خاتمي و رهبري اصلاحات
صادق جواديحصار
مساله رهبري جريان اصلاحات نه براي اولين بار است كه مطرح ميشود و احتمالا نه براي آخرين بار. در حقيقت اين موضوع در دو مقطع زماني شكل گرفت؛ نخستين مورد به زماني بازميگردد كه آقاي خاتمي با آراي قاطع مردم به عنوان رييسجمهوري انتخاب شد. در آن زمان شخص سيدمحمد خاتمي نه مدعي رهبري جريان اصلاحات بود و نه اصلاحطلبان چنين نسبتي را به او داده بودند؛ بلكه او به عنوان پرچمدار بزرگ اهداف اصلاحطلبي مطرح بود كه در قامت يك مجري ظاهر شد و يك به يك به اين اهداف جامه عمل پوشاند. اما با گذشت زمان، مقطع دوم به اتفاقات رخ داده بعد از انتخاباتهاي رياستجمهوري سالهاي 88 و 84 به ويژه 92 و 96 بازميگردد. در جريان يازدهمين دوره انتخابات رياستجمهوري آقاي عارف طي نامهاي موضوع حضور يا عدم حضور خود در انتخابات براي رقابت با حسن روحاني را به رهبري جريان اصلاحات يعني سيدمحمد خاتمي واگذار كرد و ايشان نيز طي نامهاي به مطالبه آقاي عارف پاسخ داد. آن زمان در حقيقت خاتمي رهبري جريان اصلاحات را پذيرفت و نشان داد كه چنين نقشي را برعهده دارد ولي بايد توجه داشت كه موضوع رهبري جريان اصلاحات به عقيده نگارنده به يك فرد بازنگشته و حاصل يك منظومه مديريتي برخاسته از برنامهريزي و برنامهسازي است. امروز كمتر كسي است كه بتواند نوع مديريت سيدمحمد خاتمي را انكار كند. او نماينده و نمونه رهبري جمعي در جريان اصلاحات است و در نقش يك الگو براي رفتار اصلاحطلبانه در عرصههاي سياسي و اجتماعي ظاهر شده است، بنابراين بايد پذيرفت كس يا كساني نسبت به اين رهبري خرده بگيرند يا درباره چيستي و چرايي آن سوالاتي را مطرح كنند. بايد پذيرفت كه افراد و جريانها و جناحها حق دارند اين رهبري اصلاحات را تقويت يا حتي تضعيف كنند. افراد حق دارند اين رهبري را بپذيرند يا نپذيرند.
اين موارد و اين قبيل سوالات و حتي فراتر از اين موارد جزو حقوق شهروندي، قانوني و ملي افراد است بنابراين در قاموس اصلاحطلبي بايد بيش از پيش مورد توجه قرار گيرد. در اين بين بايد توجه داشت كه اين موارد و سوالات و بعضا ابهامات بايد با توجه به منظومه سياسي امروز جمهوري اسلامي به گونهاي مطرح شود كه منافع ملي در جريان آن آسيب نبيند. بايد بدانيم كه وظيفه ما امروز اين است به گونهاي سخن بگوييم كه به انسجام اصلاحطلبان آسيبي وارد نشود. نبايد برآيند رفتارها و گفتارهاي ما به گونهاي باشد كه بتوان از آن برداشت بيسرانجامي و درهم آميختگي جريان اصلاحات را كرد چراكه در چنين شرايطي قدرت اصلاحات و اصلاحطلبان در پيگيري مطالبات شهروندان كاهش محسوسي پيدا خواهد كرد. اما آنچه در اين بحث قابل توجه است، توجه به عقبه مجموعه و حزب كارگزاران است. كارگزارانيها، كارگزاران دولت هاشميرفسنجاني بودند و از همان بدو امر از زاويهاي منتقدانه به موضوع اصلاحطلبي و اصلاحطلبان وارد شدند به طوري كه مادامي كه آقاي هاشمي در قيد حيات بود، محور رفتارها و گفتارهاي كارگزاران همواره هاشمي بوده و از منظر او به اصلاحطلبان نگريستند بنابراين اگر روزي كارگزاران از اصلاحات حمايت كردند و روزي به انتقاد برخاستند به واسطه همين نوع نگاه آنان به موضوع اصلاحطلبي بوده است. كارگزاران امروز اگر فكر كنند كه ميتوانند در عرصه تصميمسازي طرحي نو دراندازند هيچ خردهاي نبايد به آنان گرفت چراكه آنها همواره در مرزي ميانه بين جريان اصلاحطلبي و اصولگرايي حركت كردهاند به طوري كه امروز عملا ميتوان آنان را به عنوان نيروهاي اصلاحطلب مدنظر قرار داد. در چنين شرايطي بايد نظرات و ايدههاي كارگزاران را شنيد و آن را به حيطه آزمايش برد و از ايدههاي مثبت آنان استفاده كرد و نقصها را نيز يادآور شد تا پيرايشي در شأن جريان اصلاحات براي بازسازي برخي نقاط ضعفها صورت بگيرد. بايد در عرصه اصلاحطلبي همواره به دفاع از سخن نو برخاست و هراسي از شنيدن نظرات بر دلها نيفتد. نميتوان به صرف حركت كارگزاران به سمت ائتلاف به آنان خورده گرفت، ائتلاف با اصولگرايان ميانه امري خوفانگيز نيست و عملا با ائتلاف هاشمي و خاتمي چنين مسيري ايجاد شد تا در آينده بيش از پيش شاهد نزديكي جريانهاي اصلاحطلبي و اصولگرايي باشيم. بايد سخنها را شنيد و نقدها را به جان خريد تا فضاي دوستي و صميميت بيش از امروز در ميان جريانهاي منتقد اجتماعي و سياسي ايجاد شود بايد نقدها را به كار بست و با تصميمي خردمندانه براي معضلات راهكار يافت.