جغرافياي داستانهاي معروفي
ابراهيم عمران
شايد كمتر پيش آيد كه مكان و جغرافياي مورد نظر در داستان و رمان، مورد توجه خواننده قرار گيرد. تا حدي كه بابت اين دلبستگي، آن جغرافياي مدنظر سالها مامن و ماواي مخاطب شود. عباس معروفي كه متاسفانه ديگر پيشوند زندهياد بايد براي او قيد شود؛ در رمان «سال بلوا» از منطقهاي نوشت كه دستكم براي راقم اين سطور رويايي شد. سنگسر كه هر وقت وارد آن ميشدم همين چند روز قبل از درگذشت ايشان؛ بيمحابا يادشان ميكردم. ديگر براي همه اطرافيانم «موتيف» شده بود اين خوشامدگويي به خودم و ايشان بهطور غيرمستقيم. سنگسر و شهميرزادي كه به حتم او در اوان جواني بارها در آنجا زيستند. به گفته خودشان در سني به توصيه خانواده به باغ پدربزرگشان در آن ديار رفتند و چرايياش را نميدانستند. بعدها كه از مادر پرسيدند دليل آن را كه در جواب شنيدند بابت عاشقيت. آري مكان در داستانهاي معروفي، معروفيتي مي يافت اگر خواننده در پي كشف ارتباط بين جغرافيا و اصل داستان ميبود. آنسان كه در كارهاي بعدي هم به نوعي اين بدهبستان محل و كنه قصه ايجاد ميشد. براي من بعد از خواندن سال بلوا اين اتفاق افتاد. بارها به سنگسر و شهميرزاد رفتم. شايد ديدن خرابههاي خانههايي كه برخي شخصيتها در آن بودند، حظ وافري به مخاطب دهد. نميدانم آنقدري رئال و واقعي بود توصيف غيرمستقيم اين منطقه كه كمتر كتابي برايم چنين حكمي يافت. حتي رمان ده جلدي كليدر وجغرافياي آن نتوانست شوق ديدار آن ديار را برانگيزد. شايد كوههاي سرد و پر از سكوت آن ديار در پس ذهن نويسنده سببساز دنيايي از واقعيت و مجاز شده بود يا سرسبزي باغهاي شهميرزاد و خاك پر حاصل آن . هر چه بود ديار خوني و نه تولدي عباس معروفي براي هميشه دلدادگان عاشق پيشه را مجذوب خود خواهد كرد. شايد و افسوسهاي اين نوشته زياد شد. آخرينش اين است كه اگر در آن هواي بيمثال و در آن بادهاي شب تا صبح ميزيست شايد غصهاي كه سيمين دانشور از آن بر حذرش داشته بود، سراغش نميآمد. مگر ميتوان در كوههاي سر به فلك كشيده آنجا و سكوت محض آن بود و آسيب رواني و ذهني ديد به اين زودي؟ كوه و باغهاي آن جغرافيا فرديتي خاص به وجود ميآورد. نگاه و جهانبيني خاص ميآفريند. افسوس كه مسقط الراس معروفي برايش آنچنانكه بايد سمفوني زندگي نيافريد. «گردون» زندگياش در غربت از حركت ايستاد. سالهاي عمرش به حسرت و «تماما مخصوص» گذشت. شايد خانه هدايتش در برلين سالها بعد ياد آورد چه فردي در آن زيست و چه افسوسهايي خورد كه سالها بخوابد و خواب معشوق نبيند...