آخر قدمي راست بنه
كاوه فولادينسب
خير الامور اوسطها. بهترينِ كارها حفظ اعتدال و ميانهروي است. «معمولا» ترديدي در اين گزاره وجود ندارد. پرخوري همآنقدر براي بدن انسان مضر است كه كمخوري، پررويي همانقدر در مناسبات اجتماعي ناپسند است كه كمرويي و پرحرفي همانقدر در رفتار سياسي مخرب ميتواند باشد كه كمحرفي (به نظرم عزيز نسين بود كه گفته بود انسان فقط در قبال گفتههايش مسوول نيست، در قبال سكوتهايش هم مسوول است.) افراط و تفريط «معمولا» راه به ناكجا ميبرند و ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي... دو بار روي «معمولا» تاكيد كردم، چون واقعا «هميشه» اينطور نيست. بعضي وقتها هم هست كه ميانهروي، كاركرد يا اصلا معنايش را از دست ميدهد و تبديل ميشود به محافظهكاري يا بلاتكليفي يا مصداق شترگاوپلنگ بودن؛ نه اين بودن، نه آن بودن، هم اين بودن، هم آن بودن. و همينجاست كه ميشود چاقويي كه دسته خودش را ميبُرد؛ ديگر روي خط ميانه راه رفتن نيست، ديگر معتدل بودن نيست، بلاتكليف بودن است. يكي از مواردي كه تعريف حد ميانه در آن معنايي ندارد و هر تلاشي در جهت آن، شكلي كاريكاتوروار به خود ميگيرد، مساله آزادي است؛ بهويژه آزادي بيان و انديشه. بعضي كشورها مثل آلمان شرقي و كره شمالي تكليفشان با اين مساله روشن بود و هست. بعضيها مثل آلمان و فرانسه هم همينطور... بعضيها هم هستند مثل ما، كه ايستادهايم وسط؛ نه اين و نه آن، هم اين و هم آن. يكي به نعل، يكي به ميخ. خلاصه معلوم نيست دقيقا چه نظم و ساماني برقرار است و دقيقا بر چه نمط ميرانيم. فضا، نه آنقدر باز است كه –مثلا جعفر پناهي- بتواند راحت فيلمش را بسازد و كار هنري- انتقادياش را بكند، نه آنقدر بسته است كه بهكلي جلوي كارش گرفته شود، نه آنقدر باز است كه وقتي فيلم او در برليناله يا كن پذيرفته ميشود، بتواند راحت برود و نماينده سربلند سينماي ايران باشد، نه آنقدر بسته است كه اصلا نتواند فيلمش را در آن فستيوال شركت دهد، نه آنقدر باز است كه... نه آنقدر بسته است كه... خلاصه گير كردهايم وسط! فضا باز است و باز نيست، حالمان خوب است و خوب نيست. يكي به نعل، يكي به ميخ. اينطوريهاست كه ميشويم مصداق آن بيت معروف كه گفت «با ما كج و با خود كج و با خلق خدا كج، آخر قدمي راست بنه اي همهجا كج».