زحمت عبور در تهران
مهري جمشيدي
سال 89 بود كه حقوق يك ماه خود را به همراه كمي قرض جمع كردم و دوچرخه خريدم و بعد آن دوچرخه وارد زندگي هر روزم شد و مسير خانه تا دفتر روزنامه را ركاب ميزدم. سال 90 كه كرايه ماشينها افزايش پيدا كرد، من به دليل تردد با دوچرخه توانستم كلي هزينههايم را كاهش دهم، علاوه بر آن دوچرخهسواري فرصتي هم براي ورزش بود. خاطرم هست كه آن روزها خيلي از من ميپرسيدند كه از دوچرخهراندن در خيابان نميترسم و اذيت نميشوم، جواب من هم خير بود. در تمام اين مدت كوچكترين بيادبي و بياحترامي نديدم و بالعكس مردم راه را برايم باز ميكردند و لبخند ميزدند. اما مشكل بزرگ من كمبود مسير مخصوص دوچرخهسواري در تهران بود. روزهاي اول از اتوبوسها ميخواستم اجازه دهند دوچرخه را داخل اتوبوس بياورم، بعضيهايشان تعجب ميكردند، بعضيها اجازه نميدادند اما رانندههاي محلي اتوبوس مرا ميشناختند و هيچ مشكلي هم با من و دوچرخهام در اتوبوسشان نداشتند. زحمت بعدي عبور دوچرخه از اتوبانها بود، اين كار هم ترسناك بود و هم بالا بردن دوچرخه سنگين از پل عابر پياده مكافات داشت اما به هر زحمتي اين كار را ميكردم. خاطرم هست زماني كه در «اعتماد» مشغول به كار بودم قرار بود گزارش و عكسهايي از بيلبوردهاي شهري تهيه كنم كه آن روزها به نام نگارخانهاي به وسعت يك شهر در خيابانهاي تهران برپا بود. براي تهيه اين گزارش لازم بود مدتها در خيابانها تهران بگردم و همين كار را با دوچرخه انجام دادم و توانستم به راحتي گزارش و عكسهايم را بگيرم. آن روز با اينكه بهشدت گرمازده شدم اما تجربه بسيار فوقالعادهاي داشتم. براي پارك دوچرخه هم از اعتماد مردم كمك ميگرفتم و هرچقدر هم به طرف جنوب شهر ميرفتم اين پذيرش بيشتر ميشد و ميگذاشتند دوچرخه را در مقابل مغازههايشان پارك كنم. به نظرم كسي اگر تنها به عنوان روزنامهنگار اقدام به دوچرخهسواري كند به تنهايي اثري نخواهد گذاشت. تعداد افراد روزنامهخوان كم شده است و مخاطب روزنامهنگاران بيشتر در توييتر هستند و مردم عادي چندان به توييتر دسترسي ندارند، مگر اينكه اين توييتها به فضاهاي عموميتري مثل اينستاگرام يا تلگرام راه باز كنند. اما اگر ورزشكاري در شهر تهران دوچرخهسواري كند قطعا تاثير بيشتري خواهد داشت. با تمام اين اوصاف حتي ديدن يك دوچرخهسوار در خيابان ميتواند نور اميدي باشد و ديگران را به اين كار ترغيب كند. عكاس