هانري كربن، پژوهشگر فرهنگ ايراني كه ساليان درازي از عمر خويش را صرف تحقيق در انديشههاي برآمده از اين سرزمين كرد، در خصوص حضور اين فرهنگ پربار در گستره دنياي اسلام ميگويد: «جهان ايراني مجموعهاي را از آغاز در بطن جامعه اسلامي ساخته است كه به جوهر و رسالت و تاثيراتش نميتوان پي برد، مگر آنكه دنياي روحي ايران را به مثابه يك واحد و به صورت كليتي تفكيكناپذير بنگريم، يعني ايران پيش از اسلام را جدا از دوره اسلاميندانيم. ايران دوره اسلامي به تمام معنا خاستگاه بزرگترين فيلسوفان و عارفان بوده است. ولي اين دوره ادامه دوره ايران باستان است.»1 پيداست كه عدم توجه به آن فرهنگ بنيادين و آغازين، يعني بيپايه ساختن بناي عظيمي كه بعدها در حوزههاي عرفان، فلسفه، هنر و ادبيات در جغرافياي فرهنگي ايران شكل گرفت، ولي آنان كه از اين فرهنگ سيال آگاهي درست ندارند يا از آن بيخبرند با ارزش نهادن يك سويه و بيش از حد به فرهنگ غيرخودي، خواسته يا ناخواسته، عاملي شدهاند براي در سايه قرار گرفتن چهرههاي درخشان فرهنگي سرزميني كه از پايهريزان مدنيت است و زدودن عناصر هويتسازي كه جامعه را منسجم ميكند. يكي از اين چهرهها كه با تامل در آثارش ميتوان نشانههايي از فضل تقدم آرا و انديشههايش را نسبت به همتايان وي كشف كرد، عبدالرحمان جامي شاعر و عارف و انديشمند قرن نهم است كه تاريخ حياتش را از 817 تا 898 رقم زدهاند و پس از حافظ نخستين شاعر صاحبنام در تاريخ شعر فارسي است و در شمار شاعران بزرگي مانند سنايي، سعدي، مولوي و حافظ جاي دارد. تعداد تاليفات و تصانيف اين عارف انديشمند را پنجاهوچهار مجلد دانستهاند كه برابر است با مجموع اعداد ابجدي تخلص وي. در ميان اين آثار چنانكه ذكر شد ميتوان به نكاتي پي برد كه در سالها يا حتي سدههاي پس از وي به وسيله متكلمان و انديشمندان و شاعران به صورتي ديگر يا شبيه به آن مطرح شده. اينكه امروزه در ميان پيشوايان اديان مختلف سخن از وحدت نحلههاي ديني رايج است و با عنوان «تقريب مذاهب» يا به اصطلاح غربيان«ecumenical» خوانده ميشود، ايدهاي است كه جامي در اشعارش به صورتهاي مختلف مطرح كرده كه شرح تفصيلي آن در اين يادداشت مختصر نميگنجد.2 هگل فيلسوف آلماني كه ششصد سال پس از جامي ميزيست نيز همه تفكرات وحداني را در نهايت يكي ميدانست، به وحدت انديشهها نظر داشت و حقيقت را واحد ميشمرد. او حقيقت ناب را فروغي ميداند كه در آيينه عالم انعكاسهاي متفاوت يافته و مفسران و شارحان و محققان هر يك با شيوههاي مختلف درصدد كشف و نيل به ماهيت آن حقيقت بودهاند و هستند. همين انديشه را در جامي هم مييابيم. او نيز از منظر عرفاني خويش به حقيقت واحدي معتقد است و تمامي پديدهها را مظاهر يك حقيقت ميداند، منتها نظري بيش از هگل مطرح ميكند، به اين معنا كه آنچه در آينه بازار كن فكان به چشم ميآيد گرچه از فروغ حقيقتي ناب است، ولي جملگي به همان سرچشمه اصلي بازميگردند، زيرا حقيقت غايي هم گنج است و هم گنجينه:
جمال اوست هر جا جلوه كرده/ ز معشوقان عالم بسته پرده
تويي آيينه، او آيينهآرا/ تويي پوشيده و او آشكارا
چو نيكو بنگري، آيينه هم اوست/ نهتنها گنج او، گنجينه هم اوست. اين عقيده كه هر چه هست از فروغ حقيقت غايي است كه سرانجام به سوي او بازميگردند در اصل از پلوتينوس و نوافلاتونيان است كه بعدها همراه با فلسفه يونان به ديگر نحلهها راه يافت. ولي اينكه حقيقت مطلق هم گنج است و هم گنجينه سخني است كه در ميان برخي عارفان مسيحي كه خدا و كائنات را پشت و روي يك سكه ميدانند، قابل رديابي است. ولي جامي اين ادراك روحاني را ناشي از عشق ميداند كه بيشباهت به ديدگاه ويليام جيمز در پيوند انديشههاي داني به انديشههاي عالي با رشته محبت نيست. اين همان ديدگاهي است كه سهروردي نيز در بحث از مراتب انوار مطرح ميكند و عشق را عامل اصلي در نيل به شيدان شيد يا نورالانوار ميشمارد. اين عشق از نگاه جامي سرچشمه اصلي همه اديان و اصول والاي انساني است:
هستي مطلق تويي، ديگر خيالي بيش نيست/ زان كه اندر نشئه تو جمله اشياء يكي است: حسن عالمگير تو از بهر اظهار كمال/ مينمايد در هزاران آينه، اما يكي است: آن همه آشوب و غوغا در جهان از عشق اوست/ گشت معلوم اين زمان سرفتنه غوغا يكي است
اين عشق كه در آثار شاعران عارف جاي ويژهاي دارد، انديشه محوري سرودههاي جامي را شامل ميشود. از نگاه وي دين و اخلاق عاري از عشق حاصلي جز تعصب، تحجر، خودكامگي و سنگدلي نخواهند داشت. ابنخلدون در اثر معروفش به نام مقدمه مينويسد: «وقتي روح از زيبايي زوالپذير متوجه زيبايي ابدي ميشود، آنگاه حواس خارجي شخص ضعيف و حواس باطني وي قوي ميشوند.» جامي نيز به اين موضوع كه مبين اشتياقي قلبي است در همان زماني كه ابنخلدون ميزيست توجه نشان داد و به خوبي پي برد و دانست كه زيباييهاي زوالپذير نشانه و نمونههاي اندكي است از جمال لايزال حقيقت غايي:
جمال اوست هر جا جلوه كرده/ ز معشوقان عالم بسته پرده
دلي كو عاشق خوبان دلجوست/ بداند يا نداند، عاشق اوست
هادي سبزواري كه از پيروان حكمت اشراق است، تكثر مشهود يا به عبارت ديگر موجوداتي را كه ديده ميشوند ظلمت يا فعليت عدم ميداند، همانند آبگينههايي با رنگهاي مختلف. سبزواري در تاييد اين نظر ابياتي از جامي را نقل ميكند كه به عقيده وي نظريه مُثُل افلاتون را به زيباترين نحوي به قالب شعر درآورده: اعيان همه شيشههاي گوناگون بود / كافتاد در آن پرتو خورشيد وجود
هر شيشه كه سرخ بود يا زرد و كبود / خورشيد در او به آنچه او بود، نمود
از اينروست كه جامي مورد ستايش اهل شعر، انديشه، اخلاق و ارزشهاي انساني است و آثارش از جمله سلامان و ابسال، تحفهالاحرار، يوسف و زليخا، نفحاتالانس، اشعه اللمعات و بهارستان از ذخاير گرانبهاي ادب فارسي محسوب ميشوند چندان كه پس از گذشت پنج قرن در شمار آثار خواندني جاي دارند. بيجهت نيست كه فيلسوف و شاعر پرآوازهاي مانند اقبال خود را «كشته طريق جامي» ميداند و «نظم و نثر او را علاج خامي» خويش كه آتش به جانش ميزند و مانند مولوي درهاي بسته را به رويش ميگشايد. ظاهرا جامي نخستين كسي است كه عنوان «عاليجناب» را قبل از شيخ بهايي براي مولوي به كار ميبرد: من چه گويم وصف آن عاليجناب / نيست پيغمبر، ولي دارد كتاب
ترديدي نيست كه به كار بردن چنين عنواني براي جامي نيز كه غالبا او را «مولانا» ميخوانند، كاملا موجه است.
1- گفتوگوي مجله تلاش با هانري كربن، شماره 74 ص 36
2- براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به تصحيف غربزدگي، نوشته م.ب.ماكان انتشارات نامك، ص5