در دهه 1990 درست هنگامي كه غرش صداي جنگندهها، بمبافكنها و جنگافزارهاي سنگين، صداي امواج آبهاي نيلگون خليج فارس را به حاشيه رانده بود، يك فيلسوف نامدار فرانسوي مدعي شد جنگي در صحنه واقعيت رخ نداده و فقط روايت آن در اتاق خبر رسانهها در حال جريان است. او بعدها كتابي با «عنوان جنگ خليج رخ نداد» منتشر كرد.
اشاره ژان بودريارد فيلسوف پستمدرن بلندآوازه به جريانسازي و جنگ رواني رسانههاي غربي و به ويژه شبكه تلويزيوني سيانان امريكا در برجستهسازي و چارچوببندي اخبار رويارويي و دستكاري در افكار عمومي از طريق پنهانسازي واقعيات بود؛ آن هم جنگي كه به بهانه مقابله با سياستهاي جنگطلبانه صدام و ادعاي ساخت سلاحهاي هستهاي شعلهور شده بود.
مقصود اين نظريهپرداز جنجالي اين بود كه رسانههاي غربي با فراواقعيتسازي و خبرسازي وانمود ميكنند كه جنگي در حال رخ دادن است. در حالي كه بين روايت آنها و واقعيت، نسبتي وجود ندارد و جنگ تنها در اتاق خبر رسانهها جريان دارد.
هر چند بودريارد با تيزبيني به درستي انگشت روي انگارهسازيهاي فراواقعي رسانههاي غربي و فريبكاري اذهان عمومي گذاشته بود اما او بيش از اندازه نگاه انتقادي بدبينانهاي به عملكرد رسانهها در اين رويارويي نابرابر داشت.
غربيها در سالهاي 1991 و 2003 در دو نوبت نفسگير به منطقه خليج فارس لشكركشي كردند.
از قضا در هر دو مورد كشور آماج حمله عراق بود و جنگ اول و جنگ دوم خليج فارس با هدف حفاظت از منابع نفت به عنوان انرژي اصلي صنايع و زرادخانههاي غربي و همچنين منبع خريد سلاحهاي آنها محسوب ميشود.
نيروهاي مهاجم و خط مقدم اين آوردگاه، اصحاب رسانه و روزنامهنگاران بودند كه با جريانسازي و وارونهنمايي وقايع، منطقه سوقالجيشي خليجفارس را در اولويت اول اخبار رسانههاي بينالمللي مطرح كردند.
در اين جريانسازي، رسانههاي ارتباط جمعي با دست بالا و به راه انداختن جنگ رواني، افكار عمومي جهاني را به گونهاي بر تحولات منطقه خليج فارس متمركز و با لاپوشاني واقعيات، اذهان مردم را از مسائل واقعي صحنه نبرد دور كردند.
از قضا محور اصلي جريانسازي رسانهها ساخت سلاحهاي هستهاي در عراق بود كه با سقوط صدام مشخص شد كه اين همه بگير و ببند شوراي امنيت، صدور سريالي از قطعنامهها و رفتو آمد هياتهاي رنگارنگ ديپلماتيك و بازرسي به اين سو و آن سوي جهان همه به خاطر ادعاي ساختگي توليد سلاحهاي هستهاي و بيش از يك فريبكاري رسانهاي نبوده است.
16 سال پس از جنگ دوم خليج فارس در آوردگاه ديگر، رويارويي بين ايران و امريكا سكوت اين منطقه را درهم شكسته است. آنچنان كه اتاق خبر رسانهها روايت ميكنند، تنش بين اين دو كشور از فاز تبليغاتي عبور و در مواردي به فاز عملياتي وارد شده است.
در دوره پسابرجام اولويت اول سياست خارجي دولت ترامپ، كشور ايران بوده است. اينگونه كه در جعبه جادويي تلويزيون و قاب معجزهگر رسانههاي اجتماعي روايت ميشود، امريكاييها با كشاندن صحنه نبرد به اتاق خبر رسانهها در صدد هستند با توجه به هژموني رسانهاي خود و از طريق تاكتيكهاي برجستهسازي و چارچوببندي، ابتكار عمل را در دست گرفته و صحنه كارزار را به سود خود تغيير دهند و البته كه تا كنون ناكام بودهاند.
ناكامي آنها در دوره پسابرجام خط بطلاني بر خودشيفتگي آنهاست كه غافل از پيچيدگيهاي محيطي با تحليل خطي اوضاع، چنين پيشبيني كردند در كمتر از يك سال تمام خواستههاي آنها محقق شود و البته خواب پريشان آنها تعبير نشد و البته انتقام اين ناكامي را با اعمال تحريمهاي ظالمانه از ايرانيها گرفتهاند.
در عصر كنوني اين رسانهها هستند كه باورها، عقايد و آرمانهاي شهروندان را شكل ميدهند و در واقع به عنوان دريچهاي براي نگاه به جهان درآمدهاند. در عصر مدرنيستي بين بازنمايي رسانهاي و واقعيت، ارتباط نسبتا درستي حاكم بود ولي به قول بودريارد در عصر پسامدرنيستي و اشباع تكنولوژي اطلاعات، در يك حركت وارونه، واقعيات تقليدي از بازنماييهاي رسانهاي و فراواقعيتها دستور كار اصلي رسانهها شده است.