• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3115 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۳ آذر

درباره دو نمايش «بالاخره اين زندگي مال كيه؟» و «مرگ فروشنده»

لاك‌پشت‌هاي وارونه

حسين پاكدل

با اتكا به اين دومتن سترگ هر دو اجرا چنان زلزله‌يي در تن آدمي درمي‌اندازد كه تا روزها و شايد تا دم آخر فكر و ذهن مخاطب را از هجوم انبوه سوال‌هاي هنوز بي‌جواب رها نمي‌كند. چون همذات پنداري در اين دو نمايش و با اين اشكال اجرايي حد تصور ندارد بدين معني كه بي‌شعار به ما گوشزد مي‌كنند هركدام از ما كن هريسون‌ها و ويلي لومان‌هاي بالقوه‌ايم
اين روزها در كنار آثار ديگر، دو نمايش در تهران بر صحنه است كه از پاره‌يي جنبه‌ها نبايد راحت از كنارشان عبور كرد. يكي «بالاخره اين زندگي مال كيه؟» نوشته برايان كلارك به كارگرداني اشكان خيل‌نژاد در تماشاخانه ايرانشهر و ديگري «مرگ فروشنده» اثر آرتور ميلر به كارگرداني نادر برهاني مرند در تئاتر شهر. اولي محصول تلاش هوشمندانه گروهي جوان و خوش‌آتيه و دومي اثري سترگ و معيار از هنرمنداني با تجربه و بنام در تئاتر. دو شاهكار نمايشي با دو موضوع كاملا متفاوت از نويسندگاني خلاق، دو غول قلم با دو دنياي فكري‌ دور از هم- آرتور ميلر امريكايي حداقل به اندازه يك نسل از برايان كلارك انگليسي جلوتر است. محصول دو كارگردان از دونسل و بازيگراني در هر دو اثر خوب و درخشنده، بجا و در هر نقش به سهم خود جدي و عميق. همه‌چيز اين دو نمايش بي‌ربط به‌هم است و به حسب ‌ظاهر و ساختار فرسنگ‌ها با هم فاصله دارد؛ اما هر دو اثر در نهايت در يك مفهوم مشترك سرنوشت‌شان به هم گره مي‌خورد. هر دو در يك بزنگاه حياتي به يك وحدت نظري تقريبا همگون مي‌رسند. اين نكته همانا نگاه اين دو اثر به پديده اضمحلال، نيستي و مرگ است. تاكنون بسياري از درام‌نويسان بزرگ، مرگ را در اشكال مختلف دستمايه كار خود كرده و آثار ماندگار زيادي در جاي‌جاي عالم با اتكا به اين مفهوم ازلي ابدي خلق كرده‌اند اما در اين دو نمايش، بسيار حساب شده به دركي از عروج خودخواسته اشاره مي‌شود با بهره‌گيري استادانه و بجا از آن در پايان‌بندي‌ جاودانه در ذات اثر.
در متن برايان كلارك با ترجمه استادانه احمد كسايي‌پور، شخصيت محوري، كن هريسون استاد پيكرتراشي دانشگاه در اثر تصادف دچار آسيب جدي شده و بعد از شش ماه تلاش بي‌وقفه تيم پزشكي، اكنون از گردن به پايين فلج است و در حالت نباتي روي تخت بيمارستان تحت تداوم درمان است با اين قطعيت كه تا آخر عمر امكان بهبود حتي نسبي نيز ندارد. او در مرحله‌يي از مداوا دست به انتخابي شگفت مي‌زند و در كمال صحت عقل مرگ خود خواسته را بر تداوم اين نوع زندگي ترحم برانگيز ترجيح مي‌دهد و چون راه‌حلي عملي براي اجراي اين نيت در بيمارستان پيدا نمي‌كند وكيلي استخدام مي‌كند تا او را از بيمارستان ترخيص كند. پزشك معالج او دكتر امرسن كه اتفاقا انساني دقيق و منطقي است با اين استدلال كه خارج از محيط بيمارستان هريسون خواهد مرد، به‌شدت با اين امر مخالفت مي‌كند. عاقبت پرونده مورد مناقشه به دادگاه مي‌رود و چون امكان انتقال بيمار به دادگاه ممكن نيست، قاضي نزد هريسون آمده و دادگاهي رسمي در اتاق بيمار تشكيل مي‌شود. در نهايت قاضي با شنيدن استدلال‌هاي طرفين با شگفتي و برخلاف انتظار راي به ترخيص هريسون مي‌دهد. و نمايش با پاياني غيرقابل انتظار به انتها   مي‌رسد.
