پري شاهرخها از آسمان تهران پر زدند
اسماعيل كهرم
تهراني كه من ميشناسم، مربوط به 65 سال پيش است. زماني كه پنج، شش ساله بودم و تازه شروع به درك جهان پيرامون خود كردم. آن روزها تهران تا پيچشمران خلاصه ميشد و اميريه. ميدان شوش و جنوب شهر كه من در آن به دنيا آمدم، منطقهاي آباد بود. قلب تهران، سينماهاي مدرن مثل رامسر در اين مناطق قرار داشت و يادم ميآيد كه كوچه ما (تنكابني) پر از درخت بود.
در آن دوره وقتي با كرايه 5 ريالي خودمان را به پيچشمران ميرسانديم تا به تجريش برسيم، تمام مسير از باغهاي درختان مثمر مانند گردو و توت يا چنار سبز شده بود. آب و هواي تهران به چنار چندان خو كرده و سازگار بود كه اروپاييها آن را چنارستان ميناميدند(همانگونه كه سروستان به واسطه سروهايش و استهبان به خاطر درختان انجير به اين نامها خوانده ميشوند) . با كمال تاسف تمام اين درختها از فضاي تهران حذف شدهاند و اگر اين روزها از پيچشمران به سمت تجريش برويم، اثري از چنارهاي گذشته نميبينيم.
از تجريش كه رد ميشديم، اثري از شهر باقي نميماند و روستاها به چشم ميخوردند، در نهايت هم به پس قلعه يا آخرين قلعه ميرسيديم، تمام آن منطقه، اين روزها از كافه و رستوران پر شده و اثري از آن ده سابق هيچ باقي نمانده است.
اگر مديران شهري طي اين دههها توجه اندكي به طبيعت ميكردند شايد وضع بهتري داشتيم و ميتوانستيم فضاي سبز بيشتري در تهران داشته باشيم. با اين همه نبايد از نظر دور داشت كه طي اين سالها شاهد توسعه سيستم حمل و نقل شهري، افزايش بيمارستانها و مراكز تجاري هستيم.. در تهران آن روزها ديدن لانه لكلك بر بامها امري عادي و طبيعي بود. روي پشت بام خانه ما و حمام محل حاجي لكلكها خانه كرده بودند و ما بدون دوربين ميتوانستيم گردن جوجهها را ببينيم، حال آنها از آسمان شهر تهران پر كشيده و رفتهاند. اين روزها به جاي لكلكها و پري شاهرخ در آسمان تهران طوطي طوق صورتي، شاه طوطي، بلبل خرما، طوطي ملنگ يا پرندههايي كه از شمال شرقي آمدهاند (و آنها را عموم مردم موسي كو تقي ميخوانند) ميبينيم (البته جمعيت پرندگان و جانوران يك جمعيت متحول است و ممكن است حضور گونهها طي ساليان تغيير پيدا كند).
امروزه از هر هفت ايراني يك نفر آنها در تهران ساكن است، اين آمار نعمت و هم نقمت است، پايتخت ايران مسائل و مشكلات تمام كلانشهرهاي دنيا به همراه امكانات آن را دارد. مثلا آن روزها ما مشكلي به نام آب نداشتيم و به جايش ميرابها بودند، آنها امير آب بودند و جلوي منازل سد آهني ميگذاشتند و به اين ترتيب آبانبار خانهها را پر ميكردند. در اين آب ممكن بود گربه، لنگه كفش يا هر چيز ديگري بيفتد، گاه كه به آن دوره فكر ميكنم از زنده بودنمان متعجب ميشوم! اما چنان سطح زندگي تغيير پيدا كرده كه آب لولهكشي امري طبيعي و بيمقدار است و همين امر تهران را به مشكلات جدي در اين زمينه مبتلا كرده است.
چالشهاي زندگي در پايتخت اين روزها بر هيچ كسي پوشيده نيست، خانهام در خيابان بهشت است و هر روز بايد دانشگاه علامه طباطبايي و دانشگاه تهران بروم، از اينرو با اينكه شغل من رانندگي نيست، هر روز ناچارم چهار ساعت را در مسير بگذرانم. گراني زمين هم باعث شده شهرداري توان خريد زمين براي تاسيس بوستانها را نداشته باشد و به جاي آن در حاشيه بزرگراهها مثل اتوبان همت فضاي سبز ايجاد كند.
مجموعه اين مشكلات در كنار هزينههاي بالاي زندگي در تهران سبب شده شهوت و ميل شديدي كه براي زندگي در اين شهر وجود داشت، فروكش كرده و كمرنگ شود، برعكس بسياري قصد مهاجرت از اين شهر را دارند. اگر آن روزها كسي از تهران به ادارهاي در شهرستان ميرفت فوقالعاده بدي آب و هوا ميگرفت، اما با توجه به مشكلات تهران اين اضافه حقوقها پاك شده است. به عبارتي خرج كمتر زندگي، آب و هواي بهتر و... در شهرستانها سبب شده تهران جذابيت خود را از دست بدهد.