوست قدرتي قهرمانان محلي و ملي است. در عين حال، آنها به اتفاق همه، يك هويت جمعي را تجربه ميكنند و از مليت، تيمهاي محبوب و شهر خود، يك هويت جمعي براي خود و ساير اعضاي شهر درست ميكنند. تماشاگران ورزش، يك هستي مشترك را با ساير تماشاگران، ورزشكاران و حتي در ذهن خود، با كل سالن تجربه ميكنند. آنها در ذهن خود يك بازي اراده و قدرت عليه ضعف و سستي آغاز كرده و براي تغيير و تقويت خود آماده ميشوند. سالن تماشاي واليبال، يك جلسه روان درماني براي افرادي است كه اخيرا احساس ميكردند قدرتشان را از دست دادهاند.
زندگي رو به ركود ميرود اگر در شهر تغييري حس نشود، وقتي همهچيز يكسان ميشود و روزمرّگي دل همه را ميگيرد، تنها چيزي كه ميتوند افراد را از يكدستي در بياورد، انفجار ناگهاني خون به سمت رگها است، وقتي رويداد بزرگي اتفاق ميافتد. ورزش، خوني را در رگهاي شهر تزريق ميكند و آن را مانند تماشاچي باشگاه، به هيجان و تحرك در ميآورد. رويدادهاي شهري ميتوانند شهرها را از خستگي و كسالت ساعتهاي زنگ زده در بياورند. زمان ديگر در دست ساعتهاي دست ساز نيست و هر تجربه اتحاد، خروش و تخيل قهرماني ميتواند تيكهاي زندگي ناشي از رويدادهاي شهري باشد.
شكل بخشيدن به تجربههاي برخاسته از بدن در ذهن، فرصت تكرار و تمرين و تخيل تجربه را ميدهد تا همه بتوانند از آن تمريني كه ورزشكار براي قدرتنمايي و تمركز توسط بدن خود كرده است، مشتي به چنگ بياورند. همه با هم به درون تصور بازيكن ميروند و تمركز ميكنند بر حملهها و دفاعها. تماشاي ورزش، فرصت تمركز و حتي آموزش تخيلي كار تيمي و دفاع از گروه هم تيمي را ميدهد. در همين اثنا، آموزش نظم و قانونمداري، يك تجربه بسيار مفيد به يادگارمانده از ميدانهاي ورزشي است. تماشاي واليبال، قدرت دستهبندي و تفكيك مقولهها را به تماشاگران ميدهد، تماشاگر بازيكن، صندليهاي ساده و ويژه و گاه زن و مرد!
تماشاي ورزش، عرصه آموزش مدني است. در اين نوع تجربهها است كه افراد ياد ميگيرند كه ديگر از بيگانه نهراسند و جنگ با او را به بازي يا ساير عرصههاي قدرتنمايي تبديل كنند. در چنين شرايطي هر تماشاگري ديگر به گروههاي بيگانه، جك و پرخاش روا نميدارد. او ميداند كه زندگي، عرصههاي بازيها و آشتيها و اخلاق ورزي است. او ياد ميگيرد كه زندگي عرصه تغيير تاكتيك است و با مواجهه با هر شكست و مانعي، ميتوان راه قدرتنمايي و بروز خود را تغيير داد و زندگي را دوباره از سر گرفت. در واليبال، حتي وقتي تايم اوت ميدهند، ورزشكار و تماشاگر ياد ميگيرند كه در زندگي هر از گاهي بايد از چرخه تكراري زمان خارج شده و در دل بيزماني به خودانتقادي پرداخت.