فرق دارد اميدواري با اميدواري
اميرحسين كاميار
مرز باريكي است ميان دو شكل متفاوت از اميدواري، يعني آن اميدي كه آدمي را به تلاش دوچندان براي بهبود شرايط يا موقعيتي دلگرم ميكند و اميدي كه در انتظار ظهور نجاتدهندهاي بيروني، انفعال و بيحركتي به دنبال دارد. در آن اولي تو اميدواري كه «درستش ميكنم» و در اين دومي آرزو ميكني كه كاش«درست بشود». بخشي از اين تفاوت ظريف در تجربيات روانشناختي كودكي ريشه دارد. نوزاد براي بقاي روانياش نياز دارد تا ايمان و اميد داشته باشد كه مادر و پدر ميتوانند تمام مشكلات او را برطرف سازند و حمايتش كنند تا سير و سالم باشد. در كودكي نيز ما همچنان با امتداد همين شكل از اميدواري روبهرو هستيم، مسووليت بهبود بخشيدن به شرايط زندگي و مواجهه با دشواريهاي روزگار نه به عهده كودك كه وظيفه
والدين است.
از پايان نوجواني است كه به تدريج ميفهميم چه بسيار گرههايي كه گشودنشان خارج از توان مادر و پدر ما است و در آغاز جواني است كه كشف ميكنيم بايد وظيفه بهبود زندگي خويش را شخصا عهدهدار شويم. همينجاست كه بعضي آدمها در كودكي ميمانند و رنج درك ناتواني طبيعي والدين را با جستوجوي مداوم براي يافتن يك منجي بيروني جبران ميكنند. معشوق، همسر، رفيق، وطن يا دولت هر كدام ميتوانند هدفي براي اميد بستن شوند تا حال زمانه به يمن حضور آنها خوش شود.
در اين احوال ما هميشه منتظر فرد يا گروهي هستيم كه براي بهبود موقعيتمان ظهور كند تا همهچيز درست شود. نگاه بالغانه به زندگي اما اميدواري به ديگري را هدف نميگيرد بلكه آن منبع ايمان و اميد در كودكي به خويشتن بازميگردد، حالا آدمي خود قهرمان است و برابر هر شكلي از بحران، نخست به تواناييهاي خود براي تغيير دادن
شرايط مومن ميماند.
اين اميدواري نسبتي با انفعال و انتظار ندارد بلكه از اعتماد به نفس ناشي از تجربيات گشايشهاي پيشين ناشي ميشود. مهدي اخوانثالث در پايان شعر كاوه يا اسكندر تلخ مينويسد: «كاوهاي پيدا نخواهد شد اميد/ كاشكي اسكندري پيدا شود». گمانم يك جاي زندگي بايد باور كنيم كه اميد برداشتن از ظهور كاوه و هجوم اسكندر، شرط بلوغ است و اين نوميدي خود باعث بالغانهترين شكل اميدواري است، شكلي كه در آن
كاوه ماييم.