صداي پاي دهههشتاديها
زنجيرهاي از چند رويداد جديد، خبر از ورود
نسل جديد كشور به تحولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي ميدهداما آيا جامعه آماده حضور
نسل جديد است و كسي از واقعيت بزرگشدن آنها خبر دارد؟
نظرات تحليلگران و كارشناسان اجتماعي و گزارشهاي ميداني در« اعتماد» امروز
عصر روز سهشنبه 18 خرداد مغازهداران و كاركنان مجتمع تجاري كوروش در غرب تهران كمكم از خودشان و همكارانشان پرسيدند: «اين همه بچه توي پاساژ چه ميكنند؟» ساعت از چهار گذشته بود كه نرم نرمك جمع شدند و بعد اينقدر تعدادشان زياد شد كه ديگر شكي نماند خبري هست.
اين «بچهها» دانشآموزان دبيرستاني بودند، خيليهاشان متولد دهه 80 و قرار بود پايان امتحاناتشان را با يك دورهمي بزرگ يا به قول خودشان «ميتينگ» جشن بگيرند، محل را از قبل انتخاب كرده بودند و حالا جمع ميشدند سر وعده ديدار؛ وعدهاي كه پاي حراست مجتمع كوروش، گشت ارشاد و پليس و به گفته برخي شاهدان بسيج و لباس شخصيها را هم به ميان آورد و بعد خبر و عكسها و فيلمهايش دست به دست در شبكههاي اجتماعي گشت.
ساعت 2:30 بعدازظهر داغ خرداد ماه، دومين روز از ماه رمضان كه پاساژ كوروش در يكي از خلوتترين و آرامترين ساعتهايش قرار دارد، در اين فضاي خلوت و آرام البته حضور و رفت و آمد مدام نيروهاي حراست توي چشم ميزند. صداي بيسيمهايشان گاهي بلند ميشود و صداي گفتوگوي بريدهبريدهاي از آن سمت خط ميآيد و قطع ميشود. مغازهدارها سرشان به كارهاي اندكشان در اين وقت از روز گرم است، يا گوشي به دست طول و عرض مغازههايشان را گز ميكنند. ديروز هم شايد مشغول همين كارها بودند و داشتند براي نزديك شدن به عصر و بيشتر شدن مشتريها آماده ميشدند كه سروكله دبيرستانيها پيدا شد.
عصر روز سهشنبه 18 خرداد مغازهداران و كاركنان مجتمع تجاري كوروش در غرب تهران كمكم از خودشان و همكارانشان پرسيدند: «اين همه بچه توي پاساژ چه ميكنند؟» ساعت از چهار گذشته بود كه نرم نرمك جمع شدند و بعد اينقدر تعدادشان زياد شد كه ديگر شكي نماند خبري هست. اين «بچهها» دانشآموزان دبيرستاني بودند، خيليهاشان متولد دهه 80 و قرار بود پايان امتحاناتشان را با يك دورهمي بزرگ يا به قول خودشان «ميتينگ» جشن بگيرند. محل را از قبل انتخاب كرده بودند و حالا جمع ميشدند سر وعده ديدار؛ وعدهاي كه پاي حراست مجتمع كوروش، گشت ارشاد و پليس و به گفته برخي شاهدان بسيج و لباسشخصيها را هم به ميان آورد و بعد خبر و عكسها و فيلمهايش دست به دست در شبكههاي اجتماعي گشت.
ساعت 2:30 بعدازظهر داغ خرداد ماه، دومين روز از ماه رمضان يعني كه پاساژ كوروش در يكي از خلوتترين و آرامترين ساعتهايش قرار دارد، در اين فضاي خلوت و آرام البته حضور و رفت و آمد مدام نيروهاي حراست توي چشم ميزند. صداي بيسيمهايشان گاهي بلند ميشود و صداي گفتوگوي بريدهبريدهاي از آن سمت خط ميآيد و قطع ميشود. مغازهدارها سرشان به كارهاي اندكشان در اين وقت از روز گرم است، يا گوشي به دست طول و عرض مغازههايشان را گز ميكنند. ديروز هم شايد مشغول همين كارها بودند و داشتند براي نزديك شدن به عصر و بيشتر شدن مشتريها آماده ميشدند كه سروكله دبيرستانيها پيدا شد. «اين بچهمچههاي دبيرستاني امتحان آخرشان را داده بودند و قرار گذاشته بودند كه بيايند اينجا.» اين توصيف كلياي است كه حجت، مغازهدار جوان از ماجراي ديروز دارد، همين طور كه قفسه لوازم موبايل را مرتب ميكند ماجرا را تعريف ميكرد، چند نفر آدم جمع شد؟ «دو، سه هزارنفري ميشدند. اول پخش بودند توي كل پاساژ، شده بود عين زنگ تفريح مدرسه؛ ميدويدند، جيغ و داد ميكردند تا اينكه حراست انداختشان بيرون. بعد آن قدر بيرون ايستادند تا پليس آمد و متفرقشان كرد.» حميد و سعيد مغازه لباسفروشي دارند، هر دوتاشان در جريان «ميتينگ» توي پاساژ بودهاند و ميگويند كه بعدا فهميدهاند كه اين قرار از طريق تلگرام برنامهريزي شده بوده: «يكهو نزديك به دو سه هزار نفر بچه آمدند اينجا، راه ميرفتند حرف ميزدند، ميخواستند مخ هم را بزنند، كار خاصي نداشتند فقط همين بود. اما خب براي ما ايجاد مزاحمت شد چون همه مجبور شدند مغازهها را ببندند. همين جوري هم اوضاع فروش خوب نيست، بعد وقتي همچنين جمعيتي همه جا را بگيرد ديگر كسي براي خريد
نميآيد.» حميد ميگويد كه دو، سه ساعتي بودن بچهها در پاساژ طول كشيده و بعد ماجرا كشيده به بيرون، حميد خودش بيرون از پاساژ بوده و ميگويد: « توي همه طبقهها بودند تا حراست بيرونشان كرد اما پراكنده نشدند، حوالي ساعت 6 براي متفرق شدن جمعيت گاز اشكآور شليك شد.» يكي از نيروهاي انتظامي خارج از پاساژ هم بدون اينكه اسمي از خودش بياورد برخورد و استفاده از اسپري و گاز اشكآور را تاييد ميكند.
درها را قفل كرديم و توي مغازه مانديم
يكي از خانمهاي فروشنده براي شرح ماجرا عكس نشان ميدهد و ويديويي از كتككاري دو دختر بيرون پاساژ، از فرار كردن جمعيت موقع رسيدن نيروهاي پليس و... «بچهها از طريق تلگرام و اينستاگرام قرار را گذاشته بودند، انگار 200 هزار نفر يكهو جمع شدند، امروز هم قرار است بيايند انگار قرارشان دو سه روزه است.» اين نكته حضور پررنگ نيروهاي حراست را توجيه ميكند. «ديروز توي خيابان گاز اشكآور زدند، گشت ارشاد هم آمد، دو تا از درها را بسته بودند و فقط در اصلي باز بود كه ديگر كسي اجازه ورود از آن را نداشت. ولي بعد از بيرون رفتن هم خيال رفتن نداشتند، ماجرا تا نزديك ساعت 11 ادامه داشت.» خودش فكر ميكند كه كار بچهها اشتباه بوده: «بايد ميرفتند پاركي جايي البته تعدادشان كلا خيلي زياد بود و براي چنين قراري يك پاساژ جاي مناسبي نيست.» خريد و فروش در تمام اين ساعتها تعطيل شده بوده و مغازهداران كموبيش ترسيده بودند.
يك خانم فروشنده ديگر هم كه تا ساعت 8 در مجتمع بوده هم ميگويد كه جلوي در پاساژ خود بچهها با هم درگير شدهاند و معلوم نيست چرا هم را زدهاند: «امروز امنيت پاساژ را دارند بالا ميبرند، قرار است دوباره بيايند، مطمئنم ميآيند. حالا حراست خود اينجا آماده است كه از طبقه پنجم همهچيز را كنترل كند، درهاي مجتمع اتوماتيك بسته ميشوند، كاري نميشود كرد، بايد جلوي اين جمع شدن را بگيرند، چون ديروز كار به گاز اشكآور رسيد، اما حراست، توانست اوضاع را كنترل كند و بچهها را با آرامش بيرون كند، خب اينها هم بچهاند. فقط قدشان بلند شده.» خودش ديروز خيلي جا خورده، ميگويد كه به تمامي مغازهداران گفتهاند كه كركرهها را بكشند پايين و درها را از داخل قفل كنند: «بايد اين كار را ميكرديم، با آن جمعيت عجيبي كه جمع شده بود اصلا نميشد گفت كه اتفاقي نميافتد، اگر ده نفر مثلا وارد مغازهاي ميشدند ديگر كاري از فروشنده برنميآمد، آن هم مثلا مغازه ما كه همه اجناسش امانت صاحب مغازه است. فروش چند ميليوني ما ديروز رسيد به 500هزار تومان كه آن هم مربوط ميشد به فروش صبح.» همه مغازهدارها ماندهاند توي مغازهها، با چراغهاي خاموش تا سيل دهه هشتاديها بگذرد.
خودمان گاز اشكآور داريم
ساعت 4:30 بعدازظهر ديگر مشخص است كه جريان قرار روز دوم (دست كم از ديد پليس و حراست) شوخي نيست، صداي خشخش بيسيمهاي حراست بيشتر شده، تعدادشان هم همينطور. از اين طرف به آن طرف ميدوند و يك رديفشان هم ايستادهاند دم در ورودي پاساژ. چند نفر با لباس معمولي هم انگار جزو همين نيروهاي حراست هستند و مشغول بررسي اوضاع و احوال. نگاهشان توي پيادهرو و خيابان ميچرخد، هر جوان و نوجواني كه به ورودي پاساژ ميرسد را متوقف ميكنند، دورهاش ميكنند، كارت شناسايي ميگيرند. مادري صدايش را بالا ميبرد: «بچه من همراه منه، كلاس پنجمه، كارت شناسايي از كجا بيارم براش؟» دختر و پسر جواني هم دارند با ماموران حراست سروكله ميزنند كه بليت سينما دارند و آخر سر مجبور ميشوند شماره رهگيري بليت را نشان بدهند تا اجازه ورود پيدا كنند. ونهاي گشت ارشاد و ماشين و نيروهاي پليس هم از راه ميرسند و جلوي پيادهروي روبهروي پاساژ صف ميبندند. بخشي از آنهايي كه همه اين بساط به خاطرشان برپا شده كمي دورتر ايستادهاند و با نگاه آمار ميگيرند، مثل حسام و دوستش كه زير سايه درختي ايستادهاند تا ببينند اوضاع در چه حال است. حسام كلاس اول دبيرستان است، ديروز به ميتينگ آمده و حالا هم دارد دور و بر پاساژ ميچرخد تا ببيند ميتواند وارد شود يا نه. جواب يكسري از سوالها را دارد، چگونه قرار گذاشته شد؟ «يك كانال تلگرامي داريم كه تقريبا 10 هزار نفر عضو دارد و همه همين سن و سال هستيم. از طريق همين كانال محل قرار مشخص شد.» اول ميگويد كه دو نفر مدير كانال هستند كه تمامي قرارها را مشخص ميكنند، دوستش اصلاحش ميكند: «نه، همه پيام ميگذارند و هر پيشنهادي كه بيشتر ديده شود، به عنوان محل قرار مشخص ميشود.» حسام ميگويد فقط ميخواستند تفريح كنند: «امتحانها تمام شد و همه ريختند بيرون، براي همين آمديم كه تفريح كنيم اما برخورد با ما خيلي
بد بود. همه رفتيم پارك پايين پاساژ و شادي كرديم اما پليس آمد و جمع را به هم زد.» حسام جوابي براي دليل دعواهاي بين بچهها هم دارد: «يك عادتي هست كه مثلا يكي رپ ميخواند و آن يكي جوابش را ميدهد. ديروز هم توي همين كلكلها به غرب و شرق توهين شد و براي همين دعوا در گرفت.» دوست حسام باز توضيح ميدهد كه منظور از غرب و شرق، محله فردوس غرب و فردوس شرق است. اين جنجال و شلوغي را چطور ميشد كنترل كرد، آيا گاز اشكآور تنها راه بود؟ حسام ميگويد: «گاز اشكآور مال خودمان بود. بچهها براي شوخي زدند.» بچهها گاز اشكآور دارند؟ «خودمان هم داريم، من سه تا از دوبي آوردم.» دوستش ميگويد گمرك هم پر است و بچهها براي خودشان ميخرند. گاز اشكآور ميخواهيد چه كار؟ «همينطوري!».