• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4502 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۳ آبان

مرگ هنرمند پايان او نيست

شاهرخ تويسركاني

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جريده عالم دوام ما

در آخر دوره قاجار نادره مردي در سال 1279 در تهران پاي به جهان گذاشت كه با گذشت بيش از يك قرن هنوز نامش در ميان اهالي فرهنگ و ادب و موسيقي ايران‌زمين جاودانه مانده است. او كسي نيست جز داوود پيرنيا. رجل‌زاده‌اي كه پدرش مشيرالدوله معروف و از سرشناسان دربار قاجار بود و مادرش دختر ميرزا احمدخان علاءالدوله از همان خاندان. پدرش به دليل اعتقادات مذهبي اجازه حضور در عرصه موسيقي را به او نداد اما تعليمات پدرش كه از روشنفكران آن دوران بود بر او بسيار موثر افتاد. تحصيلات ابتدايي را در منزل فراگرفت. سپس براي ادامه تحصيل و فراگيري زبان فرانسه وارد مدرسه سن‌لويي تهران شد. بعدها براي ادامه تحصيلات در رشته حقوق به سوييس رفت. پس از فراغت از تحصيل در رشته حقوق، به وطن مراجعت كرد و وارد كارهاي دولتي شد. او موسس كانون وكلا در ايران بود. پس از انتقال از وزارت دادگستري به وزارت دارايي، اقدام به تأسيس اداره آمار در ايران كرد. در سال ۱۳۲۵ ش هنگامي كه احمد قوام نخست‌وزير شد او را مديركل بازرسي نخست‌وزير كرد و پس از چند ماه معاون نخست‌وزير شد. پيرنيا شخصيت برجسته‌اي داشت، لباس ساده مي‌پوشيد و بي‌تكلف با همه مي‌جوشيد. او اعتقادات مذهبي داشت، از سالكان طريق حق و از ارادتمندان امام علي (عليه‌السلام) بود و به عتبات عاليات نيز سفري داشت. او به ايران و فرهنگ ايران دلبستگي عميق داشت. آثار و كارهاي بازمانده از او همه از ايران دوستي‌اش حكايت دارد. پيرنيا را پايه‌گذار و مبتكر روشي دانسته‌اند كه بر اساس آن موسيقي با شعر تلفيق مي‌شود. او براي تحقق اين ذهنيت و خواسته‌هاي ادبي و فرهنگي‌اش در سال 1334 برنامه گل‌هاي رنگارنگ را در راديو ايران به اجرا درآورد كه گل‌هاي «جاويدان»، «يك شاخه گل»، «گل‌هاي صحرايي» و «برگ سبز» را بايد از برنامه‌هاي بزرگ او براي تحول در موسيقي اصيل ايراني دانست. او به دليل تعلقات مذهبي كه داشت براي اولين‌بار سيد جواد ذبيحي را به برنامه گل‌ها برد و آوازهاي ذبيحي را به صورت كلاسيك ايراني به گوش شنوندگان رساند. البته ذبيحي در اين آثار همراه با ساز و آواز نمي‌خواند و پس از اتمام آوازهاي ذبيحي نوازندگان به اجراي كارهاي موسيقايي خودشان ادامه مي‌دادند. بعد از ذبيحي، برنامه گل‌هاي رنگارنگ با صداي چندين بانوي آوازخوان ايراني ادامه پيدا كرد و سرانجام استاداني همانند ابوالحسن صبا، غلامحسين بنان، مرتضي محجوبي و ساير اساتيد بزرگ كه در اين مقال شمردن نام‌شان مُطول خواهد شد ادامه پيدا كرد و سرانجام در آبان 1345 از راديو استعفا داد و برنامه گلهاي 405 آخرين برنامه‌اي بود كه زيرنظر ايشان ضبط شد. به راستي بسط و تكامل ملودي در موسيقي اصيل ايراني در اين برنامه‌ها پايه‌گذارش مرحوم پيرنيا بود، كه به حد كمال رسيده است. پيرنيا خوب مي‌دانست در اين دنياي پرآشوب هنگامي كه انسان احتياج دارد چشم بر هم گذارده، از تصنعات و قيود زندگي دمي برهد و به خود فكر كند، نوازنده چيره‌دست بر روي يك سازِ تنها چنان او را در عوالم روحاني سير مي‌دهد كه تاثير آن با هيچ نوع تظاهر هنري ديگري قابل مقايسه نيست؛ باربد و نكيسا و فارابي كه نام‌شان در تاريخ موسيقي ايران جاويدان است داراي اين موهبت بوده‌اند. جمله‌‌ايست كه مي‌گويند: ما آدم‌ها بيش از آنكه محصول جبر حاكم بر زندگي‌مان باشيم، حاصل انتخاب‌هاي‌مان هستيم. ماحصل آمدن و رفتن‌مان هم مي‌شود پژواك همين گزينش‌ها در گوش زمانه كه يا ماندگار مي‌شود يا محو مي‌شويم از صحنه هستي. احتمالا روزي كه داوود پيرنيا رنجيده خاطر اما خودخواسته، ساختمان راديو را بعد از چهارصد و پنجمين برنامه گل‌ها ترك مي‌كرد به حاصل آخرين انتخابش بيش از ديگر انتخاب‌هايي همچون بنيان گذاشتن كانون وكلا يا تاسيس اداره آمار، تلاشش در ختم غائله شوروي براي جدا كردن آذربايجان از خاك ميهن يا خدماتش در قامت معاون نخست وزير مملكت (كه هر يك به تنهايي مي‌تواند برهان تابان يك زندگي باشد) فكر مي‌كرد؛ حاصلي كه نمي‌دانست پس از نيم قرن همچنان پژواك نام و يادش را به گوش مي‌رساند و اين است جادوي هنر و سحر موسيقي كه داوود پيرنيا را با گنجينه‌اي از خدمات تبديل به حاصلي ناب در عرصه هنر ايراني كرد. بسياري بر اين باورند كه توفيق برنامه گل‌ها را نخستين بودنش رقم زد، حال آنكه پيش از آن نيز برنامه موسيقي از راديوي تهران پخش مي‌شده اما افسون باغ گل‌هاي پيرنيا آفرينش درك و فهم جديدي از تلفيق نثر، شعر و موسيقي ايراني بود. فكر بزرگ پيرنيا پخش يك برنامه راديويي با محتواي صرفا موسيقايي نبود، او به دنبال خلق شيوه‌اي جديد در اشاعه و حفظ ادبيات و موسيقي ايراني با ريشه‌هاي عرفاني و صوفيايي داشت و اين ابداع در تمام يك دهه دوران مديريت پيرنيا رنگي از سكون و ركود نگرفت. مجموعه‌اي متنوع از گل‌هايي با رنگ و بويي تازه از باغ موسيقي ايراني اعم از گل‌هاي جاويدان، گل‌هاي رنگارنگ، برگ سبز، يك شاخه گل، گل‌هاي صحرايي و گل‌هاي تازه كه طراوت و نوآفريني‌اش تحسين متحدالقول خواص و عوام را در دوره‌هاي مختلف در پي داشت. باغي كه پرورش يافت و پروراند، انتخاب و تركيب‌هاي هوشمندانه پيرنيا از بين بيش از 300 هنرمند تراز اول عرصه موسيقي و ادبيات عصاره‌اي سحرآميز از عطري ماندگار در حافظه موسيقايي ايرانيان شده است كه تلاش‌هاي مشابه و بازپسين جانشينانش را در چنان بازآفريني ناكام گذاشت و همچنان نقطه طلايي مجموعه گل‌ها در انحصار نسبت طلايي پيرنيا ماند. نسبت طلايي در رياضيات و هنر هنگامي رخ مي‌دهد كه نسبت بخش بزرگ‌تر به بخش كوچك‌تر، برابر با نسبت كل به بخش بزرگ‌تر باشد. نسبت طلايي او از تركيب اصالت و دانش بود كه برابري‌اش با نسبت كل فقط عشقي بود كه به هنر داشت. عشقي كه جوهر جادوي فكر بزرگ او شد و تا 23 سال صدايش از استوديوي راديوي ساختمان ارگ شنيده شد اما پژواكش بي‌شك تا ابد در سراي جاويد هنر ايران زمين به گوش مي‌رسد. چندي پيش به ياد پيرنيا با دوست فرهيخته‌اي در اين مورد صحبت مي‌كرديم. او مي‌گفت: مرگ هم مي‌تواند از آن زندگي بشود. اگر بينديشيم كه زندگي از قرن‌ها پيش راهي را پيموده و خواهد پيمود كه نتيجه مرگ‌هاست، مرگ را ديگر شايد مرگ نخوانيم. همه‌چيز را مي‌توان به حساب زندگي گذاشت، حتي مرگ را. چه آن مرگ تدريجي، آن سوگواري روزانه كه نمردن نام دارد- و حاصل نبرد به خاطر زيستن است- و چه خود مرگ، يا پايان تنفس يك انسان. در هر لحظه كه مي‌گذرد، زندگي به گسترش خود مي‌افزايد و روز به روز راه‌هاي زندگي، تاريكي مرگ را پس مي‌زند. هر مرگي مي‌تواند در ما زندگي بينگيزد؛ چه يك مرگ غيرعادي و چه مرگ عادي. به ما فرصت مي‌دهد كه درباره انساني داوري كنيم؛ برتري‌هايي كه داشت يا نداشت، آنچه او را رنج مي‌داد، آنچه ما را رنج مي‌داد، نبرد او با تقديري كه بر او يا بر ما فرمانروا بود، آنجا كه ايستادگي كرد، آنجا كه تن زد، آنجا كه تلاش كرد، آنجا كه از پا درآمد، آنجا كه گذشت. زيرا مي‌دانيم كه درگذشته است و ديگر نمي‌تواند پاسخ ما را بدهد و همه پاسخ‌ها را ما با انديشه‌ها و پندارهاي‌مان بايد در زندگي او و آنچه از خود بجا گذاشته است، و نيز در زندگي و آفرينش‌هاي خودمان بيابيم. مرگ پايان يك زندگي و آغاز زندگي‌هاي ديگر است. در پاسخ به اين نكته بسيار ظريف دوست فرهيخته‌ام به او گفتم: متاسفانه در روزگار ما كساني هستند كه از موسيقي نه دركي دارند نه تعلق خاطري و نه دانشي در اين حوزه ولي يكه‌تازان بي‌كنترل اين عرصه شده‌اند تا جايي كه با وقاهت در يك برنامه رسمي با عنوان تهيه‌كننده (يعني جانشينان داوود پيرنيا) عنوان مي‌كنند كه ما خواننده و موسيقي و هنر اين حيطه را همچون يك كالا مي‌بينيم (خيارشور) اين برند ماست و ما اختياردار برند خودمان هستيم و هركاري بخواهيم با او مي‌كنيم. وامصيبتا! چه شده است كه اين هنر نشناسان و متوليان بي‌هنر اين عرصه را به چنين روزي كشانده‌اند؟ آنها بايد بدانند همانطور كه مرحوم پيرنيا از آثار مكتوب بزرگمرد تاريخ ادبي ايران (شيخ اجل سعدي) اين اثر جاودانه را به نوعي شنيداري كرد بايد بدانند كه:

گل (خار) همين پنج روز و شش باشد

وين گلستان هميشه خوش باشد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون