• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5751 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

نگاهي به كتاب «وطن روي كاغذ» جواد مجابي

نقاشي يا شعر؟

نسيم خليلي

زيستن در شعرهاي جواد مجابي به زيستن در نقاشي‌هايش مي‌ماند و زيستن در نقاشي‌هايش بالعكس. در بسياري از اشعار جواد مجابي نقاش و نقاشي به ميان كلمات فراخوانده شده‌اند انگار كه سراينده خود را هنگام سرودن شعر، در كسوت نقاشي كه براي رهايي به بوم و رنگ تشبث جسته، به ياد مي‌آورد گاه با تمام آن خصوصيات ظاهري‌اي كه از جواد مجابي سراغ داريم، همان لباس كتان سفيد و همان كلاه حصيري هنرمندها بر سر و بوي توتون و آن صلابت تاثيرگذار؛ از آن جمله در شعري كه عنوان 1342 را بر تارك دارد: «گفتند چند نفر از چند جا كه: نقاش مرده است. هرچند رفته است دورتر از ما، مي‌دانستم، دريا رها نمي‌كند نقاش كشتي و گرداب را. از كشتي پياده شد خندان، با لباس كتان سفيد و كلاه حصيري، بوي پري‌هاي دريايي و توتون مي‌داد زلفش، پرده ديگري تمام كرده بود، لوله كرده در كوله‌پشتي‌اش. –خواب ديده‌ايش! گفتم: خوشا كسي كه آب مي‌بردش. پيپش را چاق كرد، پس از خالي كردن بغلي، به تماشاي پرده‌اش قدم نهاد دلير، بر عرشه‌اي به رنگ توفان و آذرخش.» گاهي جواد مجابي جز خودش، مجابي نقاش، هنرمندان ديگر را با نام خودشان به ميان شعرش دعوت مي‌كند، گويي حين سرودن، در پس خاكستري پلك‌ها، دورنمايي از تابلوهاي آن نقاشان را تجسم كرده باشد مثلا در شعر بيست و نهم از همين مجموعه «وطن روي كاغذ»: «از قاب نقاشي‌هاشان درآمدند امين‌الله و ژازه و اسپهبد، تا جرعه‌اي از اين موسيقي بنوشند و بنيوشند...» كه اشاره دارد به عليرضا اسپهبد، امين‌الله رضايي و ژازه تباتبايي، هنرمندان هم‌روزگار مجابي؛ گاهي هم شاعر نه نقاشان هم‌روزگارش كه نقاشان كهن را از دل تاريخ به ميانه شعرش مي‌آورد مثلا آنجا كه ماني را به مثابه جواني كه اخبار روز را بايد به گوش دنيا برساند، در شعرش گنجانيده است و خطاب به او مي‌پرسد: «آمده‌اي نقاشي كني و آييني از آن...» و ماني چنين پاسخ مي‌دهد كه «آن كه نقاشي بايد بكند از پي مي‌آيد حالا بايد بروم دانشگاه، عكس‌ها و خبرها را دنيا منتظر است...شوخ‌چشمانه، موبايلش را روشن كرد.» 
گاهي هم نقاش تنها در شكل و هيات گمنام نقاش‌بودگي‌اش در شعرهاي مجابي حاضر است از آن جمله در اين سروده: «خيابان و كوچه‌هاي رو به ميدان، عريان از هياهوي ماشين و ازدحام قربانيان، ‌تر و تازه از باران و موسيقي بهاران، تنها راه و درختان و طربناكان سر به هوا. اين شهر از كجاست؟ ايستاده در كار، كنار پياده‌رو؛ نقاش. چه دستي دارد در منظره، همين حالاست تا براندمان از دور و بر، نسيم سحر را خبر كند در رنگ لاجورد و زر» اما اين مجموعه افزون بر اين خود اساسا با اشعاري آغاز مي‌شود كه شاعر نام نگاره به آنها داده است و بازخواني‌شان پس از تماشاي نقاشي‌هاي جواد مجابي، ادامه همان تماشا را مي‌ماند اين‌بار در هيات واژگان، مثلا نگاره نخستين كتاب كه اشارتي است به اسب در نقاشي‌هاي شاعر: «اسبي از ميان جمعيت بالا مي‌آيد، شمايل آينده را كه تمامي فضاي ديدني است، در يال‌هاي خود پوشانده، نشانده بر كمرگاهش، مي‌برد به هوا، جمعيت گريه مي‌كند، فضاي ديدني خالي را». مجابي در يكي ديگر از همين نگاره-سروده‌ها، بيش از هر شعر ديگري، از درهم‌تنيدگي شعر-نقاشي‌هايش به صراحت سخن مي‌گويد: «هروقت تابلويي كشيده شد يا شعري از اين اتاق بيرون رفت، يك ناتمامي محسوس داشت، حفره‌اي كه رنگي گم در آن كم بود.» و گاهي هم اساسا شعري مي‌سرايد تا با آن به ياري آن مخاطبي آمده باشد كه در برابر تابلويي ايستاده تا پيام نگاره را ادراك كند، شاعر در چنين سروده‌هايي پيام نقاشي‌هايش را با زباني نمادين و فلسفي و شاعرانه بازنمايي مي‌كند: «در نگاره سيزدهم هوا تاريك شد، پرندگان، باغ نياكاني را به ترك گفتند، بال‌هاي بريده به جا ماند و منقارهاي آواز، فراموشي روي گل‌ها و شعرها تار تنيد، دوست من! در آن سال‌هاي مصيبت، چرا يك‌بار هم سراغم نيامدي؟ بال‌هايت كو؟ هان! حالا مي‌فهمم. نگاره سيزدهم را - با آن همه نقوش طرب‌زا و عطر و رنگ -طلسمي بستند كه باطل نمي‌شد به چاره و نيرنگ، آن طلسم ما بوديم، هوش‌مان و خود نمي‌دانستيم.» و اين توصيف آيا آن تابلوهايي را به يادمان نمي‌آورد كه گاهي پرتره‌اي در ميانه داشت به نشانه آن دوست نهفته در شعر كه در سال‌هاي مصيبت مفقود بوده است؟ افزون بر اين گاهي هم شاعر در آتليه شعر مي‌سرايد تا اين در هم تنيدگي شعر و نقاشي را بيش از پيش نمايانده باشد، وقتي كه نقاش در محاصره تابلوهاي نقاشي‌اش، تنها با شعر آرام مي‌شود و اين همه، در سروده‌‌اي به نام «در آتليه خيابان دولت» و با اين مضمون بيش از هرجاي ديگر نمايانده شده است: «يك طبق گلابي پاييزه، در آتليه نقاش مي‌درخشد سبزازرد، دانه‌دانه چراغ‌هاي رنگين طعم و بو را برمي‌دارد، مي‌نامد آنها را خيال رفيقانش كه در ابرها، به نظاره‌اند تا عاشقانه پاييز را زير دندان بفشارند. از ابر تا آتليه نقاش، صدسال نوري در مه شده است و بيرون نمي‌آيد از مه...» و اين از نقاشي به شعر پناه بردن‌ها، گاه چنان ديرپا و آفرينشگر است كه شاعر ابا ندارد كه كتاب‌ها و طرح‌هايش را از دست بدهد: «رسيدن و لذت بردن از اين دورنما مي‌ارزيد كه خرجين كتاب‌ها و طرح‌هايم را، در رودخانه خروشان ديروز، از دست داده باشم» و اين همه در حالي است كه شاعر در شعري ديگر روايت مي‌كند كه بايد به نقاشي بازگشت، ذوق نقاشي را نبايد گم كرد، نقاشي گويي اينجا محملي است براي بازگشت به ريشه‌هاي گمشده، اصالت و تاريخ: «در آن خانه هر يك ديواري را نقاشي مي‌كرديم.  چهره‌گشايان عهد ماضي بوديم. ديوار مشرقي را نقاشي مي‌كردي تابش سپيده‌دم را، منتظر مي‌ماندم با قلم‌موي خيس، آن عالم تاب خسته به ديوارم رسد غروب... اينكه محله و شهرت را به ياد نمي‌آري، حتي برادري‌مان را، به وحشتم مي‌اندازد كه دندان‌هاي انزوا جويده باشند تخته‌بند روحت را. بيا آن خانه را از نو نقاشي كنيم در اين هوا تنها من و تو مي‌توانيم به ياد آريم، نما به نماي آن سراي زيبا را». «وطن روي كاغذ» مجموعه‌اي از اين اشعار سپيد يادآور نقاشي‌هاي جواد مجابي است كه نشر گويا منتشر كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون