• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4432 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۴ مرداد

محمد قاضي، زورباي ايراني

غلامرضا امامي

ياد و خاطره محمد قاضي مرا به سال‌هاي دير و دور مي‌برد. از نوجواني و جواني نسل ما با كارهاي زبده و ممتاز او آشنا بود. از شازده كوچولو تا دن كيشوت و بسيار كتاب‌ها و قصه‌ها. اما او را از نزديك نديده بودم.

به سال 52 روزي را به ياد مي‌آورم كه زنده‌ياد سيروس طاهباز مدير انتشارات كانون او را به ما معرفي كرد. «م. آزاد» و من ويراستار بخش فارسي انتشارات كانون بوديم. طاهباز محمد قاضي را به ما معرفي كرد، نياز به معرفي نبود او را مي‌شناختيم و افزود، از امروز محمد قاضي همكار ماست در بخش ويرايش كتاب‌هاي فرانسوي. طاهباز از سر مهر ميزي در اتاق خويش گذاشت و محمد قاضي در اتاق طاهباز به كار ترجمه پرداخت. در نخستين برخورد پيرمرد چالاك زنده دلي مي‌نمود. پرنشاط و پرشور بود و گاه كه خسته مي‌شد به اتاق ما مي‌آمد، چاي مي‌نوشيد و ياد گذشته را با طنزي شيرين بيان مي‌كرد. آنگاه به كار خويش مي‌پرداخت. پيرمرد يكريز ترجمه مي‌كرد. در آن سال‌ها نديدم كه به ديكشنري مراجعه كند، گويي زبان فرانسه همزاد زبان فارسي او بود. خود حكايت مي‌كرد كه در دوران نوجواني آموختن زبان فرانسه را در آن روزگار كفر مي‌دانستند و زبان كفار مي‌انگاشتند. اما او آموختن زبان فرانسه را در مهاباد نزد اديب كرد «گيو مكرياني» آغاز كرد. زماني هم كه به تهران آمد و دوره دانشكده حقوق را گذراند به آموختن زبان فرانسه همتي بلند گماشت. او به استخدام وزارت دارايي درآمد و پس از دوران بازنشستگي به خدمت كانون پرورش كودكان و نوجوانان. حضور قاضي حضور شادي بود. هرگز برج عاج‌نشين نبود و ديواري گرد خويش بنا نكرد. اين كرد پاك‌نهاد با همه به صداقت و صميميت سخن مي‌گفت. زلال و شفاف بود. به ياد مي‌آورم زماني كه شاملو براي عمل عازم خارج بود، دوستاني از من خواستند كه از ياران كانون براي كمك هزينه بيماري او استمدادي بطلبم. پس به اشارت سيروس راه افتادم، ليستي تهيه شد نيك به ياد دارم نخستين كس كه از كيسه پرفتوت خويش مُهر برداشت و در اين كار انساني ياري كرد، محمد قاضي بود و شگفتا دومين كس كه ميانه خوشي با شاملو نداشت اما آن روز در كانون مهمان ما بود، اسماعيل شاهرودي «م. آينده» بود. پول‌ها كه جمع شد به سيروس طاهباز سپردم و او و دوستانش از مساعدت اهل قلم كانون شادمان شدند. كار انجام گرفت اما چندي بعد دريافتيم كه قاضي به سرطان حنجره دچار شده و اين‌بار در توان او نبود كه به درمان اين بيماري در ايران بپردازد. طاهباز مشكل را با مديرعامل وقت كانون در ميان نهاد و او دستور داد كه به خرج كانون، كارمند پاره‌وقت كانون، محمد قاضي به آلمان سفر كند و سلامت خويش بازيابد. هر چند پس از عمل جراحي تارهاي صوتي‌اش را از دست داد اما از دستگاهي استفاده مي‌كرد و سخن مي‌گفت. آن روزها من عصرها در كار كتاب «موج» بودم و آثاري را از نويسندگان و مترجمان نامي ايراني نشر مي‌دادم و نسخه‌اي از آن را به وي پيشكش كردم. روزي از سر شوق گفت، ترجمه‌هاي پراكنده‌اي دارم از داستان‌نويسان شهره جهان كه اينجا و آنجا نشر يافته است. دلم مي‌خواهد كه اين كارها گردآوري شود و نشرش دهيد. با شوق پذيرفتم، قصه‌هاي كوتاهي از نويسندگان بزرگ جهان بود كه او ترجمه كرده بود. همه اينها گردآوري شد و با نقش زيباي پرويز كلانتري با نام كتاب «بي‌ريشه» نشر يافت. قاضي كه از سفر برگشت كتاب را ديد و خوشحال شد. شادان و سرحال بود و اندكي غم در چهره و سخنش نمايان نبود. با دوستي به ديدارش رفته بوديم. بانويي چاي آورد. بانو را معرفي كرد و گفت همسر دوم من است، خنديد و گفت پس از درگذشت همسر اول با خواهر او براي صرفه‌جويي در مادرزن پيمان ازدواج بستم! آنگاه گفت چه خوب است كنسرتي برگزار شود من بخوانم، ابراهيم يونسي برقصد و اعتمادزاده دست بزند. خنديد و خنديد. بار ديگر كتابي از «ماياكوفسكي» با نام «كره اسب آتشين» را براي ترجمه به او سپردم و اين كتاب نشر يافت
هر چند كنايه آميز بود. پس از سال‌ها كتاب «پنجره» از من خواست كه «بي‌‌ريشه» بازنشر يابد و خرسندم در اين نشر زندگينامه ‌نويسندگان را افزودم و ديباچه‌اي درباره زندگي و زمانه قاضي با عنوان «زورباي ايراني» نگاشتم. خرسندم كه اين كتاب با اقبال و استقبال خوانندگان ايراني روبه‌رو شد.

اداي ديني كوچك بود به مردي بزرگ؛ مردي كه خويش را زورباي ايراني مي‌ناميد، يادش بخير.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون