در نسبت دانايي و فهم
محسن آزموده
در يادداشت پيشين به تفاوت ميان سه مقوله دانايي، فهم و شعور در عرف روزمره پرداختيم و كوشيديم با ارايه تعريف تا سر حد امكان واضح و متمايز هر يك از اين سه مقوله، نشان دهيم كه اين سه ربط مستقيم به يكديگر ندارند، يعني دانايي يا اطلاعات بيشتر، لزوما به فهم يا به شعور بيشتر منجر نميشود، كمااين كه عكس اين قضيه نيز صادق است، يعني ايبسا آدمياني فهيم كه سواد چنداني ندارند و ... اما در همان يادداشت نيز دست كم دوبار تاكيد شد كه اگرچه ربط مستقيم ميان دانايي و فهم و شعور وجود ندارد، اما اين بدان معنا نيست كه هيچ نسبتي ميان دانايي و دو مقوله ديگر نيست، بلكه اتفاقا ميتوان نشان داد كه دانايي و اطلاعات بيشتر ميتواند به فهميدگي و شعور انسان ياري برساند. به عبارت ديگر، از تمايز ميان فهم و شعور و دانايي به هيچ وجه نبايد تحقير و تخفيف دانايي را فهميد و به دام نوعي نسبيانگاري مبتذل (روايتهاي جدي و دقيقي از نسبيانگاري وجود دارد كه بايد به دقت مورد بحث قرار بگيرد) در غلتيد و گفت دانستن يا ندانستن توفيري با هم ندارند. در ستايش دانايي ميتوان ساعتها سخن گفت و بلكه ميتوان اثر و نتيجه آن را در زندگي به وضوح ديد، دانايي توانايي است و بخش عمده راحت و رفاهي كه بشر در پرتو آن زندگي ميكند، حاصل بسط و گسترش دانايي اوست. اما بحث ما تاكيد بر اين بديهيات نيست، بلكه ميخواهيم نشان دهيم افزايش دانايي چگونه ميتواند به فهيمتر شدن و باشعورتر شدن ما كمك كند. در اين يادداشت، تنها مجال بحث از ربط دانايي به فهم مورد بحث قرار ميگيرد و ربط و نسبت دانايي با شعور به شرط بقا، به نوبت بعدي واگذار ميشود. اما براي روشن شدن ربط دانايي به فهم، پيشتر بايد توجه كرد ما در اين بحث، به تسامح، دانايي را با اطلاعات يكي گرفتهايم، در حالي كه همانطور كه دوستم محمود اسماعيلنيا به درستي متذكر شد، ميان داده خام (data)، اطلاعات
(information)، دانش (knowledge) و بينش (vision) تمايز هست و ميان اين چهار مقوله، ترتبي طولي برقرار است، يعني براي آنكه داده معرفتي خامي به اطلاعات و سپس به دانش و از پي آن به بينش تبديل شود، بايد مسيري طي شود. حال آنكه باز به سخن آقاي اسماعيلنيا، «ما در عصر انفجار اطلاعات صرفا يك سري «اطلاعات» و بدتر از آن يك سري «داده» در ذهنمان تلنبار ميكنيم». صورت قديميتر و فلسفيتر اين سخن را در تمثيل مشهور خط منقسم افلاطون در رساله معروف «جمهوري» ميتوان يافت، آنجا كه بزرگترين فيلسوف تاريخ ميان 1. گمان، 2. باور (عقيده)، 3. استدلال و 4. معرفت تمايز ميگذاشت و معتقد بود، براي نيل به حقيقت، ضروري است پله پله از پايينترين مرتبه يعني گمان (آيكازيا) به بالاترين مرتبه يعني معرفت (نوئسيس) صعود كرد. البته لازم به ذكر است معرفت افلاطوني، در بالاترين مرتبه آن، چنان كه متخصصان بحث كردهاند، در بردارنده شعور و فهم نيز هست و از اين حيث بحث ما يعني تمايز دانايي از فهم و شعور، در مرتبه مادون آن يعني معرفت استدلالي (ديانويا) باقي ميماند. اما چطور دانايي به فهم بيشتر منجر ميشود. گفتيم فهم به توانايي ذهن در برقرار كردن ميان باورها و گرفتن نتايج تازه و جديد بستگي دارد، يعني فهم را قدرت استدلال كردن خوانديم و همچنين گفتيم دست كم سه منشاء ميتوان براي فهم در نظر گرفت: 1. نبوغ ذاتي؛ 2. محيطي كه انسان در آن پرورش مييابد، و 3. ممارست و تمرين او. نگارنده آن طور كه در نوبت پيشين اشاره رفت، معتقد است مفهوم «نبوغ» معناي محصلي ندارد و اصولا مفهوم نبوغ با مفاهيمي مثل «هوش» و «آي كيو» تفاوت دارد. گو اينكه خود هوش و «آي كيو» نيز غير از خاستگاههاي ژنتيك و فيزيولوژيك، به عوامل محيطي و كوشش شخصي انسان بستگي دارند، براي مثال اين كه آيكيوي مردمان شرق آسيا در اكثر درجهبنديها بالا است، قطعا به رژيم غذايي دريايي آنها ربط دارد، ضمن آنكه از نقش ساير عوامل محيطي مثل ثبات و آرامش، پيوستگي نسلها، اعتماد به نفس و... نبايد غافل شد. همينجاست كه نقش دانش بيشتر در افزايش فهم و هوشمندي دخيل ميشود. دانش در بسيطترين معنا، درك ربط و نسبت ميان چيزهاست، در نتيجه هر چه دانايي انسان بيشتر شود، يعني بيشتر از ارتباط چيزها با يكديگر سر در ميآورد و بنابراين اگر فهم خود را براي يافتن ارتباط چيزهاي جديد دريابد، مسير كوتاهتري در پيش دارد. به عبارت سادهتر، انسان روزگار ما كه حجم عظيمتري از اطلاعات در مقايسه با نسلهاي گذشته در اختيار دارد، سادهتر و سريعتر ميتواند روابط و نسبتهاي جديد ميان پديدهها و امور را بفهمد. قاعدتا دانشمندي كه سالها در زمينه گياهان و جانوران تحقيق كرده، خيلي سريعتر و سادهتر از دانشجويي كه تازه به تحصيل زيستشناسي مشغول شده، روابط و نسبتهاي تازه ميان گياهان و جانوران را در مييابد، اگرچه ضرورتا چنين نيست و ايبسا دانشجو يا حتي فردي بيسواد، به كشف نتايجي برسد كه فرد دانشمند از پس سالها به آنها نرسيده (ادعايي كه در نوبت پيش مطرح شد). اما اين نكته اخير نافي آن نيست كه به هر حال دانايي بيشتر امكان فهم عميقتر را بالا ميبرد و بنابراين به هيچ عنوان نبايد از تمايز اين دو، انكار اهميت دانش و تخفيف آن، ولو در همين بحث فهم و هوشمندي را نتيجه گرفت، كاري كه متاسفانه كاهلان در معرفتاندوزي و سفسطهبازان و مخالفان علم و دانايي به آن تمايل دارند و احيانا با آن ميخواهند، تنبلي و در نتيجه جهل خود را توجيه كنند.