زنداني هميشه آزاد
قاسم ميرزايي نكو
قصه نيست واقعيت است؛ دانشجوي دانشگاه علم و صنعت كه خط انقلابياش از زندان ساواك آغاز شد؛ «آزادمرد زنداني»! امروز سالگرد ربوده شدن حاجاحمد متوسليان و ديگر ديپلماتهاي كشورمان است؛ برادر غريبي كه سالها در رسانهها گم بود و بعد از پيدا شدنش هم همچنان در غربت مانده است؛ من نيز در ٢ عمليات «فتحالمبين» و «بيتالمقدس» متوسليان را ديدم غريبانه شناختم؛ احمد قصه ما به هيچ عنوان اهل سياست و سياسيكاري و سياسي بازي نبود! عشقش همانطور كه هميشه گفتم، سپاه بود و امام و ايران. شخصا از همان زمان تا به حال خود را مديون حاجاحمد ميدانم و اگر در حوزه اخلاق نكاتي فرا گرفتهام، از حاجاحمد آموختهام. حاجاحمدآقا، فرماندهاي قابل و توانمند و سربازي شجاع و نترس! و چهگوآرايي كه شخصا براي شناسايي قبل از عمليات ميرفت و ريز منطقه را بررسي ميكرد. اما چيزي كه اين روزها بيشتر مورد توجه است جريان ربوده شدن اوست و اينكه احمد براي هميشه در تاريخ گم شد! مرداني چون همت، عباس كريمي، حسن باقري، وزوايي... و رفيق جانم «پيچك» همه از تيپي بودند به نام حضرت رسول(ص) كه حماسه آفريدند و آفرين بر اين راستقامتان تاريخ ايرانزمين؛ اما يك سوال مهم هميشه شايد با من و تمام همنسلان من است كه نسل امروز نيز اينچنين بلندمرداني استوار خواهد داشت؟ سخت است براي ما نسل انقلاب كه به چهل سالگي رسيدهايم، خم شدن اين درخت و سوختن ميوه جانش كه همان فرزندان نسل تازه خواهد بود؛ اينكه به دهه شصت بگويند سوخته و دهه هفتاد و هشتاد را گودزيلا خطاب كنند برازنده نيست، درد است؛ حاج احمدها عشق را با نام و نشان جا نميزدند! كربلا نرفتند اما كربلايي بودند! يادم نميرود روزهاي دوكوهه كه ميگفت ما در غرب بوديم و از ارتفاع نگاه ميكرديم و ...
امروز جنوب و خط مستقيم و جنگ و كوه و دشت؛ احمد متوسليان خيلي بزرگ بود؛ بزرگتر از يك نسل! احمد يك اصل بود! احمد خود آرمان بود؛ احمد تجلي انقلاب بود!
«زنداني هميشه آزاد، آزادمرد زنداني...»
با صبا در چمن لاله سحر ميگفتم
كه شهيدان كياند اين همه خونينكفنان