شهاب دليلي
نظامهاي سياسي در دهه 1990 با تناقضاتي روبهرو شده بودند، آنها از يكسو از مردم ميخواستند تا وقت بگذارند و در انتخابات شركت كنند اما در مقابل تصميمگيري جمعي را به نخبگان سياسي محدودي واگذار ميكردند. در اثر اين روند در گذر زمان بخش قابل توجهي از جامعه ناخواسته از نظر سياسي به حاشيه رانده شدند (مانند اقليتها در جوامع چندفرهنگي) و مساله برقراري عدالت اجتماعي نيز زير سوال رفت. بيعدالتي درخصوص اقليتها هر روز وسعت بيشتري پيدا كرد و موجب بيتفاوتي آنها و زوال زندگي مدني شد، اما نظامهاي دموكراتيك بهموقع به خود آمدند و با ايده «دموكراسي گفتوگويي» در پي احياي برخي از اصول فراموش شده دموكراسي شدند كه به اقليتها فرصت حيات و مشاركت سياسي ميداد. ايده دموكراسي گفتوگويي بيشتر از آنكه الگويي براي يك نظام سياسي بديل باشد، فرهنگ و نحوه مواجهه با دولت و ملت را مطرح ميكند و از مركزيت يافتن تصميمگيري جمعي با تكيه بر عقلورزي عمومي سخن ميگويد.
به بياني ديگر منازعههاي قومي در اثر بيعدالتي اجتماعي به جديترين و فراگيرترين مشكل نظامهاي سياسي تبديل شد و در سايه آن هر تنوع اجتماعي به بستري براي سلسلهمراتبي كردن گروههاي هويتي در يك كشور تبديل شد و تحقق برابري سياسي و عدالت اجتماعي مختل گرديد.
سه مدل دموكراسي
مساله ايان اوفلين در كتاب «دموكراسي گفتوگويي در جوامع چند قوميتي» كه به تازگي با ترجمه رحمان قهرمانپور توسط نشر تيسا منتشر شده، منازعه جوامع چندپاره در مسير رسيدن به صلح و دموكراسي است. او در اين كتاب مدعي ميشود كه دموكراسي گفتوگويي توان حل و فصل منازعات سياسي جوامع چندپاره را دارد. به همين منظور او با اشاره به هابرماس و با تفكيك سه مدل تجويزي دموكراسي ليبرال، دموكراسي جمهوريخواهانه و دموكراسي گفتوگويي به مدل سومي اهميت ميدهد. بهزعم اوفلين رويه دموكراسي گفتوگويي ميتواند خوبيهاي دموكراسي ليبرال و جمهوريخواهانه را حفظ ولي همزمان پيامدهاي ناخوشايند آنها را كنار بگذارد.
اوفلين از سياسي شدن منازعههاي قومي آغاز ميكند تا خطرناك بودن اين وضعيت را به هر نظام سياسي گوشزد و يادآوري كند. سوال اصلي او اين است كه چگونه ميتوان ميان شهروندان يك جامعه چندپاره حس قوي هويت ملي ايجاد كرد؟ چالش اصلي او اين است كه چگونه ميتوان ميان به رسميت شناختن هويتهاي قومي رقيب و ضرورت ايجاد يك هويت ملي فراگير كه در آن تمام شهروندان بتوانند به يك مبناي مشترك دست يابند، تعادل كارآمدي ايجاد كرد؟
انسجام و هويت ملي شرط لازم دموكراسي
براي اوفلين انسجام و هويت ملي مشترك نه تنها مهم، بلكه شرط لازم تحقق دموكراسي است. بهزعم او در صورت نبود يك هويت ملي مشترك اساسا هر يك از شهروندان خواهند كوشيد خود اداره امور خود را به دست گيرند و در نتيجه اين انتخاب، ميان هويتهاي قومي رقيب و هويت مدني تقابلهاي خشونتباري رقم خواهد خورد و زنجيرهاي ديگر از مشكلات نيز به وجود خواهد آمد. اوفلين تلاش دارد تا در اين كتاب بين يك وضعيت تجربه شده (منازعه در جوامع چندپاره) و راهحلي تجويزي (دموكراسي گفتوگويي) ارتباط برقرار كند تا آن جوامع را در مسير گذر از منازعه به صلح راهنمايي كند.
منتقدان از قبل از اوفلين نيز به اينكه دموكراسي در همه جا كارايي و كارآمديي دارد نقدها و ايراداتي را وارد كردهاند؛ آنها روشن و ساده ميگويند كه دموكراسي به ميزان معيني از اعتماد و فهم متقابل شهروندان نياز دارد و در كشورهايي كه شكافهاي قومي عميق دارد پا نميگيرد. اوفلين در كتاب خود به آنها ميگويد كه اينطور نيست و با آنكه دموكراسي گفتوگويي در برخي از جوامع نسبت به جوامع ديگر با مشكلاتي روبهرو است اما از ارزش و اهميت آن كاسته نميشود. اما اين تنها يكي از نقدها است. منتقدان به نحوه عملياتيكردن، استانداردهاي گفتوگو، ساختارهاي دموكراسي گفتوگويي و سياستگذاري در اين وضعيت نيز انتقاداتي دارند. خلاصه نقد آنها اين است كه نظريهپردازان گفتوگويي ديدگاه بسيار خوشبينانهاي درباره ظرفيت مردم براي تصميمگيري درباره مسائل سياسي تخصصي از طريق عقلورزي عمومي و بحث دارند! مضاف بر آنكه گروههاي زيادي از مردم توانايي چنداني براي گفتوگوي مستقيم با يكديگر را نيز ندارند! از سوي ديگر حتي در باثباتترين جوامع دموكراتيك مردم تجارب و ارزشهاي متفاوتي دارند، لذا آنچه براي يك نفر دليل خوبي جلوه ميكند براي ديگري خوب به نظر نميرسد. بهزعم منتقدان حتي اگر انسانهاي منطقي و معقول نيز بر سر منافع متفاوت خود به گفتوگو بنشينند آنگاه كه صحبت از ارزشهاي بنياديني همچون هنجارهاي مذهبي به ميان ميآيد سخت بتوانند با يكديگر گفتوگو كنند! لذا حتي اگر مردم آماده گفتوگو درباره اولي (يعني منافع) باشند درباره دومي (ارزشها) به ندرت حاضر به ارايه استدلال و دليل هستند. البته كه اوفلين به تكتك اين موارد در كتاب خود پاسخ ميدهد.
مساله مهم براي اوفلين است كه منازعه سياسي ميان اقليتها و به حاشيهراندهشدگان با يكديگر و با حاكميت چگونه ميتواند به گفتوگويي برابر، عمومي و صلحآميز تبديل شود؟ و اصلا چرا هويت قومي سياسي ميشود و چرا گاهي اين هويت زمينهساز منازعه و درگيري ميشود؟
چگونه به هويت خود مينگريم؟
براي اوفلين اين مهم است كه مردم چگونه درباره هويت قومي خود فكر ميكنند؟ او با اشاره به دو رويكرد كلان سازهانگارانه و ذاتانگارانه بيان ميكند كه مهم است چگونه به هويت خود بنگريم. اگر آن را ذاتي و برآمده از تبار و خويشاوندي خود بدانيم يا آن را شكلگرفته در زمينه و زمانهاي قلمداد كنيم، برخورد ما با كسي كه ويژگيهاي ديگري دارد، متفاوت خواهد بود. نگاه ذاتانگارانه به هويت و قوميت، آگاهانه نيست و نميتواند تحت هيچ شرايطي تغيير كند، چراكه از قبل وجود داشته و دارد؛ در حالي كه هويت برآمده از نگاه سازهانگارانه به تعدد هويتهاي و قوميتها باور دارد و ميداند كه اين زمينه اجتماعي است كه يك هويت را به وجود ميآورد. به اين ترتيب قوميت در جوامع چندمليتي صرفا آفت و دشمن دموكراسي نيست بلكه اين نگاه ذاتانگارانه به هويت و قوميت است كه در اثر سياسي شدن به سمت منازعه حركت ميكند. اين در حالي است كه هويت قوميتها و اقليتهاي به حاشيهرانده شده بيش از آنكه سياسي باشد مقولهاي فرهنگي است و اين دولتها هستند كه با اقدامات خود آن را به مسالهاي سياسي تبديل ميكنند. به بياني سادهتر ناتواني يك حكومت در رسيدگي به شكايات و جلب رضايت كساني كه در اقليت قرار دارند و ضرر كردهاند باعث ميشود تا يك منازعه سياسي به فروپاشي تبديل شود. اوفلين به دو عامل بيتوجهي در توزيع اجتماعي و تبعيض هويتي نسبت به هويت اقليتها اشاره ميكند. او در مباحث عدالت به جان رالز و رونالد دوركين و در مورد به رسميت شناخته شدن هويتها به چارلز تيلور و ايريس يونگ ارجاع ميدهد. اوفلين با نقد هر نظريه هنجاري كه نتواند (مانند ليبراليسم) يا نخواهد (مانند جمهوريخواهي) به عدالت و هويت بپردازد، آنها را از حيز انتفاع ساقط ميداند. راهحل او بسيار ساده و روشن است، به عقيد ه او هر چه حقوق گروهي قويتر از حقوق فردي باشد، احتمال ظهور هويتها و منافع متقاطع كمتر خواهد بود. چنين هويتهايي نقش اصلي را در ايجاد يك مليت مدني مشترك ايفا ميكنند.
قدرت در نهايت دست مردم است
بايد توجه داشته باشيم كه حس مشترك هويت ملي در درجه اول به اين نكته توجه دارد كه اعمال قدرت سياسي درنهايت در دست مردمي برابر قرار دارد و آنها هستند كه بايد درباره حكومت تصميم بگيرند. پس معلوم ميشود چرا گاهي تحقق دموكراسي در جوامع چندپاره كه بخشي از جامعه خود را برتر از بخشي ديگر ميدانند، دشوار ميشود. چندپاره شدن مردم گاه بدان معناست كه كانون اصلي اقتدار سياسي چندپاره شده و حتي صحبت از تجزيهطلبي به ميان ميآيد. به اين ترتيب سطحيترين راهحل آن است كه گروههاي مختلف كاملا از هم جدا و تجزيه شوند و از اين طريق تنها روي كاغذ جوامع سياسي همگونتر و سازگارتر شكل ميگيرد و در عمل مشكل پابرجا خواهد ماند! موارد متعددي از ايرلند تا شبه قاره هند نشان ميدهد تجزيه باعث مشكلاتي ميشود كه قرار بود آنها را حل كند؛ از سوي ديگر اين احتمال وجود دارد كه شكافهاي دروني يك دولت به شكافهاي ميان دولتها تبديل شود.
اوفلين معتقد است كه دموكراسي گفتوگويي براي اين مشكلات راهحلهاي مناسبي دارد. رويكرد گفتوگويي موردنظر در كتاب اوفلين با تاكيد بر دو ارزش «برابري سياسي» و «استقلال فردي» به جاي تمركز بر ماهيت تصميمهاي سياسي به نحوه پيشبرد گفتوگوي دموكراتيك تمركز ميكند.
دلايل قابل قبول
اوفلين در سراسر اين كتاب بارها با ارجاع به پيكو پارخ از عبارت گفتوگو استفاده ميكند. حرف اصلي اوفلين آن است كه دموكراسي گفتوگويي نيازمند «ارايه دلايل قابل قبول جهت اعمال قدرت سياسي بر حكومت شوندگان است.» به بياني ساده در يك دموكراسي گفتوگويي «دلايل قابل قبول» محوريت دارد. منظور فقط دلايلي نيست كه از نظر ما متقاعدكننده هستند، زيرا انسانهاي منطقي و معقول منافع متفاوتي دارند و به ارزشهاي به مراتب متفاوتتري دل بستهاند. لذا اولين و اصليترين خصلت دموكراسي گفتوگويي ضرورت اقامه استدلال و دليلي است كه اوفلين با عنوان «ضرورت دوسويگي» (reciprocity) از آن نام ميبرد. ضرورت دوسويگي، شهروندان و به طور قطع حاكميت را وادار ميكند براي ارزشها و علايق متفاوت ديگران ارزش قائل شوند. اصل دوسويگي با تكيه به برابري سياسي به اين نكته اشاره دارد كه اگر موقعيت برابر شهروندان را انكار نماييم و نگاه ابزاري به آنها داشته باشيم اشتباهي را مرتكب شدهايم كه به سختي قابل جبران است. اوفلين در كنار ضرورت دوسويگي از «عموميت» به عنوان اصل دوم دموكراسي گفتوگويي نام ميبرد؛ بهزعم او نمايندگان مردم صرفا نبايد با هم گفتوگو كنند، بلكه بايد به حرف و استدلال مردمي كه آنها را نمايندگي ميكنند و نميكنند نيز گوش دهند. در اين صورت افراد و نمايندگان آنها مقابل مخالفان خود قرار ميگيرند و صرفا با دوستان و همحزبيهاي خود حرف نميزنند. به اين ترتيب هر بخش از جامعه صدايي در حكومت دارد. البته كه گفتوگو كردن همه افراد در آن واحد ممكن نيست و عمومي بودن، نظام سياسي خاصي را ميطلبد كه اوفلين در كتاب خود به آن اشاره كرده است.
