• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4350 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۵ ارديبهشت

نرخِ تن، رماني متفاوت

اسدالله امرايي

«دستش را باز آب كشيد و اين‌بار شير آب را نبست و راه افتاد. دلش صاف شده بود. فهميدم گير كار كجا بوده. نبايد شير آب را خودش مي‌بست. به نظرش شير آب كثيف بود. تا دم در كنارش قدم برداشتم تا هوس نكند برگردد. من از پيرزن‌ها متنفرم. يادم مي‌آيد روي سكوي نزديك تر‌بار فروشي منتظر نشسته بودم كه برويم فوتبال. پيرزني گدا توي جوي آب ميان ميوه‌هاي گنديده، دنبال ميوه سالم مي‌گشت، اما چيزي پيدا نمي‌كرد.»رمان «نرخِ تن» نوشته احمد غلامي نويسنده و روزنامه‌نگار در نشر ثالث منتشر شده است.

در اين رمان با موضوعي متفاوت و تابو، احمد غلامي باز سراغ جنگ، سياست و روابط آدم‌ها رفته است. معمولا داستان‌هاي غلامي را با علاقه مي‌خوانم اما اين يكي فرق داشت. در يك سفر درون‌شهري تا به خانه برسم هفتاد صفحه‌اش را خواندم و قبل از خواب هم تمامش كردم.

قهرمان داستان يكي به اسم رضا كوهستاني است كه با تن‌فروشي به اسم رويا آشنا مي‌شود، به جاي جاهاي خوش آب و هوا او را با خود به بيابان و بعد شهري كويري مي‌برد. در گفت‌وگوهاي دو شخصيت اصلي داستان، به گذشته گريز مي‌زند تا تصويري واقعي ارايه كند. از دوران مدرسه و دست كشيدن به موي معلم تا كتك خوردن. رضا غيرمستقيم معلوم مي‌شود بازجو است. تصميم مي‌گيرد از او بازجويي كند و چند بار تا مرز خفه كردنش پيش مي‌رود.

در خلال صحبت‌ها اشاراتي پنهان به لايه‌هاي فساد سياسي و رانت‌خواري مي‌كند و با تابوشكني چهره كريه جنگ را هم نشان مي‌دهد كه در تبليغات رسمي پنهان است و به زبان نمي‌آيد.

غلامي را سال‌هاست مي‌شناسم و با قلمش آشنا هستم. پيش از اين كتاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي موفق «جيرجيرك»، «آدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها» و «تو مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گي من اونو كشتم» را نوشته و منتشر كرده بود و در روزگاري كه جوان‌تر بود مجله شباب را منتشر مي‌كرد كه با اقبالي هم روبرو شده بود.

«گفتم: «از تو بازجويي بكنم؟»

گفت: «جزو قرارداد نيست، ولي اگر حال مي‌كني بكن.»

گفتم: «بايد راست بگويي.»

گفت: «من تو زندگي دروغ نگفتم! پنهان‌كاري كردم اما دروغ نگفتم.»

گفتم: «از پنهان‌كاري‌هايت سوال كنم راست مي‌گويي يا دروغ؟»

با چشم‌هاي بسته به سقف اتاق خيره شده بود.

گفت: «تا حالا تو موقعيتش قرار نگرفته‌ام.»

گفتم: «اسم واقعي‌ات چيست؟»

اين سوال برايم كليدي بود. چون هم اسمش را مي‌دانستم، هم تاريخ تولد و محل تولدش را.

گفت: «رويا... تهران!»

راست گفت. احمد غلامي چند سالي بود كه وجه روزنامه‌نگاري‌اش بر وجه داستان‌نويسي‌اش غلبه كرده بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

خلاصه شده بود، «نرخِ تن» را به بازار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرستد؛ روايت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هايي كه برآمده هستند از تجربه‌هاي مستقيم نويسنده با واقعيت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون