برخيز و اول بكش (73)
فصل هشتم
مئير داگان و تخصصش-
اهداف سياه و قرمز
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
در پايان سال 1969، داگان پس از آنكه تقريبا نيمي از سال را به استخدام، آموزش و ساختن واحدش پرداخت، تصميم به رفتن به ميدان را گرفت. شين بت به او فايلي از اسامي افراد تحت تعقيب در نوار غزه را داد و آويگدور الدان، يكي از اولين نيروهاي استخدامي در واحد گفت، «اما اين فهرست بزرگ و بزرگتر ميشد.» شين بت ميدانست دنبال چه كسي است اما با توجه به كمبود قدرت آتش آژانس نميتوانست به آنها دست يابد. اين فايل شامل بيش از چهارصد اسم بود.
شين بت فهرست تحت تعقيبها را به دو قسمت تقسيم كرد. اهداف «سياه» كه عمدتا عاملان كوچكي بودند كه نميدانستند براي بازجويي تحت تعقيب هستند. افراد داگان سعي كرده بودند تا اين اهداف را با آنچه آنها مامويتهاي «بازسازي هويت» ناميده بودند به سطوح بالاتر انتقال دهند. يك عامل «سياه» ساف ميتوانست توسط شين بت بازجويي شود اما اگر او از همكاري امتناع ميكرد، شكنجه ميشد. سپس او را در تاكسي بين دو نفر از افراد داگان كه مسلح به هفتتير هستند، ميگذاشتند تا مكانهاي امن و خانوادههايي را كه به ساف كمك ميكنند، مسيرهايي كه شبهنظاميان طي ميكنند و موارد ديگر را بگويد. رنجرهاي نارنجكانداز نشسته در يك جيپ، تاكسي را تعقيب ميكردند و سريعا براي دستگيري هر كسي كه منبع آنها را لو ميداد، وارد عمل ميشدند.از طرف ديگر اهداف «قرمز»، اهدافي بودند كه ميدانستند تحت تعقيب هستند كه به اين معنا بود آنها بيشتر نگران و تقريبا در حال فرار بودند و معمولا هم مسلح. براي حذف قرمزها در كل لازم بود كه به هدف آنقدر نزديك شوند كه سريعا اسلحه را بِكشند و بكشند. به همين خاطر، داگان بهترين افرادش را به عمق همسايگان غزه ميفرستاد كه مثل عربها لباس ميپوشيدند و نفوذيهاي فلسطيني هم كه آنها پوشش قانعكنندهاي داشتند، همراهي ميكردند.اسم رمز اين گروه كه همراه با شين بت شكل گرفته شد، زيكريت يا كلاه قرمز بود. براي شروع به كار، هشت سرباز جنگنده نخبه انتخاب شدند. پروژه كلاه قرمز در وهله اول آنقدر مخفي بود كه به گفته الدان، «ما نميدانستيم كه براي چه ما را تعليم ميدهند. تمام آنچه ما ميدانستيم اين بود كه آنها خشتك ما را پاره كردند و فراموش نميكنم از زماني كه آنجا رسيديم تقريبا ميجنگيديم.»كلاه قرمزها اوراق جعلي محلي را كه توسط شين بت درست شده بود با خود داشتند. آنها قادر بودند بدون آنكه رديابي شوند پنهاني به قلب نواحي پرجمعيت بروند تا اينكه اسلحه خودشان را بكشند.داگان گفت، «ما از نقطه ضعف اصلي اين هستههاي ترور بهرهبرداري كرديم. زيرا آنها به خاطر سبقه ماركسيستيشان دنبال يك سطح بالايي از جداسازي «نياز به دانستن» بودند. هركس فقط اعضاي هسته خودش را ميدانست، نه اعضاي ديگر هستهها را. اگر شما در نقش يك محلي مسلح ظاهر ميشديد و ميتوانستيد با همان زبان فرد مورد هدف حرف بزنيد، او چارهاي نداشت جز آنكه قبول كند و زماني ميفهميد كه حيله است كه ديگر دير شده بود.»