بوي خوش عيد
كاوه فولادينسب
اسفند دارد به ميانههايش ميرسد و دوباره خيابانها بوي عيد ميگيرد؛ بوي نوروز. ما هم دستي به سر و روي خودمان و خانههايمان و خاطرههايمان ميكشيم و سعي ميكنيم كثيفيها و زشتيها را بزداييم. كاش بشود سال نو را بدون كدورت و كينه شروع كرد. كاش هيچ پدر و مادري در نوروز، چشمبهراه و چشمبهدر نمانند. كاش سنتهاي زيباي نوروز را پاس بداريم و قدرشان را بدانيم و حواسمان باشد كه آدم بيسنت، آدم بيريشه است و البته در كنار اين پاسداشت بد نيست گوشهچشمي هم به اين مساله داشته باشيم كه گاهي لازم است بعضي سنتها اصلاح و بهروز و با متقضيات زمانه و زمينه هماهنگ شوند. آيين نوروز كلي مناسك دارد. بعضيهايشان، مثل رفتن به دستبوسي بزرگترها و ديدوبازديد با اقوام و دوستان و خانهتكاني، چنان محتوايي دارند كه به نظر نميرسد هيچوقت كهنه شوند. اما در قبال بعضيهاي ديگرشان - مثل حبس كردن ماهيقرمزها توي تنگ و سبز كردن دانههاي غذايي- ميشود چشمها را شست و جور ديگر ديد. بچه كه بودم (شش، هفت سالم بود) دوستِ همسايهاي داشتم كه پدرش در جنگ اسير شده بود . يادم هست نوروز كه ميشد به ماهيهاي توي تنگ نگاه ميكردم و فكر ميكردم پدر دوستم هم يك چنين حالوروزي دارد: اسير در قفسي كوچك؛ جوري كه هر آن ممكن است نفس آدم بند بيايد. حالا هم چند سالي است نزديك عيد كه ميشود، آمار و ارقام را دنبال ميكنم. طبق معمول دقيق نيستند. اما حد و حدودي دارند كه قابل استناد است؛ مثلا ميگويند در كشور براي سبزههاي سر سفرههاي هفتسين، بين چهارهزار تا پنجهزار تن گندم مصرف ميشود. بله، ميشود اين سبزهها را در سيزدهبهدر به طبيعت پس بدهيم و خيال خودمان را راحت كنيم كه حواسمان به محيطزيست هم بوده. اما بد نيست به اين هم فكر كنيم كه با اين ميزان گندم، چندتا نان پخته ميشود، چندتا هموطن سير ميشوند، و چندتا لب ميخندند... بله، بايد هواي سنتها را داشت، سفره هفتسين، شناسنامه نوروز است و آدم بيسنت آدم بيريشه است. اما اين هم خوب نيست كه چنان بچسبيم به سنتها كه آيندگان به خردمنديمان شك كنند. كشور ما دوران خشكسالي را سپري ميكند، كشاورزيمان مشكلدار است و فقر روزبهروز عموميتر ميشود. يافتن جايگزينهايي براي گندم و عدس كار سختي نيست؛ جوري كه هم خردمندانه باشد و هم سنتها و آيينهايي را كه ميراثدار و نگهبانشان هستيم، زنده نگه دارد. كمي خلاقيت، سنتها را بهروز و تداوم حياتشان را تضمين ميكند.