مقاومت و ديپلماسي
علي شكوهي
برخي به اين واژه «مقاومت» حساس شدهاند. كافي است از زبان كسي آن را بشنوند و فورا موضع بگيرند و گوينده را مسوول همه حوادث ناگوار جهان سياست بپندارند. همين چند روز قبل بود كه جناب عطاءالله مهاجراني از مواضع رهبري در مسير ايستادگي و مقاومت در مقابل امريكا و انگليس قدرداني كرد و چه حرفها شنيد و چه تهمتها خورد. ظاهرا از منظر همين «برخي»ها، هيچ كس نبايد از مقاومت سخن بگويد و به جاي آن بايد از ديپلماسي، مذاكره، گفتوگو، ملاقات سياسي، توافق و ... حرف زد كه ظاهر بهتري دارند و بوي خون و خشونت نميدهند. به نظر ميرسد ما در هر زمانه با يك گفتمان غالب مواجهيم كه رنگ و بوي خودش را به همه نظرات ما ميزند و رهايي از آن كار دشواري است. به خاطر دارم كه روزگاري، در همين كشور همه «ضدامپرياليست» بودند بدون آنكه براي درستي مواضع خود استدلال كنند. در آن زمان اين موضع سياسي بهمثابه گفتمان غالب و پارادايم بود و گروهها و احزاب تلاش ميكردند دلايلي فراهم و اثبات كنند كه خودشان «ضدامپرياليستترين» نيروي سياسي كشور محسوب ميشوند و بنابراين از بقيه بهترند. پارادايم مقابل آن را هم در چند سال گذشته در ميان برخي نيروهاي سياسي شاهد بوديم و هنوز هم دنباله آن را مشاهده ميكنيم كه اساسا مقولهاي تحت عنوان استكبار و نظام سلطه و ماهيت امپرياليستي امريكا و امثالهم در ذهنيت و ادبيات و مواضع سياسي آنان وجود ندارد و داشتن رابطه و كنار آمدن با امريكا و دست كشيدن از مواضع انقلابي و... در مواضع آنان يك پارادايم و بستر غالب است. واقعيت اين است كه در مسير تامين منافع ملي و تعيين سياستهاي كلان و راهبردهاي استراتژيك و حتي در انتخاب راهكارهاي اجرايي در حوزه سياست خارجي، پارادايمهاي اينچنيني كاربردي ندارند و تسليم شدن به آنها موجب فهم نادرست مسائل و اتخاذ تصميمات غلط ميشود. به جاي آن بايد واقعيت مناسبات جهاني و بازيگران آن را شناخت و بر مبناي رعايت اصول مبنايي و با داشتن تحليل منطبق با واقع و اطلاعات درست، تصميم گرفت و عمل كرد. به عنوان مثال، به مذاكره با امريكا يا برقراري رابطه با اين كشور نبايد رنگ ايدئولوژيك داد و آن را حرام تلقي كرد و در عين حال نبايد برقراري اين رابطه را واجب دانست و براي ايجاد آن به هر شرايطي تن داد. داشتن يا نداشتن رابطه تابع منافع ملي و مصالح عمومي كشور است و از تبديل شدن هر يك از دو وجه به عنوان يك گفتمان غالب بايد پرهيز و سازوكار تصميمگيري را به شكلي فراهم كرد كه تامين منافع ملي با تعريفي كه از آن داريم، مبناي اصلي باشد. در عين حال بايد به چند نكته در شرايط كنوني توجه كرد و بر اساس آن تصميم گرفت و عمل كرد: اول- بر مناسبات جهاني زور حاكم است نه قانون و نه اخلاق. اين را هم نظريهپردازاني تبيين كردهاند و هم واقعيتي است كه همه دنيا شاهدند. در اين وضعيت، هيچ تصميم جمعي مبتني بر عقلانيت و قوانين جهاني و اخلاق گرفته نميشود. همين تحريمهاي شديد امريكا عليه ايران مگر مبناي حقوقي يا اخلاقي دارد و با قوانين سازمان ملل قابل انطباق است؟ يك كشور زور دارد و ميخواهد زورش را بر ايران و همه كشورهاي جهان تحميل كند. خيلي از كشورها تسليم شده و با امريكا همكاري ميكنند و تعدادي هم ملاحظه منافع ملي خود را دارند و دو طرف ماجرا را حفظ ميكنند و ايران هم چارهاي جز مقاومت ندارد. دوم- در برابر زور بايد زورمند شد و كسب قدرت كرد. در جهان كنوني اگر كشوري داراي قدرت و زور نباشد مجبور به تبعيت از سياست كشورهاي قدرتمند ميشود. برخي ممكن است در اين تسليم شدن، منافعي هم كسب كنند و برخي زيان ببينند و باز تابع باشند. البته منظور از زور، فقط وجه نظامي و تسليحاتي آن نيست زيرا منابع قدرت در جهان كنوني متعددند و از جمله قدرت نظامي، قدرت سياسي، قدرت فرهنگي، قدرت ايدئولوژيك، توانمند، ديپلماسي فعال و كارآمد و... را شامل ميشوند. دولتهاي ضعيف، مجبور به تبعيت و دنبالهروي از سياستهاي ابرقدرتها ميشوند . سوم- يكي از منابع قدرت براي هر كشوري، عمق نفوذ استراتژيك و دولتهاي همسو و نيروهاي همفكري هستند كه به دليل احساس همسويي منافع، در كنار آن كشور قرار ميگيرند. اين واقعيت را بايد در نظر گرفت كه هيچ كشوري نميتواند منافع ملي خود را تنها در مرزهاي جغرافيايي خودش تعريف كند و به بيرون از مرزها بدون توجه باشد. امروز حزبالله لبنان، حوثيها، شيعيان عراق و سوريه و پاكستان و افغانستان و ديگر كشورها، بخشي از قدرت جمهوري اسلامي محسوب ميشوند، همانگونه كه اسراييل و عربستان و كشورهاي ارتجاعي منطقه، بخشي از قدرت امريكا به حساب ميآيند. چهارم- ديپلماسي را برخي منبع مستقل قدرت به حساب ميآورند اما اين ابزار اگر از سوي منابع قدرت واقعي از جمله قدرت نظامي و اقتصادي و موقعيت جغرافيايي و جمعيت و ... حمايت نشود، كارآمد نخواهد شد. قدرت بدون ديپلماسي هم تيزي و برندگي لازم را نخواهد داشت. سادگي است اگر قدرت و ديپلماسي را مقابل هم قرار دهيم و دستاوردهاي نظام را به يكي از اين دو نسبت بدهيم. ما هم به قاسم سليماني نياز داريم و هم به محمدجواد ظريف. مهم اين است كه از اين اهرم قدرت به صورت بجا و متناسب استفاده كنيم.