عصبانيام، چون بياعتنايي ميكني!
احمد پورنجاتي
همه پژوهشهاي ميداني و آمار و ارقام درباره بالابودن شاخص خشم وعصبانيت در جامعه ايران را هم كه بيخيال شويم يا غير قابل اعتماد بشماريم، واقعيتهاي تكرار شونده و فزايندهاي را كه مدام با آنها سرو كار داريم كه نميتوانيم ناديده بگيريم و انكار كنيم. رك و پوست كندهاش اين است كه: آستانه برانگيختگي و از كوره در رفتن در جامعه ما خيلي پايين آمده و شتاب گرگرفتگي و واكنش تند و خشن و قهرآميز، خيلي بالا رفته است. اين چهره اخموي عصباني و بيحوصله و آماده براي سر به سر گذاشتن و دهان به دهان شدن و دست به گريبان افكندن را در همه لايهها و عرصههاي ارتباط اجتماعي ميشود ديد: در خيابان و جاده، هنگام رانندگي، در محل كار با بالادستيها يا همكاران يا مراجعان، در خانه ميان همسران با هم يا با فرزندان در بازار معاملات ميان خريدار و فروشنده و در اماكن عمومي ميان آدمها به بهانههاي گوناگون.
در ريشهيابي اين تلخوش زهرآگين كه هر روز بيش از پيش در تن و جان جامعه شلنگ تخته مياندازد و مركز مديريت احساسات ما را با خون كثيف تغذيه ميكند به علل و عوامل گوناگوني خواهيم رسيد. از نابساماني در اوضاع و احوال معيشتي و جفت و جور نبودن كسب و كار و نارضايتي ازخدمات دستگاههاي عمومي و تبعيض و بيعدالتي و بيكاري و محدوديتهاي ناروا و برخوردهاي ناسزاوار در عرصههاي اجتماعي و سياسي و ابهام و بلاتكليفي درباره آينده و حقوقهاي به تعويق افتاده و خبرهاي بد كه پي در پي همچون پتك بر سندان روح و روان جامعه ميخورد. از گافها و برخوردهاي نسنجيدهاي كه گاه از سوي ماموران فلان دستگاه مديريت شهري يا انتظامي با كساني ميشود. يا از فساد و رابطه بازي و احساس بيپناهي كه براي تظلمخواهي بيپارتيها يا بيپولها دربرخي دستگاههاي رسمي وجود دارد. درست است. فهرست بالا بلندي از اينگونه ريشهها و علتها و خاستگاهها براي عصبانيت و خشم حاضر يراق و پا به ركاب بسياري از مردم ميتوان ارايه داد. يعني ميخواهم تاكيد كنم كه وجود عصبانيت و خشم زيرپوستي در وضعيت كنوني جامعه ما يك پديده فيزيولوژيك يا رواني - لابد به دليل بالا بودن آدرنالين خون - يا تخيلي يا اخلاقي از سر بيتوجهي به پند و اندرزهاي حكيمانه نيست. علت و دليل واقعي و ملموس دارد. اما سخن اصلي من در اين نوشته چيز ديگري است. ما ايراني جماعت، در بلنداي تاريخ پرفراز و نشيب خود، گرفتاريها و ناخرسنديها و تلخكاميهاي گاه بسي ويرانكنندهتر از اين نوع چالشها كه هماكنون با آنها دست و پنجه نرم ميكنيم، داشتهايم. اما اين قدرحال و هواي عصباني و خشمگين و برانگيخته نداشتهايم. البته قبول دارم كه دنيا خيلي عوض شده است. اكنون را با هيچ دورهاي از گذشتهها نميتوان مقايسه كرد و به شباهت متوسل شد. پس ميماند اين پرسش مهم كه چه چيز موجب اين فوران خشم و عصبانيت -حتي فراتر از همه آن عوامل كه برشمرديم - شده و ميشود؟ به گمان من يك عامل بسيار مهم و البته در دسترس: بياعتنايي! هيچ چيز به اندازه بياعتنايي و خونسردي و بياحساسي نسبت به گرفتاريها و خواستهها و پرسشها و ابهامها و اعتراضهاي (بحق يا نابحق) مردم، موجب خشم و عصبانيت نميشود. در روابط بينافردي هم اين قاعده پابرجاست. بياعتنايي به زبان بيزباني يعني: «ولش كن، بيخيال»، به هر دليل يا توجيه كه باشد، همچون تيري كه از چله رها ميشود و سپس به صورت خشم، كمانه ميكند، سرانجام با ضرب و زور بيشتر به سوي طرف بياعتنا برميگردد.
اين است كه به گمان من «اعتناي بهنگام» نسبت به چون و چراها يا حرف و حديثها يا اعتراض و انتقادهاي مردم - البته همراه با آداب اخلاق اجتماعي و حوصله گفت و شنود - به ويژه از سوي دستگاههاي حكومتي در بخشهاي گوناگون، نقش مهمي در كاهش تب خشم و عصبانيت خواهد داشت. امتحان كنيد.