آرمان عمومي
اوفلين معتقد است براي عبور از منازعه در جامعه بايد آرماني عمومي وجود داشته باشد. او با تكيه بر آراي پيكو پارخ ميگويد: «هر جامعه دموكراتيك بايد برداشتي كلي از آنچه كه هست و بايد باشد داشته باشد.» اين آرمان عمومي شهروندان را كنار هم نگه ميدارد و آنها را به اين احساس رهنمون ميكند كه در حال انجام كار سياسي مشتركي هستند. به گفته پارخ اين نوع از هويت صرفا يك دارايي و چيزي كه در تصرف خود داشته باشيم نيست، بلكه يك رابطه و شكلي از هويتيابي است كه شهروندان در طول زمان آنها را خلق و بازخلق ميكنند. به عبارتي سادهتر يك نظام دموكراتيك وقتي گفتوگويي است كه تصميمهاي سياسي محصول بحث و عقلورزي عمومي باشد و هر يك از شهروندان بتوانند آزادانه در آن مشاركت كرده و همزمان مايل به گوش كردن و جدي گرفتن نظرات مخالف باشند. به اين ترتيب دوسويگي ميان مردم با مردم و مردم با حاكميت برقرار ميشود. البته كه اين گفتوگو بايد مبتني بر اصول كلي سياسي باشد و قابل تقليل به منافع يك گروه خاص نباشد. هر چند كه احتمالا شمار اين اصول كم هستند و در هر مورد خاص تفسير آنها نيز سخت محل اختلاف است؛ اما بهزعم اوفلين اين موانع چيزي از اهميت اين ايده كم نميكند و تنها دسترسي به آن را سختتر ميكند. در نتيجه همانطور كه پذيرش دموكراسي بدون پذيرش دو ارزش «برابر ذاتي» و «استقلال فردي» موضوعيتي ندارد، پذيرش مدل دموكراسي گفتوگويي نيز مبتني بر ضرورت «دوسويگي» و «عموميت» است.
اصل دوسويگي به ما ميگويد كه تصميمهاي سياسي را چگونه ميتوان موجهسازي كرد، اما نميگويد اين كار را چه كساني بايد انجام دهند. در يك دموكراسي موجهسازي تصميمهاي سياسي به عنوان يك اصل بنيادين برعهده آنهايي است كه با اين تصميمها محدود و مقيد ميشوند. در نتيجه دوسويگي و عموميت، شهروندان يك جوامع چندپاره درنهايت وجوه مشترك بيشتر و شكافهاي كمتري خواهند داشت. دموكراسي گفتوگويي ميتواند به روند توسعه و تحكيم هويت ملي مشترك كمك كند، اما نه در كوتاهمدت، چراكه در ابتدا بايد الگوهاي ناديده گرفتن و تبعيض كه زمينهساز منازعه فعلي هستند، اصلاح شود.
پژوهشگر علوم سياسي
٭ نوشته ايان اوفلين، ترجمه رحمان قهرمانپور. انتشارات تيسا، چاپ اول شهريور 1401
او با اشاره به هابرماس و با تفكيك سه مدل تجويزي دموكراسي ليبرال، دموكراسي جمهوريخواهانه و دموكراسي گفتوگويي به مدل سومي اهميت ميدهد. بهزعم اوفلين رويه دموكراسي گفتوگويي ميتواند خوبيهاي دموكراسي ليبرال و جمهوريخواهانه را حفظ ولي همزمان پيامدهاي ناخوشايند آنها را كنار بگذارد.
براي عبور از منازعه در جامعه بايد آرماني عمومي وجود داشته باشد. او با تكيه بر آراي پيكو پارخ ميگويد: «هر جامعه دموكراتيك بايد برداشتي كلي از آنچه كه هست و بايد باشد داشته باشد.» اين آرمان عمومي شهروندان را كنار هم نگه ميدارد و آنها را به اين احساس رهنمون ميكند كه در حال انجام كار سياسي مشتركي هستند.
يك نظام دموكراتيك وقتي گفتوگويي است كه تصميمهاي سياسي محصول بحث و عقلورزي عمومي باشد و هر يك از شهروندان بتوانند آزادانه در آن مشاركت كرده و همزمان مايل به گوش كردن و جدي گرفتن نظرات مخالف باشند. به اين ترتيب دوسويگي ميان مردم با مردم و مردم با حاكميت برقرار ميشود. البته كه اين گفتوگو بايد مبتني بر اصول كلي سياسي باشد و قابل تقليل به منافع يك گروه خاص نباشد.