به ياد دوست مهربان
سيد جواد ميري
در زمستان سال ۱۳۸۶ به واسطه دوست مشتركمان سيد فريدالعطاس از دانشگاه ملي سنگاپور در منزل خويش با سه نفر آشنا شدم به نامهاي سيد محمدامين قانعيراد، سيد حسين سراجزاده و هادي خانيكي. از آن روز سرد زمستان ۱۳۸۶ تا تابستان گرم ۱۳۹۶ كه در منزل تابستاني دوست مشتركمان واقع در امامه براي اولين بار از قانعيراد شنيدم كه درباره «معناي زندگي» سخن ميگفت و تا امروز ۱۲ سال ميگذرد. من هيچگاه فكر نميكردم روزي مجبور شوم براي اولين سالگرد او يادنامهاي بنويسم ولي تقدير اين بود كه او زودتر از من به لقاي دوست بپيوندد. شايد زيباترين يادنامه، نامهاي باشد كه به شرح و تبيين آثار دكتر قانعيراد ميپردازد و به جامعه نشان ميدهد كه دغدغه اين مرد چه بود و معناي زندگي در ذهن خلاق و زبان گوياي او چگونه تفسير شده است. او جامعهشناس بود ولي خود را در چهارديواري دفترش حبس نكرده بود و حس مسووليت او را به ميانه جامعه كشانده بود و از روزي كه با مفهوم «جامعهشناسي مردممدار» آشنا شد تمامي تلاشش اين بود كه موانع پيش روي جامعه را شناسايي كند تا مردم بتوانند زيست باكيفيت داشته باشند تا جامعه بر مدار «مردم» بچرخد و نه بر مدار «قدرت» يا «بازار» يا هر مداري كه مردم را ناديده ميگيرد. سيد محمدامين قانعيراد در دورهاي از جامعه دفاع ميكرد كه حوادث تلخ و سوانح بيشماري روح و روان جمعي ايرانيان را عميقا آزرده بود ولي او دقيقا در اين بستر به فكر توسعه نهادسازي در دل انجمن جامعهشناسي پرداخت و شايد اغراق نباشد اگر بگويم جامعهشناسي مردممدار او يك تفاوت عميق با رويكرد مايكل برووي داشت و آن «حس مردمداري» قانعيراد در فهم خويش از جامعهشناسي مردممدار بود. اما پرسش اينجاست كه اين «مردمداري» قانعيراد از كجا نشات ميگرفت؟ زيرا اين بعد در روايت مايكل برووي امريكايي اوكراينيالاصل وجود نداشت. به نظرم اين ساحت مغفول از منش قانعيراد را نبايد در ساحت جامعهشناسي جستوجو كرد بلكه آن را بايد در دل عرفان كاويد كه جوهره وجودي او را از دوران كودكي و نوجواني در محضر پدري عارف شكل داده بود و اين بعد از قانعيراد هنوز در عرصه عمومي مورد بازخواني قرار نگرفته است. هنگامي كه در دهكده امامه، قانعيراد از «معناي زندگي» صحبت ميكرد، حسي عميق در دل به من ميگفت كه قانعيراد جامعهشناس وارد فاز جديدي از زندگي خويش شده است و يكماه بعد فهميدم او مبتلا به سرطان شده است و يك سال و اندي تا پايان حيات پربارش نمايي از «جامعهشناسي لوگوتراپيك» را زيست. عاش سعيدا و مات سعيدا.