«من ايمنام، هيچ چيز نميتواند به من آسيبي رساند، هر چه ميخواهد پيش بيايد». (ويتگنشتاين، سخنراني در بابِ اخلاق)
در بخشي از «سخنراني در بابِ اخلاقِ» (1929) ويتگنشتاين، سخن بر سر امرِ اخلاقي مطلق است. «بايدهاي» اخلاقي مطلق. اينكه آيا مسيري اخلاقي كه يكسره و مطلقا درست باشد، ميتوان يافت؟ «خوبِ مطلق»، «ارزشِ مطلق» چه معنايي دارند و آيا ميتوانيم آنها را در زبانمان به درستي به كار بريم؟
اما بايد توجه كنيم كه در وهله نخست، معناي «مطلق» در ديدگاهِ او چيست؟ ويتگنشتاين در خلالِ نمونهاي به اين پرسش پاسخ ميدهد:
«ميخواهم اين مطلب را با مثالِ بسيار روشني توضيح دهم. «جاده درست» جادهاي است كه به مقصدي از پيش و به دلخواه تعيين شده، ميانجامد و براي همه ما يكسره واضح است كه جداي از چنين هدفِ از پيش تعيين شدهاي، حرف زدن در بابِ جاده درست، معنايي ندارد و اما ببينم مرادمان از تعبيرِ «جاده مطلقا درست» چه ميتواند باشد. گمان ميكنم جادهاي باشد كه هر كس با ديدنِ آن، به ضرورتِ منطقي، بايد از آن جاده برود يا از نرفتن، شرمنده باشد و همينطور است در مورد «خوبِ مطلق»، اگر خوبِ مطلق، وضع قابل توصيفي باشد، وضعي است كه بايد براي هر كسي، مستقل از سلايق و تمايلاتش، ضرورتا آن را تحقق بخشد يا از تحقق نبخشيدنش احساس گناه كند». (ويتگنشتاين، سخنراني در بابِ اخلاق، ص 19)
بنابراين، «مطلق» در انديشه فيلسوفِ ويني به معناي داشتنِ آنچنان ضرورتِ منطقياي است كه شخص در صورت انجام ندادن آن كار احساسِ خطا و گناه كند. «ضرورتِ منطقي» ويتگنشتاين را شايد بتوان همان «بايدِ» فيلسوفانِ اخلاق برشمرد. از اين رو، مسير مطلقا درست در اخلاق، مسيري است كه هر كس آن را ببيند، بايد انتخاب كند.
نكاتي كه پيشتر آمد و در ادامه نيز ميآيد، همه را بايد در بسترِ ويتگنشتاينِ دوره «رساله» فهم كرد. اگرچه سخنراني او در 1929 است، اما هنوز سخنان و افكارش طنينِ «رساله» را دارد و جهانبينياش از رهگذر «نظريه تصويري معنا» ظهور و بروز پيدا ميكند. از اين رو، هر چند خودِ او با توجه به نامهها و گفتارهاي ديگرش «رساله» را كتابي يكسره اخلاقي ميداند، اما انعكاس اين نكته را در «رساله» دشوار ميتوان دريافت. گو اينكه ويتگنشتاينِ رساله با همه اهميتش به اخلاق و بزرگ شمردنِ آن، راهي براي ابراز آن نمييابد و ميگويد: مگر ميتوان بحر را با انگشتانهاي از كلمات پيمانه كرد؟ كلمات ياراي آن ندارند كه منظورش را بيان كنند. ويتگنشتاين هر بار كه در بابِ اخلاق سخن ميگويد، گويي خويش را به ديوارههاي زبان ميكوبد. او در «سخنراني در باب اخلاق» همچنان مانند «رساله» كه در آن از زبان و منطقِ واحد سخن ميگفت، از اخلاقي واحد دم ميزند. همچنان ارزش و واقع در مقابل يكديگر ميايستند. در جهاني كه معنايش «تمامِ امورِ واقع» است، اخلاق، امري فراتر از جهان يا به شكلي «استعلايي» است. با اين همه، او هيچگاه اخلاق را امري ذهني ندانست. بعدتر انديشههاي ويتگنشتاين در باب اخلاق و دين تغيير كرد، چراكه ديدگاهش در باب زبان، معنا و منطق نيز تغيير نمود.
اكنون، ديگر بار به جملهاي كه در پيشاني يادداشت آوردم، توجه كنيم:
«من ايمنام، هيچ چيز نميتواند به من آسيبي رساند، هر چه ميخواهد پيش بيايد».
ويتگنشتاين بر اين باور است كه هنگام گفتنِ جمله بالا، استفاده درستي از زبان نكرده است. دليلِ او بر اين باور، سخن گفتن از چيزي است كه نقطه مقابلِ آن را نميتوان تصور نمود. به راستي گفتنِ اينكه من در ايمني مطلقام، هيچ معنايي ندارد.ويتگنشتاين ميتوانست در هنگامِ حضور در جبهه نبرد (1) و پناه بردن به سنگري مستحكم بگويد: در اين سنگر، در امانم، يعني در برابر گونهاي خاص از گزند در امانم. همانگونه پيشتر آوردم، «مطلق» در نگاه ويتگنشتاين معناي مشخصي دارد و درست به همين دليل، كاربردِ زباني آن در «ايمني مطلق» نادرست است. بنابراين كاربستِ جمله بالا غلط و نبايد واژه «مطلق» را به خدمت گيرد. باري، گرچه سخنِ ويتگنشتاين از نظرِ زباني صحيح نيست، اما او به درستي و راستي در تندبادِ حوادث و زمانه آشوبناكاش «حسِ ايمني مطلق» را با خود به همراه دارد. گذشته از هر پيشامدي كه امكانِ رخ دادنش وجود داشته باشد، او باور دارد كه در ايمني مطلق است. او جانش با معناي «ايمني مطلق» يكي شده است و تا آن زمان كه يگانگي با خير را در خود احساس كند، در پناهِ اين ايمني مطلق است. نكتهاي ديگر كه برخي ويتگنشتاين پژوهان بدان توجه دادهاند، مساله «اعتماد» است. تا زماني كه ويتگنشتاين به خيرِ مطلق اعتماد دارد، اين «حسِ خوشايندِ ايمني مطلق» با او قرين است. او كه كولهبارِ تجربههاي زيستياش، سرشار از تجربههاي گوناگون و پر مخاطره است، نه در مقام نظر كه در بستر زندگي به درستي دريافته است كه خير مطلقي وجود دارد كه هيچگاه پشتِ او را خالي نميكند و همواره با او است.
ويتگنشتاين تنها كسي در ميان فيلسوفان نيست كه در مقام عمل، چنين اعتمادِ شگرفي به «خير» دارد، مگر نه اينكه سقراط آن معلم و داناي يونانيان، آنچنان باور و اعتمادي به خير داشت كه مواجهاش با مرگ از ذهن و ضمير فيلسوفان و ديگر مردمان پاك شدني نيست. رساله گرگياس را به خاطر آوريم، بيجهت نيست كه سقراط در آن هنگامه دشوار و در پاسخ به پرسشِ كاليكلس ميگويد: شرايط و اوضاع به سامان و خوبي دارد. به راستي چگونه كسي كه از سوي مردمانِ سرزمينش مورد اتهام واقع گشته و بيدفاع درآستانه نوشيدنِ جام شوكران است، اوضاع خوبي دارد؟ باري، سقراط نيز «حسِ خوبِ ايمني مطلق» داشت. شاگردان او را نهيب زده و به فرار توصيه ميكردند، اما جايي كه او ايستاده بود، يكسره با شاگردان متفاوت بود. اين منظر و جايگاه، همان جايي است كه هر كسي را ياراي رسيدن به آن نيست. سقراط با رفتار خويش به شاگردان درسِ اعتماد به خير و حقيقت داد. داستايفسكي نيز به درستي دريافته بود كه اين اعتمادِ به خير و حسِ ايمني چه ارزشي دارد و رسيدن به آن كار هر كسي نيست. ديميتري داستايفسكي زماني كه ميگويد در زندگيام جز ترسِ از بازگشتِ به گذشته، هيچ هراسي ندارم، در پي بيانِ همين نكته است كه او نيز در حسرتِ ايمني مطلق بوده و هنوز به اين مرحله از اعتماد و ايمني نرسيده است. باري، دستيابي به چنين منظر و دركي از جهاني كه در آن زيست ميكنيم، امري بياندازه دشوار است.
لوازم و پيامدهاي اين «حسِ خوشايندِ ايمني مطلق» در انديشه ويتگنشتاين را ميتوان در سپهرِ اخلاق و دين به خوبي مشاهده كرد. بيدليل نيست كه پارهاي از شارحانِ آثارِ او، ماجراي فكرِ فلسفياش را يكسره اخلاقي ميدانند. امروزه ويتگنشتاين پژوهان بيشتر از هر زمان ديگري از لوازمِ اخلاقي ايدههاي او سخن ميگويند. تفاسير اخلاقي «رساله»، «تحقيقات فلسفي»، «در باب يقين» و ديگر نوشتههاي فيلسوفِ شوريده سرِ اتريشي اندك اندك دست برتر را در ميان خوانشهاي مختلفِ مفسران پيدا ميكند. اين اندازه توجه به اخلاق و دين در انديشه ويتگنشتاين و در دهههاي گذشته، گواهِ نگرشِ متفاوت و گاه ديريابِ وي است، نگرشي فلسفي كه از زندگي او جدا نبوده است.
بر اساس همين نگرش، براي او دين يا ايمانِ ديني يك نظريه نيست، بلكه نگرشِ خاصي نسبت به زندگي است. دين نمايانگرِ رويكردي مشخص نسبت به جهان و زندگي است. درست به همين دليل، ممكن است از نظر تاريخي دليلها، اظهارنظرها و گزارشها در يك كتاب مقدس به وضوح غلط باشد، اما با اين همه، از ايمان و اعتقاد، چيزي كاسته نشود، به اين دليل كه در نظرِ ويتگنشتاين، سند و دلايلِ تاريخي يا حتي عقلاني ساختنِ دين، هيچ نسبتي با ايمان و دينداري ندارد. براي او ايمانِ ديني نتيجه شهودِ قلبي و عشق و اعتماد است. ايمان به خودي خود، نوعي ارتقاء و تعالي است. ويتگنشتاين ميگويد: اگر قرار است نجات بيابم به يقين نياز دارم نه حكمت و اين يقين، ايمان است، ايمان به چيزي كه قلب من، جان من نياز دارد، نه عقل نظرورزم. او در جايي ديگر حكمت را خاكستري ولي دين را رنگارنگ ميداند. همچنين به دروري، دوست و رفيق صميمياش ميگويد: نقطهاي در زندگي من هست كه احساس ميكنم سراسر اشتباه است و آن اينكه زندگيام ديني نبوده است، برايم دغدغه است كه بيآنكه قصدش را داشته باشم، به دليل آشنايي با من، وجهه ديني زندگيت كمرنگ شده باشد. هنگامي كه به يادداشتهاي ويتگنشتاين در كتابِ «فرهنگ و ارزش» و به تاريخ 1929 نگاه ميكنيم نيز نكاتِ جالبي در باب خيرِ مطلق، امر برتر و معانياي از اين دست مييابيم. براي نمونه به فقرات زير كه همگي در بخشِ (1929) هستند، توجه كنيد:
«تنها بگذار طبيعت سخن بگويد و فراي طبيعت تنها يك امر برتر را برشناس.»
«وقتي چيزي خوب است، لاجرم الهي نيز است. اين سان به نحوي عجيب، مجملِ فلسفه اخلاقِ من به دست داده ميشود.»
«تنها فرا طبيعي است كه ميتواند امرِ طبيعي را به بيان در آورد.»
شارحانِ ويتگنشتاين، 1929 را سالِ مهمي در زندگي علمي او برميشمرند. اگرچه او هنوز خود را به كلي از بندِ انديشههاي گذشته رها نكرده است، اما پارهاي از عباراتاش در اين سال نرم نرمك رنگ و بوي ديگري به خود ميگيرد. او آماده جهشي بزرگ است. در اين سال پوزيتويستها نيز اندك اندك به اين معنا پي بردهاند كه در بابِ انديشه او دچار سوءتفاهم شدهاند. اين سال نقطه عطفي در زندگي علمي او و مرز ميانِ دو ايده اساسي او در باب معناست. دو ايدهاي كه ساختِ جهان و نسبت او با جهان را برايش مشخص ميكند. برخي تا آن اندازه به اين سال در انديشه ويتگنشتاين توجه كرده كه كتاب و مقالاتي با عنوان «فلسفه ويتگنشتاين در 1929» نگاشتهاند. «سخنراني در باب اخلاق» يكي از گفتههاي او در اين سال است.
٭مطالبي كه از «سخنراني در باب اخلاق» و «فرهنگ و ارزش» آمد، همگي با اندكي تغيير از دو منبع زير است:
ويتگنشتاين (1388) درباره اخلاق و دين، ترجمه مالك حسيني و بابك عباسي، نشر هرمس
ويتگنشتاين (1381) فرهنگ و ارزش، ترجمه اميد مهرگان، نشر گام نو
پاورقي
ويتگنشتاين اگرچه از رزم معاف بود، اما در ميدانِ نبرد حضور يافت و پارهاي از تلاشهايش نيز در تاريخ ثبت شده است. اقداماتِ او در روزهاي نخست يك عمليات، كسبِ مدال شجاعت و گزارش ضميمه آن ميتواند گواه اين مطلب باشد: «سربازِ داوطلب، ويتگنشتاين، در جريانِ درگيريها در كسوت افسرِ ديدهباني بود... او بياعتنا به آتشِ سنگينِ توپخانه دشمن و انفجارِ پياپي گلولههاي خمپاره، شليك خمپارهها را زير نظر گرفت و مكانيابيشان كرد... او با همين رفتارِ متمايز تاثير آرامبخشي بر رفقاي خود گذاشت.»
براي او دين يا ايمانِ ديني يك نظريه نيست، بلكه نگرشِ خاصي نسبت به زندگي است. دين نمايانگرِ رويكردي مشخص نسبت به جهان و زندگي است. درست به همين دليل، ممكن است از نظر تاريخي دليلها، اظهارنظرها و گزارشها در يك كتاب مقدس به وضوح غلط باشد، اما با اين همه، از ايمان و اعتقاد، چيزي كاسته نشود! به اين دليل كه در نظرِ ويتگنشتاين، سند و دلايلِ تاريخي يا حتي عقلاني ساختنِ دين، هيچ نسبتي با ايمان و دينداري ندارد.
ويتگنشتاين در خلالِ نمونهاي به اين پرسش پاسخ ميدهد: «ميخواهم اين مطلب را با مثالِ بسيار روشني توضيح دهم. «جاده درست» جادهاي است كه به مقصدي از پيش و به دلخواه تعيين شده، ميانجامد و براي همه ما يكسره واضح است كه جداي از چنين هدفِ از پيش تعيين شدهاي، حرف زدن در بابِ جاده درست، معنايي ندارد و اما ببينم مرادمان از تعبيرِ «جاده مطلقا درست» چه ميتواند باشد. گمان ميكنم جادهاي باشد كه هر كس با ديدنِ آن، به ضرورتِ منطقي، بايد از آن جاده برود يا از نرفتن، شرمنده باشد و همينطور است در مورد «خوبِ مطلق»، اگر خوبِ مطلق، وضع قابل توصيفي باشد، وضعي است كه بايد براي هر كسي، مستقل از سلايق و تمايلاتاش، ضرورتا آن را تحقق بخشد يا از تحقق نبخشيدنش احساس گناه كند».
بنابراين، «مطلق» در انديشه فيلسوفِ ويني به معناي داشتنِ آنچنان ضرورتِ منطقياي است كه شخص در صورت انجام ندادن آن كار احساسِ خطا و گناه كند. «ضرورتِ منطقي» ويتگنشتاين را شايد بتوان همان «بايدِ» فيلسوفانِ اخلاق برشمرد. از اين رو، مسير مطلقا درست در اخلاق، مسيري است كه هر كس آن را ببيند، بايد انتخاب كند.
«مطلق» در انديشه فيلسوفِ ويني به معناي داشتنِ آنچنان ضرورتِ منطقياي است كه شخص در صورت انجام ندادن آن كار احساسِ خطا و گناه كند. «ضرورتِ منطقي» ويتگنشتاين را شايد بتوان همان «بايدِ» فيلسوفانِ اخلاق برشمرد. از اين رو، مسير مطلقا درست در اخلاق، مسيري است كه هر كس آن را ببيند، بايد انتخاب كند.