مخاطرات انزوا
محمدعلي غيبي
معمولا بسياري از متفكران و صاحبنظران سنتي تمدن جديد اروپايي را حاصل انديشههاي دانشمندان دوران تمدن طلايي اسلام دانسته و جنگهاي صليبي را سرآغاز انتقال تمدن از جهان اسلام به اروپاي مسيحي قلمداد ميكنند. با اين وجود سوالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه چرا حيات علمي در دوران تمدن اسلامي به گسترش علوم تجربي و استفاده از آن در صنايع و به دنبال آن رسيدن به انقلاب صنعتي و نظامي نشد و نتيجه چندان قابلقبولي براي خود ممالك اسلامي كه حيات علمي را در بستر خود پرورده بودند به همراه نداشت؟ حمله مغول به صورت عامل تعيينكنندهاي نميتوانست حيات علمي را متوقف كند؛ چراكه ما اوجگيري مجدد علوم، فرهنگ، هنر و معماري
ايراني-اسلامي را در دوره تيموري شاهديم. با وجود آنكه بسياري از شاعران و نويسندگان و متفكران در دوره صفويه ايران را به مقصد هند ترك كردند نه شعله علوم در ايران خاموش شد و نه دربار گوركانيان هند با وجود پذيرايي از اين متفكران به پيشرفتهاي مهمي در جهان رسيد. پس چه عاملي سبب عقبماندگي جهان اسلام پس از مرحله تمدن طلايي اسلام شد و چرا مسلمانان به جاي آنكه از اين مرحله به مراحل پيشرفتهتر برسند، دچار انحطاطي ويرانگر در مقابل جهان غرب شدند؟
طبق گزارش سفراي اروپايي در دوره صفويه، ايرانيان علاقهاي به دانش اروپاييان در زمينههاي پزشكي و... نداشتند. از طرفي هم پزشكي ايران كه عمدتا بر پايه خواص گياهان و طب سنتي بود توجه اروپاييان را به خود جلب نميكرد. جزمانديشي و نگاه صرفا مبتني بر علوم انساني راه را بر خلاقيت مسلمانان در حوزه علوم تجربي بسته بود و به دنبال آن، نبود ذهن خلاق در زمينه رابطه ميان نيروها و وجود فرمولبندي ميان آنها در ذهن متفكران عاملي تعيينكننده بود. دانشمندان ايراني و مسلمان كه در واقع «همهچيزدان» بودند، سعي ميكردند پاسخ تمام سوالات خود را از علوم انساني بجويند. وقتي سهروردي مدعي ميشد كه زمين براساس نيرويي به دور خورشيد ميگردد نبايد او را باني نظريه خورشيد مركزي بدانيم، چراكه او نه نيروي گرانش را عامل اين گردش دانست و نه رابطه موجود بين نيروي گرانش با جرم زمين و خورشيد، شتاب گرانشي و فاصله بين آنها را حساب كرد بلكه خيلي سادهانگارانه و با آسودگي خاطري تمام، نيروي عشق را عامل گردش زمين به دور خورشيد معرفي كرد. رياضيات هم بدينگونه چندان مورداستفاده براي علوم تجربي نبود و كاربردهاي ديگري ازجمله در نجوم داشت. خود نجوم نيز براي شناختن فضا و... نبود و اصلا به شناخت درست آسمان نينجاميد؛ تعيين منطقهالبروج، نمودِ آشكار غلبه تفكرات باستاني و عدم شناخت آسمان در مسير صحيح بود. نجوم نه براساس تلسكوپ، بلكه براساس اسطرلاب بود و كاربردش تنها در طالعبيني يك انسان هنگام تولد يا تعيين زمان مناسب براي تاجگذاري يا لشكركشي بود كه آنهم معمولا غلط از آب درميآمد. كيمياگري كوچكترين شباهتي به دانش شيمي امروزي نداشت و به هيچ يك از نتايج شيمي مدرن و دانشگاهي امروزي نينجاميده بود. فلسفه هم همچون ساير مباحث علمي براساس جزمانديشي مذهبي و تبعيت از مسير متفكران پيشين جلو ميرفت حتي ميتوان گفت از دوره صفوي به بعد ايستاد يا در مسيرهايي جلو رفت كه بيشتر ميتوان آن را شبه فلسفه ناميد. نتيجه آن همه كسب دانش و حيات علمي و... تمدن طلايي دوران قرون نخستين اسلامي برخلاف انتظار نهايتا نه پيشرفت و انقلاب صنعتي، بلكه انحطاط دانش بود كه نمود خود را در دوره قاجاريه در مقابل پيشرفت علوم و تمدن مغربزمين نشان داد. البته اگر شكستهاي نظامي در مقابل روسيه و تحميل قراردادهاي گلستان و تركمانچاي پس از شكست ارتش آماده ايران نبود باز هم ايرانيان تا مدتها بعد تمدن خود را برتر شمرده و متوجه پيشرفتهاي مغربزمين نميشدند. البته در آن موقع هم به غير از عباسميرزا و پيروان مكتب تبريز او، افراد زيادي متوجه عقبماندگي تمدن ايران نشدند. وقتي در دربار قاجار صحبت از اختراع وسيلهاي بهنام دوربين عكاسي در اروپا شد و فيلسوفان دربار بر اساس دانش فلسفه منحط خود (بخوانيد شبهفلسفه) وجود چنين وسيلهاي را غيرممكن دانستند و در آرامش خاطر بيشتر فرو رفتند، ميتوان سدي را كه جزمانديشي در علوم انساني در مقابل خلاقيت و پيشرفت در علوم تجربي در ذهن متفكران ايجاد كرده بود به راحتي مشاهده كرد.
هدفم از اين يادداشت به هيچ عنوان نه سياهنمايي بلكه بيان علل انحطاط تمدن اسلامي بود و همچنين اينكه چرا اين مسير به جاي آنكه ما را سدهها زودتر، در وضعيتي كه اروپا در قرون جديد داشت قرار دهد، عامل بدبختي ما شد: يكي از مهمترين آسيبهاي وارده از خاطره اين تمدن، غروري بود كه مانع از ديدن پيشرفتهاي اروپاييان توسط مسلمانان ميشد. مسلمانان آنچنان در غرور مختص مرحله انحطاط تمدن اسلامي قرار گرفته بودند و چنان تمدن خود را برتر از تمدن اروپاييان ميپنداشتند كه نيازي به يادگيري آنچه در جهان غرب كشف شده بود نميديدند. چنين وضعيتي حتي عثماني را هم در خود گرفتار كرده بود. به قول پيتر منسفيلد نويسنده كتاب تاريخ خاورميانه، «عثمانيان در اوايل سده نوزدهم [باوجود همسايگي با اروپا] به ندرت حتي از پيشرفتهاي بزرگ فني و بنيادين حاصل در اروپاي مسيحي خبرداشتند... و نظام آموزشي آنها به ايشان چنين القا كرده بود كه جهان اسلام برتر است.» اما آنچه اهميت بيشتري مييابد اين است كه چنين غرور و اعتمادبهنفس كاذبي حتي امروزه نيز در جامعه ما وجود دارد و سعي ميكند با برشمردن تنها ويژگيهاي منفي تمدن غرب و تحقير آن، هرگونه ارتباط علمي، فرهنگي، هنري، اجتماعي و... را ببندد و ما را در انزوا قرار دهد. جهان از طريق ارتباط پيشرفت ميكند و انزوا نتيجهاي جز سرنوشت قبايل منزوي به همراه ندارد.