سلامت را نميخواهند ...
صدرالدين كاظمي
دلم ميسوزد و نگرانم از اين همه بيتفاوتي، بيتوجهي، بيتدبيري، نديدنها، نشنيدنها، بدفهميها، نامهربانيها، كم محليها و...
انگار نه انگار مردان زير ۲۳ سال كشتي فرنگي ايران قهرمان دنيا شدهاند. انگار نه انگار روسيه، تركيه، گرجستان و... را پشت سر گذاشته و با ۳ مدال طلا و 3 مدال برنز پرچم ايران را بر بالاترين قله افتخار جهان به اهتزاز درآوردهاند. انگار نه انگار همين جوانها مرد مردان و شير گردان و سرمايههاي آينده كشتي ايرانند. طاعون بيتفاوتي چنان به جانمان افتاده است كه حتي پيروزي و قهرماني در دنيا هم تكانمان نميدهد، چرا؟ نه جشني، نه سروري، نه پاداشي، نه وعدهاي، نه وعيدي، نه حتي نمايشي از آن جنگهاي مردانه براي جلب و ترغيب افكار عمومي و نه...
اين جوانها و همتاهاي آزادكارشان و جوانهاي زير ۲۰ سالمان و نوجوانهاي شير دلمان چه بايد ميكردند كه نكردند؟ از كدام قله بايد بالا ميرفتند كه نرفتند؟ كدام كوه را بايد جابهجا ميكردند تا ديده شوند؟ تا تحويل گرفته شوند؟
به جان دوست كه دشمن بدين رضا ندهد/ كه در به روي ببندند آشنايي را. جوانها و نوجوانهاي ما از تونلهاي وحشت آمادهسازي و از دروازههاي آتش نامهرباني و كمبود امكانات سربلند بيرون آمدهاند و فرياد آقايي و بزرگي و شايستگي سر دادهاند اما حتي بعد از گذر از چنين معبر تنگ و تاريكي هم خوشآمدي از سر صدق و هدفمندي و برنامهريزي و آيندهنگري نميشنوند. البته نبايد هم بشنوند، زيرا آنان كه بايد شنيده باشند با مفهوم سختي و عاشقي و رنج قهرماني غريبهاند و كيست كه نداند: حديث عشق نداند كسي كه در همه عمر/ به سر نكوفته باشد در سرايي را. دلم ميسوزد براي محمدرضا گرايي كه قهرمان و نايبقهرمان جهان را ميبرد و نماينده روسيه، اوكراين و آذربايجان راهم شكست ميدهد و سياوشگونه سند پاكي و دلاوري در دست ميگيرد، اما چشمي را براي تماشاي خود مشتاق و لبي را براي خوشآمدگويي خويش، جنبان نميبيند. دلم ميسوزد براي ميثم دلخاني كه از تنور رقابتهاي جهاني بيرون نيامده خود را در آتش كارزار زير ۲۳ سالههاي دنيا انداخت و فاتح و سربلند و با طلايي در مشت بيرون آمد ولي انگار نه انگار كه سد سكندر را شكسته است. دلم ميسوزد براي علياكبر يوسفي كه جانش را كف دستش گذاشت و رفت آنجا كه عقاب پر ميريزد ولي حتي وقتي از نبرد جالوتها با مدال طلاي دنيا بازگشت نه كسي درست و حسابي تحويلش گرفت و نه كسي تحسينش كرد.
دلم ميسوزد براي محمدهادي ساروي كه ميتواند يك قاسم رضايي ديگر براي كشتي ايران باشد يا مهدي حسننژاد يا سجاد ايمنطلب كه با برنز جهان از ميدان بوداپست مجارستان بيرون آمدهاند و حالا بعد از آن رنج بيحساب بايد جواب دهند چرا مدال خوشرنگتري نگرفتهاند؟
به راستي كه صداي شكستن ميآيد. صداي شكستن دلهايي كه در جاده سرد و تاريك بيتفاوتي و در طاعون كم محلي همه را به سوي خود ميخوانند.
سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را...