بهشت همچون كفِ دست...
رضا ضيا
گويند كه: دوزخي بود عاشق و مست قولي است خلاف و دل در او نتوان بست/گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود/ فردا بيني بهشت همچون كفِ دست
استاد همايي اين رباعي را با صورتِ بالا آوردهاند، در حالي كه در نسخه بدل همين كتاب، «گويند كه دوزخي بود مردمِ مست» آمده كه پيداست اصيل ترست. مصراع دوم نيز «حرفي است خلاف» آمده كه محل تامل است، چون «حرف» به معني عبارت نيز شواهد متعدد دارد، از جمله شعرِ مشهورِ حافظ: «آسايش دو گيتي تفسيرِ اين دو حرف است». مصراع چهارم نيز در همين نسخه «فردا نگري بهشت...» است كه باز ترجيح دارد. استاد همايي كه معتقد به جعلي بودنِ نسخه كمبريج بوده، در حاشيه نوشتهاند «عبارتِ» كف دست «كنايه از خالي و تهي از تعبيراتِ قديمِ پيش از قرن ششم به نظر نميرسد و باين جهت و نيز به قراين و امارات لفظي و معنوي ديگر ظاهر اين است كه در انتساب اين رباعي به حكيم خيام جاي شك و ترديد باشد» و سپس نتيجه گرفتهاند كه به دليلِ وجود اين رباعي در نسخه «پيرپاسگال/كمبريج» احتمالا اين نسخه جعلي است. (ص 89) بنده كاري به جعلي بودن يا نبودن اين نسخه ندارم (كه گويا قطعا جعلي است) ولي ميافزايم كه در كتاب نزههالمجالس (رباعي 252) اين رباعي با اين صورت به نام «پسرخطيب گنجه» آمده است؛
گويند بهشت را كجا يابد مست/ وز دوزخ، آزاد كه بتواند جست/گر ميخواران جمله به دوزخ باشند/ پس بنمايم بهشت را، چون كفِ دست
گويا رباعي منسوب به خيام، «بازسازي» همين رباعي است، ولي به هرحال آنجا هم «كف دست» به همين معني به كار رفته است و ميدانيم كه پسرخطيبِ گنجه را شوهرِ مهستي (قرن 5 و6) گفتهاند و لذا نظريه استاد همايي درباره عدمِ كاربردِ اين تركيب، درست به نظر نميرسد. كمال اسماعيل (قرن 6 و7) نيز «كفِ دست» را به همين معني به كار برده است: صدرِ احرار، شهابالدين اي گاهِ سخا كان و دريا شده از دستِ كفت چون «كفِ دست» (ديوان كمال اسماعيل، ص 537 ).