اگر خواستگار دختر شما بگويد دوچرخه دارد خيالتان راحت ميشود يا بگويد اتومبيل شخصي، آن هم اتومبيلي آخرين مدل؟ مفهوم دوچرخه در زندگي روزمره ما چه جايگاهي دارد و آيا مانع اصلي دوچرخهسواري در تهران شيب نامناسب و تابستانهاي داغ و آلودگي آن است يا آنچه كه به اشتباه شنيده و انديشيدهايم؟ «محمدنظرپور»، نويسنده كتاب «شهرها و امپراتوري دوچرخهها» در گفتوگو با «اعتماد» از مهمترين مواهب دوچرخهسواري ميگويد. او كه هم شهرساز است و هم دوچرخهسوار با اشاره به جوانب دوچرخهسواري در تهران نشان ميدهد كه برخلاف خيلي از گفتهها و شنيدهها، تهران شهري است براي دوچرخهسواري.
كتاب «شهرها و امپراتوري دوچرخهها» بسيار از تجربيات ويژه دوچرخهسواران ميگويد و به نوعي نشان ميدهد كساني كه دوچرخهسوار نميشوند نميتوانند شهر را مثل پابهركابان ببينند. دوچرخهسواران به نسبت ماشينسواران چه تجربيات متمايزي را در شهر دارند كه ميتوانند شهر را از منظري ديگر درك كنند؟
ما در حاشيه زيستِ ماشيني ِفضا زندگي ميكنيم، اين اتومبيلها و سازوكار آنهاست كه تمام شهر را تعريف كرده است. بدنهاي ما از هم فاصله گرفته است و روابط انساني ما جايشان را به روابط ماشيني دادهاند، رابطهاي كه يك پيكان، يك پرايد، يا يك نيسان آبي با سايرين ميسازد نشان از اين دارد كه اين ماشينها هستند كه در فضاي خيابان در سازوكار اجتماعي ماشيني خود زيست ميكنند، اهميتي ندارد چه كسي پشت فرمان نشسته است. آنها ما را در يك فضاي حباب گونه قرار ميدهند و موجبات جدايي ما را از اتفاقات خيابان مهيا ميكنند؛ اينجاست كه خيابان مفهوم «جاده» را پيدا ميكند و نه حضور كه عبور مهم ميشود.
اتومبيلها روابط اجتماعي ما را در فضا مختل كردهاند و روابط نزديك و ملموس شهروندان را بهشدت كاهش دادهاند. آنها بهشدت بين ما و شهرمان فاصله انداختهاند. بهنظر ميرسد ما مدتهاست كه خود و شهرمان را در برابر اتومبيلها باختهايم. حتي آنها به آسمان و ابرهاي ما هم رحم نكردند. آنها كوههاي تهران را هم از ما گرفتهاند. كافي است پردهها را كنار بزنيد، آنها تا پشت پنجره اتاق خوابتان پيش آمدهاند! و در اين ميان به هيچچيز رحم نكرده و شهر را به شكل غيرقابل تحملي خشن كردهاند. اتومبيلها فضايي براي تعاملات اجتماعي برايمان باقي نگذاشتهاند و ما را هم تماما تغيير دادهاند.
ميدانيم كه كپنهاگ و آمستردام شهره به دوچرخهسوار نشان هستند. اشاره داشتيد اين دو شهر يكشبه شهردوچرخهسواري نشدند. با توجه به اين مساله هلنديها و دانماركيها چه تجربياتي از سر گذراندند تا به دوچرخه عادت كنند؟
من از هلند و دانمارك در اين كتاب بارها صحبت كردهام. آنچه در هلند اتفاق افتاد شكلگيري يك اراده معطوف به تغيير بود، آنها اجازه ندادند خودروهايي كه به شهر هجوم آورده بودند، شهر را تسخير كنند، آنها سر بزنگاه متوجه شدند كه نبايد به خودروها فرصت جولان بدهند تا شهرهاي آنها را به نفع خود دگرگون كنند، البته اين را بيش از هرچيزي مديون كودكاني هستند كه در اين راه قرباني شدند تا به ديگران بفهمانند شهر را به ماشينها نبازند. اين مسائل ريشه در جرياناتي دارد كه هلند را در دهه60 و 70 به بازپسگيري شهر كشاند. زيرساختها و قوانيني كه در هلند دوچرخه را بر ماشين برتري ميبخشد تحت شرايط خاصي در دهه 1970 آغاز شد. صدها كودك روي دوچرخههايشان كشته ميشدند، همينجا بود كه تظاهرات گستردهاي شكل گرفت و در ادامه آن روزهاي يكشنبهها بدون خودرو شدند، هلنديها به اين داستان اعتراض كردند، كارناوالهاي گسترده دوچرخهسواري راه انداختند تا اينكه نهايتا فضاها به نفع دوچرخهها تسخير شد و اينجا بود كه خواست جمعي شهر را تغيير داد؛ هلنديها امروز نان ماهيچههاي پاهايشان را ميخورند! چيزي كه كاشتند را درو ميكنند. من با همه سوءتفاهمهايي مبني بر اينكه هلنديها ذاتا فرهنگ دوچرخهسواري داشتند و ما ذاتا فرهنگ دوچرخهسواري نداريم كاملا مخالفم! شهر هرچه از آن را بخواهيم اجابت ميكند، مهم اين است از شهرمان چه ميخواهيم.
آنچه امروز ما در تهران ميبينيم چيزي جز نتيجه عمل و تفكر ما نيست. ما مسوول تهراني هستيم كه ساختهايم، ما چيزي جداي از شهرمان نيستيم. بنابراين ما ميتوانيم نوع ديگري از زيست شهري را تجربه كنيم و سازوكار اجتماعي جديدي در آن داشته باشيم.
شما در كتاب خود جنگ با ذهنيتها را بخش مهم ترويج دوچرخهسواري دانستهايد. اين ذهنيتها و سوءتفاهمهايي كه در برابر دوچرخهسواري وجود دارد كدامند؟
با اينكه در بسياري از خيابانهاي تهران ميتوان به راحتي دوچرخهسواري كرد، عده زيادي ميگويند تهران شيب مناسبي براي دوچرخهسواري ندارد. اگر شما به شهرهايي چون رشت هم نگاه كنيد، با اينكه شرايط توپوگرافي در اين شهر بسيار مناسب است، اما هرروز بر تعداد رانندههاي اتومبيل افزوده ميشود! شيب تند مناطقي از تهران هيولايي نيست كه با آن صورت مساله پاك شود. من اينجا قصد ندارم از مزيتهاي دوچرخهبرقي يا لذت دوچرخهسواري در شيب خيابانهايي چون وليعصر صحبت كنم، اما به شخصه بارها تا ونك و تجريش ركاب زده و لذت بردهام و حتي مسيرهاي بازگشت هم براي من تجربهاي فوقالعاده هيجانانگيز و فوقالعاده بوده است. در واقع شما وقتي با دوچرخه سرپاييني خياباني را طي ميكنيد، احتمالا منفعلترين موجود جهان هستيد! تنها بر زين دوچرخه نشستهايد و اين شهر است كه به فعالترين شكل ممكن در برابر شما تغيير ميكند و خود را به نمايش ميگذارد. شيب تهران، نبود زيرساختهاي كالبدي، نبود فرهنگ شهري و ... هيچ كدام مساله اصلي نيستند. اينها تنها سوءتفاهمهايي است كه در گفتمان مسلط مانع از ورود به زيست جهان دوچرخهها شده است.
بزرگترين سوءتفاهم به زعم من همين است كه دوچرخه سواري در بهترين حالت صرفا وسيلهاي براي حملونقل محسوب ميشود و در حاشيه حملونقل عمومي به آن بهايي داده ميشود، يا اينكه دوچرخهسواري راهحلي براي كاهش اين حجم عظيم آلودگيهاي زيستي درتهران است، يا اينكه دوچرخهسواري يك ابزار تناسب اندام است و دوچرخهسواران به دنبال سلامتي عمومي هستند و بسياري سوءتفاهمها و برداشتهاي نادرستي كه همگي ناشي از غربت ما با زيست جهان واقعي دوچرخهها و عدم تجربه واقعي آن است. اينكه دوچرخهسواران چرا در همين وضع موجود به سراغ دوچرخهها ميروند، چه ربط و نسبتي با شهر برقرار ميكنند، چرا گروههاي جنسي و سني متفاوت در شهر ركاب ميزنند و هركدام چه تجربهاي براي خودشان ميسازند، همه اينها و خيلي موارد ديگر كه در كتابم به آنها پرداختهام به ما كمك خواهد كرد كه شهردوچرخهاي را ترسيم كنيم و به سمت شهرانساني پيش برويم.
در جايي از كتاب با انتقاد از مسيرهاي دوچرخهسواري، خصوصا مسير دوچرخهسواري خيابان كريمخان گفتهايد احداث اين مسيرها چندان آرمان دوچرخهسواران نيستند و دوچرخهسواران معمولا از اين مسيرها عبور نميكنند. مشكل اين مسيرهاي ويژه دوچرخهسواري را در چه چيزي ميبينيد؟
به نظرم مسيرهاي دوچرخه تنها جنبه شكلي دارند، نه محتوايي. در واقع اين مسيرها ويتريني از مديريت شهري جديد هستند، مسيرهاي محدود دوچرخهسواري با معياري شهرسازانه در مسيرهايي شكل ميگيرند كه عرض معبر چنين امكاني را داشته باشد و از آن مهمتر حضور دوچرخهسوار مشكلي براي سواره ايجاد نكند. به بياني ديگر، اين مسيرها انطباق چنداني با زيست جهان دوچرخهسواران ندارند. تنها مزيت اين مسيرها براي دوچرخهسواران اين است كه آنها را اميدوار نگه ميدارد؛ اميد اينكه در آينده شهرها تغيير خواهند كرد و خود را با شهر دوچرخهاي آنان تطبيق خواهد داد.
شما در كتاب خود داشتن اتومبيل شخصي را با منزلت اجتماعي پيوند زديد و براي مثال اشاره كرديد در مجالس خواستگاري از مدل ماشين آقاي داماد پرسيده ميشود اما طرح اينكه آيا آقاي داماد دوچرخه دارند يا خير بيمعناست. حال دوچرخهسواري چگونه ميتواند فاصله اجتماعي و طبقاتي افراد جامعه را در خود حل كند؟
به زعم من دوچرخهها خاصيت «همسطحكنندگي» دارند. همسطحكننده به اين معنا است كه دوچرخهها رسالت يكسانسازي طبقاتي را در فضا بر عهده دارند و اين يكي از مزيتهاي فوقالعاده آنهاست. دوچرخهها سادگي را يدك ميكشند و به هيچوجه نماينده سطح درآمدي سرنشينانشان نيستند. دوچرخهسواران به هنگام ركابزدن هيچ ماسك طبقاتي بر چهره ندارند و هركس باسطح درآمد و جايگاه اجتماعي متفاوتش وقتي در شهر ركاب ميزند، ديگر تمايزات طبقاتي خود را حمل نميكند. دوچرخهها در برابر خودروهاي شخصي كه رسالت جداييگزيني دارند و تماما ويتريني از سطح طبقاتي افراد به شمار ميآيند، از تفاوت طبقاتي افراد مختلف ميكاهند. دوچرخهها به خوبي ما را به هم پيوند ميدهند و باعث آشنايي غريبهها ميشوند و دوچرخهها منبع اتصال پيوندهاي اجتماعي هستند.
«تراوش دوچرخهاي» چيست و آيا اين تراوش باعث ميشود به قول شما افراد بيشتري با لباس رسمي مثل كتوشلوار راضي شوند سوار بر دوچرخه به محل كار خود بروند؟
دوچرخهها با عبور از فضا قاصدان انرژيهاي مثبتند؛ اين را ميتوان «تراوش دوچرخهاي» ناميد. درميان هجوم انبوه محركهاي عصبي در تهران، عبور كارواني از دوچرخهها ميتواند كمي از اين فشار را التيام دهد. هرچه تعداد دوچرخهسواراني كه پشت هم ركاب ميزنند بيشتر شود، اين حال و احوال را جانانهتر ميكند. دوچرخهها پيامآوران شهريتي هستند كه با خود يدك ميكشند، آنها با عبور از يك خيابان كيفيتهاي ذهني و عيني خيابان را ارتقا ميبخشند و از خشونت بافت ميكاهند. آنها همچون آبي بر آتش خيابانند، اينكه ميشود جور ديگري در شهر زيست، اينكه ميشود از شهر لذت برد و اين لذت را به لذتي جمعي تبديل كرد. دوچرخهسواران از اين ديدهشدن لذت ميبرند و با قدرت ماهيچههايشان خواستههايشان را فرياد ميزنند. آنها با حركت دست جمعي خود ميتوانند معادلات ماشيني خيابان را به هم بريزند و داستان خيابان را حول محوريت خود بازتعريف كنند.
از تجربه زيسته خود به عنوان يك دوچرخهسوار بگوييد. آيا طبق اين تجربه تهران ميتواند شهري براي دوچرخهسواري باشد؟
فضاي زيسته دوچرخهها يك فضاي پديدارشناسانه است كه خارج از اين فضا قابل شناسايي و ادراك نيست. فضايي كه آنها از شهر براي خودشان ميسازند تنها زماني كه شما هم يكي از آنها باشيد ميتواند در برابرتان به نمايش درآيد. تصوير ذهني، ادراك و تجربه آنها در ارتباط با فضاي زيستهاي توليد و بازتوليد ميشود كه متفاوت از يك پياده يا راننده اتومبيل است. دوچرخه به عنوان يك پديده در زيست جهان ما خود را پديدار ميكند، ما آن را به حركت درميآوريم و در مقابل آن هم ما را بازتعريف ميكند. دوچرخهسواري بهتدريج جزيي هميشگي از زيست جهان شهري من را ساخت. وقتي به دوچرخه سواري عادت ميكنيد، ديگر آنچنان به آن فكر نميكنيد و فقط ركاب ميزنيد و در شهر حركت ميكنيد؛ به اين معنا كه شهرِ شما شهري مبتني بر ادارك دوچرخهاي ميشود و آنچنان به آن خو ميگيريد كه به عنوان قسمي از بدن شما محسوب ميشود. در اين زمان بدن شما به بيواسطهترين شكل ممكن با فضاي شهري و زندگي جاري در آن ارتباط ميگيرد. در اينجاست كه تجربه زيسته شما از شهر معنادار ميشود. برخلاف كساني كه ادعا ميكنند تهران هيچگاه شرايط تبديل به شهر دوچرخهاي را نخواهد داشت و در وضع موجود تهران پذيراي دوچرخهها نيست و اين ادعا را غالبا به دو عامل اصلي يعني نبود چيزي كه آنها فرهنگسازي مينامند و نبود بسترهاي كالبدي لازم مربوط ميكنند؛ من اعتقاد دارم تهران بهشدت ميتواند پذيراي دوچرخهها باشد و اين در ربط و نسبت با سازوكار اجتماعي يك كلانشهر (نه يك مادرشهر تخصصي بلكه كلانشهر به مفهوم اجتماعي آن) به طور عام و ويژگيهاي خاص جامعه تهراني به طورخاص شكل خواهد گرفت.
هفته پيش از معماران، شهرسازان، نمايندگان مجلس و استادان دانشگاه پرسيديم كه آيا حاضر ند با دوچرخه به محل كار خود بروند يا اقلا دوچرخه را وارد معادلات زندگي روزمره خود كنند يا خير. حال نوبت به خودمان رسيد.
به زعم من دوچرخهها خاصيت «همسطحكنندگي» دارند. همسطحكننده به اين معنا است كه دوچرخهها رسالت يكسانسازي طبقاتي را در فضا بر عهده دارند و اين يكي از مزيتهاي فوقالعاده آنهاست. دوچرخهها سادگي را يدك ميكشند و به هيچوجه نماينده سطح درآمدي سرنشينانشان نيستند.