در نگاه سنتی خشونت علیه زنان امری خصوصی است
سيمين كاظمي
سكوت و تسليم زنان در برابر خشونت ميتواند چند علت داشته باشد؛ اولا بايد ديد نگاه جامعه به خشونت عليه زنان چيست و در صورت مواجهه با روايت يك قرباني خشونت چه واكنشي نشان ميدهد. وقتي در جامعه خشونت عليه زنان امري عادي باشد و واكنش به آن هم نه همدلي يا حمايت از قرباني، بلكه سرزنش او باشد، زن قرباني ممكن است اساسا گزارش خشونت را كاري بيهوده بداند و ترجيح بدهد، مساله را شخصي تلقي و سعي كند با آن سازگار شود.
در جامعه ما زمينههاي قانوني، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي خشونت عليه زنان فراهم است. خشونت عليه زنان به عنوان مساله اجتماعي تلقي نميشود و نگاه سنتي به اين مساله غالب است. يعني خشونت به عنوان موضوعي خصوصي و در چارديواري خانه و به عنوان عارضهاي موقت در نظر گرفته ميشود كه نه اهميت دارد و نه بايد در آن مداخله كرد. حتي گستردگي و عموميت خشونت عليه زنان در ايران از اين منظر به جاي آنكه به عنوان دليلي بر وخامت وضعيت درك شود، به عنوان گواهي بر عادي بودن خشونت به كار گرفته ميشود؛ يعني گفته ميشود چون اكثر زنان خشونت را تجربه كردهاند، بنابراين مسالهاي عادي است و قربانيان جديد نيز بايد تسليم اين واقعيت شوند. با اين نگاه نهتنها تاكنون قانوني براي حمايت از زنان به تصويب نهايي نرسيده است، بلكه قوانين زمينهساز خشونت نيز بدون تغيير باقي ماندهاند. جالب توجه است كه در حالي كه ساير انواع خشونت جرمانگاري شدهاند، در مورد خشونت عليه زنان، تنها به توصيه و نصيحت به مردان اكتفا ميشود كه لطف بفرمايند و زن را به عنوان «جنس ضعيف» مورد خشونت قرار ندهند. يعني گويا خشونت به عنوان حقي مردانه پذيرفته شده، منتها مردان با اتكا بر كليشههاي جوانمردي و رافت و كرم مردانه بهتر است زن را كتك نزنند! همچنين در نگاه سنتي حمايت از زنان در برابر خشونت به عنوان تهديدي براي موجوديت خانواده به حساب ميآيد و چون از اين منظر خانواده بر جان و سلامت زن مقدم است، بنابراين براي مقابله با خشونت عليه زنان، اقدامي صورت نميگيرد. با چنين وضعيتي كه در جامعه ما وجود دارد، زن قرباني خشونت حتي اگر تسليم خشونت نشود و سكوت نكند، عملا راه به جايي نميبرد. دوم اينكه بايد ديد زني كه مورد خشونت قرار ميگيرد آيا راهي و امكاني براي خارج شدن از محيط خشونت و دور شدن از شخص خشونتگر دارد يا خير؟ وقتي زن به لحاظ مالي وابسته به مرد باشد و عملا براي گذران زندگي منبع ديگري نداشته باشد، راهي غير از تحمل خشونت ندارد. در ايران بيشتر از 80 درصد زنان خانهدار هستند يعني بهطوررسمي از نظر اقتصادي به مردان وابستهاند. اين وابستگي اقتصادي زنان را در برابر خشونت آسيبپذير ميكند و آنها را مجبور به تحمل خشونت ميكند. وقتي زن سرپناه و مسكن و كار و درآمد مستقل نداشته باشد، ممكن است مجبور شود مرد خشونتگر را به عنوان حامي مالي تحمل كند.
مواجهه با باورهاي فرهنگي نظام مردسالاري و پذيرفتن يا نپذيرفتن آن دو بعد ذهني و عيني دارد، يعني ممكن است زنان به خاطر تغييرات اجتماعي و تحصيل و رسانه و ساير منابع اطلاعاتي اين باورهاي فرهنگي را نپذيرند و آگاهي هم از ستم جنسيتي داشته باشند و بدانند وضعيتي كه در آن قرار گرفتهاند يك وضعيت تبعيضآميز است، ولي بهطور عيني زمينههاي مقابله با آن نظام فرهنگي فراهم نباشد و مثلا بهطور مشخص نتوانند در مقابل خشونت از خودشان محافظت كنند. زن روشنفكر نسل جديد هم بايد به منابعي دسترسي داشته باشد تا بتواند خودش را از محيط خشونتزا و از دست خشونتگر نجات بدهد. وقتي اين منابع فراهم نباشد، مجبور به تحمل خشونت ميشود.
مورد ديگر، باورهاي خانواده و نگراني از حرف مردم است كه به دو شكل تاثيرگذار است؛ وقتي خانواده و اطرافيان رويكرد و مواجههشان با زن خشونتديده، مبتني بر سرزنش قرباني باشد و زن خشونتديده را مقصر بدانند و با نگاهي ذاتگرايانه خشونت را به عنوان دستكم نه حق، بلكه ويژگي مردانه شناسايي كنند، زن خشونتديده، براي اينكه مورد سرزنش قرار نگيرد و متهم به بيكفايتي در ايفاي نقش نشود، ترجيح ميدهد سكوت كند.
ديگر اينكه قرار گرفتن در نقش قرباني، براي برخي زنان به خصوص زناني كه تحصيلكرده هستند و تواناييها و شايستگيهاي خود را ميشناسند، دشوار است، چون عزت نفس آنها را مخدوش ميكند. ممكن است زن نخواهد ديگران او را به عنوان فردي آسيبديده و تحقير شده شناسايي كنند و براي گريز از برچسب يا استيگماي اجتماعي «زن قرباني خشونت» ترجيح بدهد، سكوت كند.
از طرفي زنان هم مانند مردان در فرآيند جامعهپذيري، ارزشها و هنجارهاي مردسالاري را در خود دروني ميكنند، بنابراين نميتوان انتظار داشت زنان به صرف زن بودن، منتقدان و برهمزنندگان نظم مردسالاري باشند. از اينرو به خصوص در مناسبات خويشاوندي ممكن است زنان خانواده هم مانند مردان، زني را كه ارزشها و هنجارهاي مردسالاري را نقض كرده و سر تسليم و اطاعت در برابر خواست مردانه فرود نياورده، مستحق خشونت بدانند. در سطح كلان هم ممكن است زنان سهامدار قدرت، قائل به اطاعت و تسليم زنان و گردن نهادن آنها به فرامين نظام فرهنگي و اجتماعي و سياسي مردسالاري باشند و عصيانگري زنان را مستوجب مجازات و حتي خشونت بدانند. اينجا غير از آگاهي، بحث منافع نيز مطرح است، چون بخشي از زنان منافع خود را در نزديكي به قدرت مردسالاري چه در سطح خرد و چه در سطح كلان ميدانند و براي تضمين منافعشان ممكن است از آزار و رنج همجنسانشان خم به ابرو نياورند.
جامعهشناس و پژوهشگر مسائل زنان