در باب هيولاي آنفلوآنزا
ناديا فغاني جديد
نشسته بودم توي اسنپ و داشتم ميرفتم درمانگاه. راديو هم روشن بود و داشت درباره آمار مبتلايان و فوتشدگان آنفلوآنزاي اخير ميگفت. راننده سر درد دلش باز شد و گفت اين روزها دايم نگران اين است كه نكند خودش يا اعضاي خانوادهاش اين مرض عجيب و غريب را بگيرند و بدبخت شوند. به عنوان شاهد مثال هم گفت كه يكي از اقوام يكي از همسايههايشان همين چند روز پيش بر اثر آنفلوآنزا مرده است. جوان بوده و راست راست داشته راه ميرفته كه در عرض يك هفته تومار زندگياش در هم پيچيده است. حقيقت اين است كه من يك مورد هم ابتلا به آنفلوآنزا توي درمانگاهمان نداشتهام. در تمام اين چند هفتهاي كه وحشت آنفلوآنزا همه جا را فرا گرفته، نه از دور و بريهايم كسي مبتلا شده و مرده و نه خودم توي درمانگاهمان يك مورد ابتلا به آنفلوآنزا ديدهام. ميدانستم كافي است به راننده بگويم كه پزشك هستم و بعد فقط و فقط ديدهها و شنيدههاي خودم را برايش عنوان كنم تا ميزان زيادي از ترسش از بين برود و خيالش راحت شود. مطمئنا مسافر بعدي را كه سوار ميكرد از قول يك خانم دكتري كه همين امروز سوارش كرده بود، جوانب تازهاي از ماجراي آنفلوآنزا را برايش پردهبرداري ميكرد و احتمالا موجي از انكار يا خوشبيني نسبت به اوضاع از تيباي سفيد تهران 22 شروع ميشد و آدمهاي شهر را در خود ميغلتاند. البته كه من به راننده چنين چيزي نگفتم. توي اين بيست دقيقه نيم ساعتي كه آدم سوار اسنپ ميشود، نميشود راجع به علم آمار و پزشكي و اپيدميولوژي (كه «همهگيرشناسي» ترجمهاش كردهاند) توضيح داد. چيزي كه توي اين چند سال اخير در موارد مشابه ديدهام، اين بوده كه در موارد اينچنيني، تعدادي آدم غيركارشناس دكمه ريكورد گوشيهايشان را فشار ميدهند و به خيال اينكه دارند اطلاعرساني ميكنند از ديدهها يا شنيدههايشان ميگويند و تهش هم چند توصيه سفت و سخت براي «حفظ جان هموطنان عزيز» ارايه ميدهند. اينها تازه بر فرض اين است كه واقعا دارند راست ميگويند و كارشان از سر خيرخواهي است. در ماجراهاي زلزله سال قبل چپ و راست، وويس بود كه برايم ميرسيد و ملت عزيز را به انجام يكسري كارها فرا ميخواند و اين چند هفته هم از اين ور و آن ور توصيههايي براي جلوگيري از ابتلا به آنفلوآنزا به دستم ميرسيد. يكي از شاهكارهايش هم زني بود با صداي وحشتزده و پر از ترس و لرز كه شما را به جان عزيزانتان قسم ميداد كه بچههايتان را فعلا به مدرسه نفرستيد تا موج آنفلوآنزا فروكش كند. از آن طرف، در اينستاگرام آدم قابل اعتمادي ديدم كه نوشته بود دختر دبستانياش با گريه از مدرسه آمده خانه و گفته نميخواهد ديگر به مدرسه برود چون ممكن است آنفلوآنزا بگيرد و بميرد. املاي ننوشته غلط ندارد. طبيعي است كه اگر در چنين شرايطي يك ماه كل شهر تعطيل شود و هيچكس با هيچكس تماس نداشته باشد، اينجور بيماريها خيلي سريعتر از حالتي كنترل ميشوند كه مردم دارند زندگي عاديشان را ميكنند. اما آيا چاره كار اين است؟ چاره آيا اين است كه تا سر حد مرگ بترسيم و ترسمان را به بچهها هم منتقل و خيال كنيم همه اين كارها به حفظ جانمان ميارزد؟ واقعيت اين است كه ساز و كار علمي جلوگيري از ابتلا به بيماريها اينگونه كار نميكند. هيچوقت فكر كردهايد كه چرا پزشكان براي تشخيص زودرس سرطانها به شما توصيه نميكنند كه هفتهاي يكبار آزمايش خون و سونوگرافي و امآراي انجام بدهيد؟ مگر نه اينكه با اين كارها احتمال تشخيص سرطان احتمالي، بسيار بسيار بيشتر خواهد بود نسبت به حالتي كه سالي يكبار بخواهيد آزمايشهاي غربالگري انجام بدهيد؟ مساله اين است كه ترس و استرس و مشغوليت ذهني در آن حالت، ممكن است شما را فلج كند. يك آدم با جسم بسيار سالم خواهيد بود كه رواني آزرده و دايما نگران دارد. بحث فشار مالي و باري كه به سيستم سلامت وارد ميكنيد هم بماند. درباره آنفلوآنزا هم به جاي پناه بردن به شايعات و رعايت توصيههاي غيرعلمي حداكثري، كافي است به توصيههاي منابع موثق گوش بدهيد يا اگر خيلي نگران هستيد با پزشكتان يك جلسه مشورت حضوري داشته باشيد. همان جواني كه راست راست داشته راه ميرفته و يكهو بر اثر آنفلوآنزا فوت كرده، احتمالا از قبل، مشكلاتي از لحاظ سلامتي داشته كه شما چون نميشناسيدش، از آنها خبر نداريد وگرنه هر آنفلوآنزايي مساوي با مرگ نيست و آدمهاي سالم و گروههاي كمخطر، حتي در صورت ابتلا، شانس زيادي براي بهبود دارند.