طاهباز، حكايت سي و پنج سال تلاش براي حفظ ميراث نيما
غلامرضا امامي
زندهياد سيروس طاهباز براي من يك ياد هميشه است. آشناييام با او در سال 1349 روي داد. سرو بلندبالايي كه آرام سخن ميگفت؛ با ديدگاني مهربان. از او خواستم كه كتابي از غصان كنفاني به فارسي برگرداند و در كتاب موج نشرش دهد. به مهر پذيرفت، آن كتاب درآمد و اين روزها با ويراست جديدي با نام «درخت زيتون» به ترجمه او شامل شعر شاعران فلسطين همچون «محمود درويش»، «سميح القاسم»، «سالم جبران»، «توفيق زياد»، «بدوي طوقان» و نيز سرودههاي شاعران شهره ايراني درباره فلسطين... شعرهايي از زندهيادان «سيمين بهبهاني»، «سپانلو»، «م.آزاد»، «م.آينده (اسماعيل شاهرودي)» و «قيصر امينپور» از سوي نشر روزبهان نشر يافت... به سيروس كه ميانديشم خاطرههايي دور روياروي دل و ديدهام جان ميگيرد. مردي كه تا سال ششم پزشكي به دانشكده رفت اما به شوق نيما و نشر مجله «آرش» سال آخر دانشكده را رها كرد و به آل قلم پيوست. سيروس نويسندهاي نامدار بود كه با نشر مجله آرش در كنار آثار نويسندگان شهره آن زمانه همچون «جلال آلاحمد» و «ابراهيم گلستان» سايه پرمهرش را بر سر شاعران نوپايي همچون «احمدرضا احمدي»، «م.ع. سپانلو» گشود. سرودههاي فروغ فرخزاد و سهراب سپهري نخست در آرش نشر يافت. گذشته از نشر آرش سيروس مترجمي توانا بود كه آثار فراواني از «جان اشتاين بك»، «ارنست همينگوي»، «ساموئل بكت» و ديگر نامداران ادب جهاني را به پارسي شيوايي برگرداند.
در كار قصههاي كودكان نيز چيرهدست بود، گذشته از مديريت انتشارات كانون پرورش فكري كودكان از سال 1357- 1349 خود نيز قصههاي زيبايي نگاشت كه از ميان آن قصهها شاعر و آفتاب خوش درخشيد. كار بزرگ ديگر سيروس طاهباز بازخواني و نشر آثار خطي و دستنوشتههاي نيما يوشيج بود. اگر سيروس نبود چه بسا كه آن دستنوشتهها كه بر پشت كاغذ سيگار و فاكتوري نوشته شده بود، همچون خانه نيما معلوم نبود چه سرنوشتي داشت. نيما وصيت كرده بود و كارهايش را پس از مرگ به سه تن سپرده بود، دكتر «محمد معين»، «جلال آلاحمد»، «ابوالقاسم جنتي عطايي». به توصيه جلال آلاحمد كار نشر آثار نيما به سيروس طاهباز سپرده شد. بيش از 20 هزار برگ دستخط نيما را خواند و باز نوشت كاري كه 35 سال عمر خويش بر آن نهاد. در بازنويسي آن آثار من نيز نقش كوچكي داشتم، از جمله در كتاب «حرفهاي همسايه». اما همت او و دقت او يگانه بود. پس از آنكه كانون را رها كردم و نتوانستم با نوخاستگاني كه گويي قلعهاي را فتح كردهاند كار كنم به اروپا رفتم. از آذر سال 50 تا 59 در كار ويراستاري و مديريت انتشارات كانون همدل و همگام سيروس بودم، من رفتم و سيروس ماند اما رشته مهر گسسته نشد. دو بار در رم به سراغم آمد و افتخار ميزبانياش را داشتم و هر دو بار ايام نوروز بود و بهار.
با هم در كنار زندهياد «بهمن محصص» و «پيروز ملكي» ايام خوشي را گذرانديم. به فلورانس رفتيم، در خدمت ياراني يگانه و مهربان چون «اكبر نجفي»، «عبدالله ثامني»، «چنگيز صميعي» و بهروز عزيز....
سيروس خوشحال بود كه كار نيما به پايان آمده و در كار گردآوري آثار مرادش «خليل ملكي» بود. خوشحال شد و بال درآورد كه در تنها كتابفروشي فارسيزبان ايراني در رم به نام نامي «نيما» مزين شده است.آن شب بهاري سال 1375 را هرگز از ياد نميبرم كه سيروس در كتابفروشي نيما در رم از زندگي و زمانه نيما سخنها گفت. سيروس عاشقانه به نيما مينگريست، در سخنش نه تنها نيما را شاعري يگانه خواند بلكه معماري ممتاز و انديشمندي هوشيار شمرد.سيروس به توصيه زندهياد جلال آل احمد در شمار همكاران موسسه تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران در آمد و به يوش سفر كرد و كتاب زيباي «يوش» را به شوق نيما نگاشت...
شگفتا سرنوشت چنين بود مردي كه زندگي را دوست داشت و نيما را دوست داشت و شعله عشق نيما جانش را ميگداخت، در شب چهارشنبه سوري روياروي خانهاش در كنار همسر يگانهاش «پوران صلح كل» هيزمها برافروخت و پاي كوبان از روي آتش پريد و آخرين كلامش اين بود: زردي من از تو، سرخي تو از من... و شعله جانش خاموش شد.بنا به توصيهاش در آغاز بهاران، سيروس در كنار محبوبش نيما آرميد و اين سروده زيباي حافظ بر مزارش نقش بست: به خاك پاي تو سوگند نور ديده حافظ/ كه بيرخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم.