توجه به آموزش، به ويژه آموزش رسمي يكي از مهمترين شاخصهاي موفقيت كشورها و ملتها در ايفاي وظايفشان است. چرا كه آينده هر كشور به فراگيري آموزش رسمي بستگي دارد.
وقتي سيستم آموزشي را با گذشته مقايسه ميكنيم طبيعتا دسترسي به آموزش رسمي بيشتر شده است.
تعداد كلاسهاي آموزشي و روستاهايي كه داراي مدرسه شدهاند نسبت به گذشته بيشتر شده و به همين دليل شاخص سواد هم در كشور افزايش يافته است.
اما به اين نكته مهم بايد اشاره كنم كه ما حق نداريم موضوع آموزش رسمي را بر مبناي هزينه فايده حساب كنيم.
طبق اصل 30 قانون اساسي افراد لازمالتعليم بايد از آموزش رايگان برخوردار باشند و اين وظيفه دولت است كه اين حق را در اختيارشان قرار دهد.
ضمن اينكه ما وقتي از دسترسي به آموزش صحبت ميكنيم نبايد موضوع كيفيت آموزش را از ياد ببريم. بايد آموزش كيفي را در كل كشور فراگير كنيم.
به عقيده من آموزش ما در نظام آموزش و پرورش يك بال دارد و بال دوم آن كه پرورش و سواد اجتماعي است، مغفول مانده است. به همين خاطر در چند سال اخير بسياري از منتقدين نظام آموزش و پرورش ما اين بخش ضعيف را هميشه مورد انتقاد قرار دادهاند و به درستي هم اين كار را كردهاند.
حالا كه وزير جديد بر سر كار آمده است، با توجه به اينكه ايشان هم دانشآموخته جامعهشناسياند انتظار داريم اين موضوع را بيشتر از قبل مورد توجه قرار دهد.
براي فراگير كردن آموزش رسمي در جامعه بايد تنوع روشها را اتخاذ كنيم. امروز كسي كه ميخواهد باسواد شود بايد به مدرسه برود. اما ما بايد استراتژي خودمان را تغيير دهيم. اگر كسي نتوانست به مدرسه بيايد، بايد آموزش و مدرسه به سراغ او برود.
كودك كار و خيابان اگر نميتواند به مدرسه برود بايد مدرسه را ببريم جايي كه اين بچهها هستند.
حتي زمان آموزش را بايد متناسب با شرايط افراد تنظيم كنيم. يكي ميتواند شبها درس بخواند يكي ممكن است فقط پنجشنبه و جمعه امكان درس خواندن داشته باشد.
اما ما امروز يك نظام آموزشي خشك داريم و به خاطر عدم انعطاف آن است كه عدهاي از آموزش رسمي محروم ميشوند. آموزش رايگاني كه طبق قانون اساسي وظيفه حاكميت و دولت است.
موضوع ديگر اين است كه ما هيچ وقت آموزش و پرورش را جدي نگرفتهايم.
تا امروز مهمترين دغدغهاي كه نسبت به آموزش و پرورش داشتيم آموزش افراد لازمالتعليم نبوده بلكه اغلب دغدغه اصلي اين بود كه چگونه معوقات را جبران كنيم. به اعتقاد من حاكميت بايد يك بار براي هميشه تكليف اين موضوع را روشن كند.
شايد بهتر بود معلمها را از ماليات معاف ميكرديم يا هنگام بازنشستگي حقوق اشتغال به آنها پرداخت ميكرديم. بخش مهمي از اين حرفه به اين باز ميگردد كه افراد علاقه و انگيزه داشته باشند.
نميتوان كيفيت آموزش را بالا برد اما به حقوق حقه معلم توجهي نكرد. در اين صورت است كه نخبگان ما حضور پررنگتري در نظام آموزش و پرورش پيدا ميكنند و كيفيت آموزش بهتر خواهد شد.
نتيجه مستقيم ارتقاع كيفي آموزش و پرورش هم اميدواري بيشتر به تربيت نسلي است كه ميتواند ما را در آينده سربلند كند و ما را نسبت به آينده خوشبين كند.
نكته ديگر اين است كه ما بايد بستر بسازيم براي جلب مشاركت، نه خصوصيسازي، نه مدارس غيرانتفاعي كه اقشار مختلف را طبقهبندي ميكنند.
بايد در نظام آموزش و پرورش رويكرد تلفيق را انتخاب كنيم. همان طور كه در گذشته بود، مانند زمان تحصيل خود ما. مدرسهاي كه تيزهوش و معمولي و فقير و غني كنار يكديگر درس ميخوانديم. اتفاقا در چنين شرايطي بچهها ياد ميگرفتند به فكر يكديگر باشند، به هم منت نگذارند و بين خودشان با ديگران مرز نگذارند.
اميدواريم روزي برسد كه هيچ كودكي در ايران در سن لازمالتعليم محروم از آموزش رسمي با كيفيت نشود.