حقيقت گوهرين عاشورا
محسن آرمين
درباره چرايي وقوع عاشورا و علل و اهداف نهضت حسيني ازدير باز تاكنون نظريات مختلفي مطرح شده است. هرچند نقصها و ابهامهاي تاريخي در طرح تحليلهاي متفاوت از اين واقعه بيتاثير نيستند اما شايد عامل مهمتر پيچيدگي و ذوابعاد بودن اين رخداد عظيم باشد. متون غني و پر معنا همواره موضوع تأويلها و تفاسير مختلفي قرار ميگيرند؛ هرچه متني عميقتر و غنيتر باشد تفاسير و دريافتهاي متنوعتري از آن ميتوان به دست داد. عاشورا نيز يك متن پر رمز و راز و غني است. اين حادثه در طول تاريخ، هم الهامبخش ارزشها و پيامهاي مختلفي بوده است و هم درباره چرايي وقوع آن تحليلهاي مختلفي مطرح شده است.
عارفاني نظير مولوي عاشورا را نتيجه شوق عاشق در گسستن بند و رهايي از زندان تن براي وصال معشوق تفسير كردهاند؛ چونكه ايشان خسروِ دين بودهاند / وقتِ شادي شد چو بشكستند بند / سوي شادُرْوانِ دولت تاختند / كنده و زنجير را انداختند (مولوي)
برخي همچون سيد بن طاووس كشته شدن امام حسين(ع) را ماموريتي الهي دانستهاند تا انسانها با ماتم و گريه بر عزاي او ثواب ببرند. در تاييد اين تفسير به روايتي غير مستند از پيامبر استناد ميكنند كه به موجب آن امام حسين (ع) جدش پيامبر (ص) را در خواب ديد كه به ايشان فرمود: إنالله شاء أن يراك قتيلا.و إنالله شاء أن يراهن سبايا. (خداوند خواسته است تو را كشته و خانوادهات را اسير ببيند)
برخي در اين تحليل طريق افراط پيمودند و احتمالا تحت تاثير انديشههاي مسيحي عاشورا را نتيجه طرحي الهي دانستهاند كه به موجب آن امام حسين بايد كشته ميشد تا در آخرت شفيع گناهكاران باشد. همانگونه كه عيسي مسيح به صليب كشيده شد تا موجب نجات انسان از گناه باشد. دلي ميخواست يزدان تا سرش زيب سنان گردد / كه در هنگامه محشر شفيع عاصيان گردد (وصال شيرازي)
در دوران جديد نيز تحليلهاي مختلفي از چرايي نهضت حسيني به دست داده شده است. مرحوم دكتر شريعتي عاشورا را انتخاب شهادت براي رسوايي نظام فاسد ستمگر ميدانست. انتخابي كه در شرايط جور و انسداد يك ضرورت است: «آنان كه رفتند كاري حسيني كردند آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند و گرنه يزيدياند» مرحوم صالحي نجفآبادي نيز نهضت حسيني را قيامي براي برپايي حكومت تحليل ميكرد. شايد يكي از بهترين راهها براي فهم حقيقت و ماهيت واقعه عاشورا روشي شبيه برهان خلف باشد. ميشود پرسيد چرا امام در فاصله 10 ساله ميان شهادت امام حسن(ع) تا مرگ معاويه چرا دست به قيام نزد و به نقد و مخالفت با معاويه و افشاي اعمال او اكتفا كرد؟ ميتوان در اين سوال انديشيد كه اگر يزيد به حاكم مدينه دستور نميداد به جبر و زور از حسين بن علي بيعت بگيرد و يا سرش را از تن جدا كند...
آيا عاشورا رخ ميداد؟ بديهي است در اين صورت امام شبانه مجبور به ترك مدينه به سوي مكه نميشد و پس از چند ماه توقف در مكه چنان كه به عبدالله بن زبير فرمود از بيم كشته شدن در مكه مجبور به پذيرش دعوت مردم كوفه و رفتن به سمت اين شهر نميشد.
واقعيت اين است كه در طول ماجراي حركت امام حسين(ع) از مدينه به مكه و از مكه به سوي كوفه هيچ نشانهاي از قصد پيشيني امام براي قيام مسلحانه عليه يزيد وجود ندارد. آنچه امام ميخواست آزادي حق امر به معروف و نهي از منكر يعني آزادي حق مخالفت و عدم بيعت و به رسميت شناخته شدن حق نقد قدرت ستمگر بود. تا زماني كه امام امكان استفاده از اين حق را داشت به آن اكتفا كرد. چنان كه در فاصله
10 ساله از شهادت امام حسن(ع) تا مرگ معاويه اين حق را براي خود محفوظ داشت. نامههاي انتقادي و افشاگرانه متعددي به معاويه نوشت در مجامع مختلف هرجا فرصت يافت از نقد قدرت مستبد اموي كوتاهي نكرد. يك سال پيش از فوت معاويه در مراسم حج در منا بزرگان مسلمانان و صحابه پيامبر را به خيمه خود دعوت كرد و با آنان از ستم حكومت معاويه گفت و خواستار عدم سكوت در برابر جور امويان شد.
يزيد اما حاضر نبود اين حق را براي امام به رسميت بشناسد. و آن حضرت را در برابر دو انتخاب قرار داد: يا تسليم و تمكين در برابر قدرت جبار اموي و يا مرگ. در طول تحولاتي كه از به قدرت رسيدن يزيد آغاز و به فاجعه كربلا ختم شد، چه خروج شبانه امام از مدينه به سوي مكه، چه ترك اجباري ايشان از مكه به سوي كوفه، چه در مواجهه با حر و سپاهيانش و چه در مذاكراتش با عمر سعد در كربلا يك منطق بيشتر مشاهده نميكنيم و آن حفظ حق مخالفت و نقد قدرت حاكم و اجتناب از دست بردن به شمشير و ريختن خون تا حد امكان. در وصيت به برادرش محمد حنفيه به هنگام خروج از مكه خواسته خود را چنين بيان ميكند: «اريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيره جدّي و ابي علي بن ابي طالب، فمن قبلني بقبول الحقّ فالله اولي بالحقّ، و من ردّ علي هذا، اصبر حتّي يقضيالله بيني و بين القوم بالحقّ و هو خير الحاكمين» (آنچه من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر و حركت بر مبناي سره جدم پيامبر و پدرم عليبنابيطالب است. اگر مردم سخنم را پذيرفتند خداوند به حق سزاوارتر است و اگر نپذيرفتند صبر خواهم كرد تا خداوند ميان من و اين قوم به حق داوري كند كه او بهترين داوران است) در مواجهه با حر از او خواست موافقت كند به جاي كوفه به شهري ديگر برود. طي چند دور مذاكره با عمر سعد بر همين خواست تاكيد فرمود اما منطق استبداد اموي دقيقا عكس منطق امام بود: مخالفت ممنوع؛ يا تسليم و بيعت و يا مرگ. در منطق اموي هرگونه مخالفت با حكومت، بغي و خروج عليه حكومت تلقي ميشد كه مجازاتش مرگ بود اما تسليم و تمكين در برابر جور حاكم همان چيزي بود كه آزاده و شريفي چون امام حسين(ع) برنميتابيد. به تعبير خود آن حضرت دامانهاي پاكي كه او را پروردهاند چنين اجازهاي نميدادند. نهايتا وقتي با وجود تمام تلاشها و چارهانديشيها استبداد مطلقه حاكم راهي جز انتخاب ميان مرگ و يا كرنش و تسليم باقي نگذاشت. انتخاب شريف و آزادهاي چون حسين بن علي مشخص بود: «الا ان الدعي بن الدعي خيرني بين السله و الذله و هيهات منا الذله»بدانيد كه اين زنازاده مرا ميان مرگ و ذلت مخير كرده است و آزادگاني چون من چه نسبتي با ذلت دارند؟