نوزاد كتابفروشي
ليلي رشيدي
خيليها را ديدم كه پنجشنبه به كتابفروشيها آمده بودند، از جمله شهر كتاب آرين در ميرداماد كه من به آن رفته بودم. از خيليها شنيدم كه به دليل مناسبت روز كتابخريدن به كتابفروشيها آمده بودند و البته بسياري هم مطابق معمول هميشگيشان به كتابفروشيها سر زده بودند بي آنكه خبر داشته باشند چنين مناسبتي است و مسلما خيليها هم مثل هميشه نه خبر داشتند و اگر ميدانستند ميآمدند. اينها همان كساني هستند كه دوست داشتم ميديدمشان. چنين مناسبتهايي بايد چنين آدمهايي را به كتابفروشيها بكشاند. دلم ميخواست بچهها و نوجوانهاي بيشتري را ميديدم كه شيريني خريد كتاب را ميچشند. اي كاش نهادهاي مرتبط مثل آموزش و پرورش با اين برنامه همگام ميشدند يا دانشآموزها را به كتابفروشيها ميبردند يا كتابفروشيهاي سيار را به جلوي مدرسهها. دلم ميخواست محله فرحزاد كه پر از بچههاي افغان است كتابفروشي و كتابخانه داشت.
با خودم فكر ميكنم به ربيع و فاطمه، به ميثم و اصيلا، كه سهمشان از كتاب و فرهنگ كتابخواني چقدر است. آيا اصلا خبر شدهاند كه روز كتاب خريدن است و كتابفروشيها تخفيف ميدهند.
اي كاش وقتي حركت خوبي در كشورمان اتفاق ميافتد تمام نهادهاي مربوط با آن همراه شوند: صدا و سيما، آموزش و پرورش، بهزيستي و غيره.
فارغ از اين افسوسها، روز پنجشنبه صحنههايي هم ديدم كه به شيريني كتاب خريدن بود. زوجي جوان به كتابفروشي آمده بودند و همراهشان نوزادي بود دوماهه. پدر خانواده با غرور اعلام كرد كه اين اولين تجربه پسرم (اسمش رهام بود) از كتابفروشي است. نوزاد دو ماهه، البته بيشتر وقت را خواب بود ولي مطمئن هستم كه حتي خواب
در ميان كتابها هم لذتبخش است. اين هم عكس رهام كه براي لحظاتي چشم باز كرد و به نظرم راضي بود از جايي كه هست.