بزنگاه
آخرين حسرتم اين است كه نميدانم پس از من چه پيش ميآيد. دورافتادن از اين دنياي پُرتلاطم مثلِ ناتمامگذاشتنِ يك سريالِ پُرحادثه است. گمان ميكنم در گذشته كه سيرِ تحوّلاتِ دنيا كندتر بود، كنجكاوي مردم هم درباره دنياي بعد از مرگشان كمتر بود. بايد اعتراف كنم كه يك آرزو را با خود به گور ميبرم: خيلي دلم ميخواهد وقتي كه از دنيا رفتم، هر ده سال يكبار، از ميانِ مُردهها بيرون بيايم، خودم را به يك كيوسك برسانم و با وجود تنفّري كه از رسانههاي جمعي دارم، چند روزنامه بخرم. اين آخرين آرزوي من است: روزنامهها را زيرِ بغل ميزنم، به قبرستان برميگردم و از فجايعِ اين جهان باخبر ميشوم؛ و سپس، با خاطري آسوده، در بسترِ امنِ گورِ به خواب ميروم. لوئيس بونوئل در كتابِ با آخرين نفسهايم
فلاشبك
آلفرد: بعضي آدما دنبال چيزاي منطقي مثل پول نيستن. نميشه اونا رو خريد، بهشون زور گفت، باهاشون منطقي حرف زد يا مذاكره كرد! بعضي آدما فقط ميخوان سوختن دنيا رو تماشا كنن