آنچه در اجراي اين متن جلب نظر مي‌كند درك همه‌جانبه گروه از مفهوم سنگين سوار بر متن است و هماهنگي در اجرا به ويژه سكوت‌هاي حساب شده و بجا در موقعيت‌هاي بحراني و سرنوشت ساز درام. خليل‌نژاد به خوبي توانسته با انتخاب عوامل و چينش درست با يك طراحي به‌ظاهر ساده تماميت پيام تنيده شده در لابه‌لاي واژگان متن را به بهترين نحو در عمق ذهن مخاطب حك كند. اجرا مطلقا ادا ندارد و تك‌تك بازيگران به اندازه و درخور، حضوري موثر دارند به ويژه در لحظاتي كه از پس ايفاي نقش محول، تبديل به عناصر مكمل و شاهد براي صحنه مي‌شوند به خوبي بازي در سكوت را القا مي‌كنند. در مجموع هركدام از شخصيت‌ها با وجود ميل باطني تحت رهبري يك رهبر اركستر-كارگردان- سمفوني مرگ آگاهانه هريسون را به بهترين نحو مي‌نوازند. و اين مهم به دست نمي‌آيد مگر با همكاري و هماهنگي و شعور خودآگاه تك‌تك اعضاي دخيل در خلق  نمايش.
اما مرگ دستفروش كه جزو آثار نمايشي برجسته و تاثيرگذار قرن بيستم است حداقل با فاصله زماني زياد نسبت به اثر برايان كلارك كه بعدها خلق شد نوشته و اجرا شده است. نمايشنامه‌يي بحث‌انگيز با خشونت‌هاي پيدا و پنهان دوران تحولات سياسي و بحران‌هاي بزرگ اقتصادي در امريكاي دهه‌هاي اول قرن بيستم. ادعانامه‌يي تلخ عليه ارزش‌هاي ظاهر فريب امريكايي كه هنوز هم پابرجاست، فقط به لحاظ تكنولوژي شكل عوض كرده است. اين اثر با دستمايه قراردادن زندگي ساده يك دستفروش- يا به تعبير امروزي بازارياب- باردرام سنگين خود را بر دوش‌هاي نحيف يك شبه قهرمان از پيش شكست خورده سوار مي‌كند. ويلي لومان پس از ربع قرن تلاش در سرازيري قرن دوم زندگي، از اين همه تحقير احساس شكست و يأس مي‌كند و به ناچار راهي جز انتحار پيش روي خود نمي‌بيند؛ تا لااقل پس از مرگ خانواده‌اش با دريافت حق بيمه عمر تا حدودي در آرامش و امنيت فكري زندگي كنند. در اين اثر كه خود ميلر معتقد است منطق آن بر بنيان عواطف و احساسات بشري بنا شده تنش و تپش اثر را بر پايه بيان حقايق تلخ و صريح بنا مي‌كند كه بر انسان‌هاي فرودست جامعه هوار مي‌شود. نمايشي سهل و ممتنع، به ظاهر ساده ولي فوق‌العاده پيچيده و دربرگيرنده؛ بي‌شك اين اثر يك تراژدي مدرن است. شايد مهيب‌تر از غالب تراژدي‌هاي كهن و كلاسيك. تراژدي مضاعفي كه روز به روز با توسعه و گسترش تمدن نوين در اشكال مختلف تكرار و در هر تكرار نو و گاه زاياتر مي‌شود. به اين معني كه بيلي مي‌تواند هركسي در هركجاي عالم با هر فرهنگ و زباني باشد. او همتايان بي‌شماري در تمام جهان دارد؛ موجودي مفلوك شده كه جامعه و اطرافيان و حتي مناسبات خشن و بي‌رحم و سودپرستي‌هاي كلان شيره‌اش را كشيده و اكنون تفاله‌اش را- گاه با احترام و در بسياري مواقع با بي‌احترامي و تحقير- به گوشه‌يي پرتاب كرده است. انساني خرده‌پا، گرفتار در چنبره مناسبات و بازي‌هاي دغلكارانه و فرصت‌طلبانه كه اتفاقا اصرار دارد تحقير آن خرده‌پا را به رخش بكشد. بيلي عمري با اين اميد و رويا زيسته كه پشتوانه‌يي دارد. سابقه و صداقتش در كار تضمين اعتبار اوست و اينكه به اين مناسبت دوستاني دارد بي‌شمار كه در بزنگاهي از زندگي او را ياري خواهند داد، ولي وقتي واقعيت با بي‌رحمي‌‌اي تمام رخ مي‌نمايد بيلي با خيالي واهي سعي در نپذيرفتن اين شكست رقت بار دارد. او شهرت و عظمتي خيالي براي خود متصور شده همراه با غروري كاذب كه با وزش توفان اخراج از محل كار، تمام آن ساخته‌ها فرو مي‌ريزد.
نادر برهاني‌مرند با تجربه دو دهه تلاش مداوم در عرصه هنرهاي نمايشي با بهره‌گيري از بازيگران مطرح و توانا كه اكثريت آنان علاوه بر بازيگري به دفعات در مقام نويسنده و كارگردان ظاهر شده و موفقيت‌هاي زيادي داشته‌اند، اين متن رام نشدني را به صحنه كشانده‌اند. اين جمع مبارك با همدلي يكي از سرسخت‌ترين متن‌هاي معاصر را همچون خوابي سياه و سفيد در معرض ديد ما مي‌گذارند. تسلط و اشراف نادر برهاني بر عنصر صدا - به خصوص كاركرد نمايشي‌ آن - خوابگردي و هذيان اثر را دوچندان كرده و ما را از ميانه كار هيپنوتيزم مي‌كند. از تيم روي صحنه و هدايتگر پشت صحنه همين انتظار مي‌رفت. به نظر مي‌رسد به نسبت اجراي قبل نادر برهاني از اين متن، به اندازه زمان بر او گذشته جلو افتاده و توانسته جمع حرفه‌يي همراه خود را در بازيابي‌ فاخرتر اثر سهيم كند و اين از درايت و تيزهوشي او ناشي مي‌شود.
با اتكا به اين دومتن سترگ هر دو اجرا چنان زلزله‌يي در تن آدمي درمي‌اندازد كه تا روزها و شايد تا دم آخر فكر و ذهن مخاطب را از هجوم انبوه سوال‌هاي هنوز بي‌جواب رها نمي‌كند. چون همذات پنداري در اين دو نمايش و با اين اشكال اجرايي حد تصور ندارد به اين معني كه بي‌شعار به ما گوشزد مي‌كنند هركدام از ما كن هريسون‌ها و ويلي لومان‌هاي بالقوه‌ايم. از يك سو زندگي ماشيني و عبور مداوم از هزارتوي سرسام سيمان و سنگ و آهن و زيستن در دل امواج زاينده تروريست و خشك مغزي مي‌تواند ما را به جاي هريسون چون بوته‌يي خشك بر زمين بچسباند و از طرف ديگر روابط و مناسبات كشنده و بي‌احساس اقتصادي مي‌تواند ما را مچاله شده بر صندلي فرسوده ويلي لومان بنشاند. انسان معاصر با تمام پيشرفت‌ها اساسا تصادفي نمي‌ميرد بلكه از سر تصادف زنده است.
در مقام قياس، دو شخصيت‌ محوري‌ اين دو اثر تا لحظات آخر با روياهاي خود زندگي مي‌كنند و حاضر نيستند واقعيتِ تحميلي را هرچند در جلد دلسوزي پذيرا باشند. هر دو با عزت نفس‌اند و ترحم ديگران را تاب نمي‌آورند. هر دو پر شور، پر حرارت و احساساتي‌اند و همين امر آنان را از پاي در مي‌آورد. هر دو زناني را در كنار دارند كه پابه پاي آنها مي‌سوزند و آب مي‌شوند. يكي مادر كن هريسون كه برخلاف تصور اوليه او، چنان با شهامت با موضوع برخورد مي‌كند كه حيرت صحنه را برمي‌انگيزد و ديگري ليندا، همسر ويلي لومان كه در تمامي سال‌ها رنج و مشقت با وجود بي‌وفايي ويلي چون كوه پشت او و خانواده ايستاده است.
در اثر اول جايي در انتها كن هريسون به قاضي مي‌گويد: «من مي‌خوام اين واقعيت به رسميت شناخته بشه كه من در واقع مرده‌‌ام و تلاش مصرانه بيمارستان براي حفظ اين توهم زندگي، زير پا گذاشتن حرمت انسانه و ظالمانه‌س»
دو شخصيت محوري اين دو اثر عاقبت حكم لاكپشت‌هاي وارونه و رها شده در هرم آفتاب را پيدا مي‌كنند. و اين جمله در موردشان صدق مي‌كند كه:
مار، آزادي را در پرواز مي‌بيند/ پرنده، در عبور از قلمرو عقاب/ لاكپشت وارونه، در مرگ.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون