امريكا از خاورميانه ميرود؟
صابر گلعنبري
با آمدن باراك اوباما و سياستهاي خاورميانهاي او كه از مفروضات آن پرهيز از دخالت نظامي در منطقه به ويژه در بحران سوريه و خارج كردن نيروها از عراق بود، به تدريج گزاره خروج امريكا از خاورميانه مطرح شد؛ تا اينكه دونالد ترامپ آمد و او هم با طرح بحث خروج نظاميان امريكايي از سوريه و افغانستان و اخيرا با اظهاراتي درباره فاصله 7 هزار مايلي از خاورميانه و هزينههاي 8 تريليون دلاري دخالت نظامي امريكا در اين منطقه موجب شده است كه گزاره خروج امريكا از منطقه بيش از گذشته در اذهان تحليلگران و مراكز مطالعاتي جا خوش كند و به آن پر و بال بيشتري داده شود؛ تا جايي كه خيليها ميگويند خاورميانه ديگر اهميت خود را در دكترين امنيت ملي امريكا از دست داده است. در كنار آن هم، بحث گذر از خاورميانه به سمت منطقه پاسيفيك در جنوب شرقي آسيا براي مهار چين مطرح ميشود. واقعيت اما اين است كه اهميت پيدا كردن منطقه پاسيفيك در دكترين امنيت ملي امريكا براي مهار چين هر چند گزارهاي درست و بجاست و توجه ويژه سيستم امريكا به اين منطقه ملموس و مشهود است، لكن نه اين مساله و نه سياست خاورميانهاي امريكا در يك دهه اخير و نه اظهارات اخير ترامپ به معناي سست شدن جايگاه خاورميانه در دكترين سياست ملي امريكا نيست.
اين منطقه همچنان به دلايل متعددي براي امريكا حايز اهميت است، اما آنچه در واقع تغيير كرده، شكل دخالت امريكا در آن است نه اساس راهبرد. در گذشته به ويژه در دوران بوشهاي پدر و پسر شكل دخالت امريكا در خاورميانه بر كاربرد مستقيم فاكتور نظامي استوار بود، اما در دوران اوباماي دموكرات و به تبع آن در دوران ترامپ جمهوريخواه اين نوع دخالت نظامي رنگ باخت. وقتي اين اتفاق در دوران يك رييسجمهور دموكرات و يك رييسجمهور جمهوريخواه ميافتد، اين خود نشان از آن دارد كه اين امر تصميم كل سيستم امريكاست و صرفا با رويكرد رييسجمهور خاصي مرتبط نيست. در واقع، آنچه امريكا را بر بازنگري در شكل دخالت خود منطقه وادار كرد، اين است كه جنگهاي نظامي هر چند نتايج آني ملموسي چون حذف طالبان و صدام در بردارد، اما در درازمدت نتايجي تضمينكننده براي منافع امريكا ندارند و چه بسا در جهت عكس آن هم حركت كنند. نمونه آن هم نتايج مترتب بر دو جنگ افغانستان و عراق است كه با وجود آنكه امريكا از نگاه خود دو دشمن را حذف كرد، اما در نهايت اين حذف موجب اختلال راهبردي در موازنه قدرت در منطقه و به نفع اصليترين دشمن او يعني ايران تمام شده است. از اين جهت و به دلايل ديگري از جمله پرهزينه بودن دخالت نظامي بدون تضمين نتايج آن، تغييري در شكل دخالت امريكا اتفاق افتاده است و نه در اصل دخالت و از برخورد خشن و نظامي به برخورد نرم و آرام تغيير كرده كه مهمترين نمود آن فشار حداكثري بر ايران و جنگ اقتصادي است. در قالب همين شكل دخالتي جديد، امريكا دست به اقدامات و تصميماتي به مراتب حادتر از گذشته و بيسابقه زده است؛ از جمله واگذاري قدس و بلنديهاي جولان به اسراييل. در واقع كساني كه بحث تصميم امريكا به خروج از منطقه را مطرح ميكنند و بر اين نظر خود اصرار دارند، بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه اگر واقعا چنين است، پس چرا امريكا از برجام خارج شد و با آن تنشهايي بيسابقه در منطقه ايجاد كرده است. جالب اينجاست كه خود دونالد ترامپ در عين اينكه بحث بياهميتي خاورميانه و فاصله 7 هزار مايلي از آن را مطرح ميكند، اما عملا تهديد به اعمال تحريمهاي ويرانگر عليه تركيه ميكند. خوب اگر واقعا همچنان كه خود ايشان ميگويد مساله شمال سوريه به امريكا مرتبط نيست، پس چرا تهديد به اعمال چنين تحريمهايي ميكند و ليستي بلندبالا را هم آماده و معاون خود مايك پنس و وزير خارجه مايك پمپئو را عازم منطقه ميكند. در واقع شكل برخورد دولت امريكا با همين بحران مويد اين مدعاست كه تغييري در اصل دخالت و حضور امريكا در منطقه رخ نداده، بلكه شكل اعمال آن تغيير كرده است. واقعيت اين است كه امريكا اين روش را نافعتر دانسته و تلاش ميكند با مديريت آرام و نرم تنشها و بحرانهاي متعدد در منطقه و احيانا بحرانسازيها و درگير كردن قدرتهاي منطقهاي از جمله برخي همپيمانان خود به استثناي اسراييل اوضاع را به سمت نظم نويني سوق دهد كه تامين كننده منافعش در درازمدت در قالب اين نظم باشد. اما اين رويكرد هم به معناي حذف كلي دخالت نظامي در اعمال راهبرد خاورميانهاي امريكا نيست، بلكه اين گزينه ديگر در اولويت راهكارهاي اين كشور نيست، ولي بعيد نيست كه در آينده اگر احساس كند راهكار كنوني در جايي يا در مقطع زماني خاصي كارگر نيست، به همان راهكار نظامي قبلي متوسل نشود.