• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4423 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۳ مرداد

مهاجرت

سروش صحت

خانمي كه عقب تاكسي نشسته بود، داشت با صداي بلند با تلفنش حرف مي‌زد. مردي كه جلو نشسته بود، گفت: «ببخشيد خانم بي‌زحمت يه كم يواش‌تر.» زن گفت: «خارجه... صدا خوب نمي‌ره.» مرد چيزي نگفت. مكالمه زن كه تمام شد، گفت: «خدا پدر و مادر اين موبايل را بيامرزه، وقتي نبود خيلي سخت بود.» راننده پرسيد: «با پسرتون حرف مي‌زدين؟» زن گفت: «نه با دخترم، سه ساله نديدمش.» راننده پرسيد: «چند ساله رفتن؟» زن گفت: «هشت سال... هر سال ميومد، ولي الان سه ساله نيومده.» راننده گفت: «راضي‌ان؟» زن گفت: «نمي‌دونم... يه روز مي‌گه راضي‌ام... يه روز مي‌گه ناراضي‌ام... يه روز مي‌گه دلتنگم... يه روز هيچي نمي‌گه.» راننده گفت: «كاش ميشد بفهميم اونايي كه رفتن سرجمع راضي‌ان يا ناراضي.» زن گفت: «بعضي‌ها راضي‌ان، بعضي‌ها هم ناراضي.» راننده به من نگاه كرد و گفت: «شما هنوز تاكسي‌هات را مي‌نويسي؟» گفتم: «بله.» گفت: «ميشه بپرسي اونايي كه رفتن راضي‌ان يا ناراضي.» گفتم: «اونايي كه رفتن كه نوشته‌هاي من‌رو نمي‌خونن، اونايي كه هستن هم نمي‌خونن تازه بخونن هم جواب نميدن.» راننده گفت: «حالا شايد هم خوندن و جواب دادن و ما هم يه چيزي فهميديم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون