عمو سبيلو
حسن لطفي
وارد كوچه كه ميشوم پسربچههاي شيطان همسايه را ميبينم كه گوشهاي كز كردهاند و به قول معروف زانوي غم بغل گرفتهاند. مرا كه ميبينند از آن حالت خارج ميشوند و تر و فرز بلند ميشوند و به پيشوازم ميآيند. لب كه باز ميكنند، متوجه ميشوم چرا آن روز با هياهو و فرياد پاس بده به من كوچه را سرشان نگذاشتهاند. آن طور كه توضيح ميدهند يكيشان ناخواسته توپ فوتبالشان را به داخل حياط همسايهاي انداخته كه تازگي به كوچه ما نقل مكان كرده است. بعد هم از ترس اينكه مرد همسايه دعوايشان كند همان جا نشستهاند تا فريادرسي پيدا شود. به آنها و ترسشان حق ميدهم. قيافه مرد همسايه آنقدر جدي است كه من هم از پادرمياني بين آنها وحشت دارم. سن و سالي از او گذشته است. اما در حركات و نگاهش چيزي است كه انگار وقت عبور از كنارت دارد سان ميبيند و هر لحظه ممكن است با ديدن نقطه ضعفي توبيخت كند. اگر چه چهار، پنج باري بيشتر او را نديدهام ودر اين مدت هربار كه از كنار او گذشتهام فقط سلام و خداحافظي بين ما رد و بدل شده و آرام از كنار هم گذشتهايم. اما در چهره و حركاتش جديتي است كه فرصت نزديك شدن به او را ميگيرد.
توضيح پسرها كه تمام ميشود ياد فيلم كوتاه عمو سبيلوي بهرام بيضايي ميافتم. صحنههايي را به ياد ميآورم كه در آن زندهياد صادق بهرامي توپ بچهها را پاره ميكند. در يكي از نماها هم صداي گريه بچهاي روي فرو شدن چاقو توي دل توپ ميآيد. مرد همسايه سبيل ندارد اما قيافهاش از قيافه صادق بهرامي جديتر است.
با اكراه و دو دلي اصرار پسرهاي شيطان كوچه را ميپذيرم و با احتياط به در خانه همسايه نزديك ميشوم. لحظهاي دو دل به زنگ نگاه ميكنم. تمايلي به فشار دادن آن ندارم. ميخواهم برگردم كه نگاه ملتمسانه پسرها پشيمانم ميكند. به آرامي دكمه زنگ را فشار ميدهم. ترجيح ميدهم مرد همسايه متوجه صداي زنگ نشود و كسي در را باز نكند. اما اين طور نميشود. نيازي به فشار دادن دوباره دكمه زنگ نميشود. در باز ميشود و مرد همسايه كنار در پيدايش ميشود. توي دستش توپ بچهها و ظرف شكلاتي است. از ديدن من تعجب ميكند. توضيح كه ميدهد متوجه ميشوم منتظر پسرها بوده.
سعي ميكنم از طرف بچهها بابت كار بدشان عذرخواهي كنم. ميخندد و ميگويد: كدام كار بد؟ بعد وقتي پسرها نزديكتر ميشوند در حالي كه به آنها شكلات ميدهد از دوران نوجواني خودش ميگويد.
از اينكه معتقد است بچه بايد بچگي كند، حس خوبي پيدا ميكنم و از آن روز هر وقت از كنارش ميگذرم او را صادق بهرامي مهربان آخر فيلم عمو سبيلو ميبينم كه حس خوبي در بيننده و بچههاي فيلم ايجاد ميكند.