• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3197 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۱۴ اسفند

عشق

سروش صحت

عقب تاكسي كه سوار شدم ديدم مادرم روي صندلي جلو نشسته است. مادرم 13 سال پيش مرده بود ولي حالا جوان و سرحال روي صندلي جلو نشسته بود، اينقدر جوان كه از من هم جوان‌تر به نظر مي‌رسيد. دقيق‌تر كه نگاه كردم ديدم خانم زيبايي كه جلوي تاكسي نشسته مادر من نيست ولي انگار مي‌شناسمش، انگار عشق قديمي من است و عاشقش هستم. خواستم سر صحبت را باز كنم فكر كردم از خانم زيبا بپرسم: «ببخشيد شما مادر من هستيد؟» ولي چطور مي‌شد كه از خانمي كه از خودم به مراتب جوان‌تر بود اين سوال را بپرسم؟ لابد فكر مي‌كرد ديوانه‌ام. به خانم جوان نگاه كردم، خانم جوان هم برگشت و نگاهم كرد. احساس كردم شبيه نقاشي‌ها و مجسمه‌هاي توي موزه‌هاست. پرسيدم: «ببخشيد خانم شما...» خانم زيبا پرسيد: «من چي؟» نمي‌دانستم سوالم را چطور تمام كنم. پرسيدم: «شما توي موزه كار مي‌كنيد؟» خانم جوان گفت: «نه» و كمي جلوتر پياده شد و رفت. به راننده گفتم: «شبيه مادرم بود.» راننده گفت: «مادرت يا عشقت؟»،‌ گفتم: «نمي‌دونم»، راننده گفت: «كاش باهاش بيشتر حرف مي‌زدي.» گفتم: «چرا؟»، راننده گفت: «مگه چند بار كسي رو كه فكر مي‌كني عشقته مي‌بيني؟... وقتي مي‌بيني بايد تا جايي كه مي‌توني نگاهش كني و باهاش حرف بزني.» راست مي‌گفت، كاش كمي بيشتر با او حرف زده بودم و بيشتر نگاهش مي‌كردم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون